🌺💕🍃💕🌺
از دل هزاران شهید عبور کردی؛
در ایستگاههای #بهشت...
اندکی درنگ کردی و برایت #روایت کردند و گریستی!
به تو گفتند که #کربلا همچنان جاری است!
از عاشورای ۶۱ هجری تا امروز و فردا و...
شاید بارها و بارها به هر کدام از قدمگاههای شهیدان که میرسیدی، با خود میگفتی کاش مرا نیز به خیل #شهیدان راهی بود و حسرت میخوردی که چرا از قافله جا مانده ای!!
آری زمان ما را از قافله #کربلا دور داشته است اما هنوز میتوان آن گونه که سید شهیدان اهل قلم خواست، بخواهیم:
"کربلا ما را نیز در خیل شهیدان بپذیر"
به شهر باز میگردی!
دلت برای همین بیابانها میگیرد...
برای خاک...
برای نخل...
برای خاکریز...
برای جاده ای که هنوز رد #خمپاره ها بر آن جا مانده بود...
برای #ترکش هایی که زنگ زده بودند!
و برای #آسمان مردانی که سالها بود در ملکوت گم شده بودند...
اولش می خواهی زار بزنی و #گریه کنی تازه با رفقایت مانوس شده بودی، تازه #شهدا را شناخته بودی، تازه فهمیده بودی که هر چه هست، در #گمنامی و در این بیابانهاست...
به خود می آیی، سبکبار می شوی اما چیزی را جا گذاشته ای، شاید رد پایت را شاید #گناهانت را...
شاید آرزوهای دور و درازت را و شاید #دلت را...
روزهایی است که تو هم مثل شهیدان پر از نور #خدا زیسته ای، روزهایی است که به مرگ خندیدهای ، روزهایی است که در سرزمین های #جنوب زیسته ای...
روزهایی است که در زیارت اولیاء الله بوده ای و خیلی چیزها آموخته ای که #هرگز نباید فراموششان کنی!
چنانچه زینب(سلام الله علیها) کربلا را فراموش نکرد...
#شهدا_مددی
#دلتنگ_راهیان_نور
🌺💕🍃💕🌺
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
📚#آیه_های_جنون
📚#قسمت_391
مے خندم:یہ بوشِ ڪوشولو ایراد ندارہ!
بہ سمتم مے دود ڪہ نساء سریع مانعش میشود و در آغوشش میڪشد،بوسہ اے روے گونہ اش مے ڪارد و مے گوید:ولے من اجازہ نمیدم الان آبجے مو ببوسے! آخر شب ڪہ مراسم تموم شد هر چقدر میخواے بوسش ڪن!
شیرین اخم میڪند و مے گوید:نمیخوام!
نساء خونسرد میگوید:دختر بدے شدے! بیا بریم زنگ بزنم بابات بیاد ببرتت ڪہ حوصلہ ے نق و نوقتو ندارم!
سپس از اتاقڪ خارج میشود،نگاهے بہ ساعت سفیدِ بند نازڪم مے اندازم ڪہ مریم با خندہ مے گوید:الاناست ڪہ پیدایش بشہ!
آب دهانم را با شدت فرو میدهم،چند ثانیہ بعد شاگرد آرایشگر مے گوید:آقا داماد اومدن!
قلبم بہ تپش مے افتد،مریم سریع چادرش را روے سرش مے اندازد و مے گوید:یالا بریم!
میخواهم چیزے بگویم ڪہ چند تقہ بہ در میخورد و دختر جوانے وارد میشود.
همانطور ڪہ دوربین را در دستش گرفتہ مے گوید:سلام! اگہ اجازہ بدید یڪم فیلم بگیرم بعد از اتاق بیاید بیرون! آقا داماد جلوے درن!
مادرم و مریم از اتاق بیرون مے روند،دل توے دلم نیست! دوبارہ خودم را در آینہ نگاہ میڪنم و انگشت هایم را در هم قفل میڪنم.
عڪاس چیزهایے مے گوید و من اجرا میڪنم،چند دقیقہ بعد مے گوید:عالے شد! من میرم هر وقت گفتم لطفا بیا بیرون!
سپس از اتاق خارج میشود،صدایش مے آید ڪہ بہ روزبہ مے گوید چگونہ وارد بشود.
ڪمے بعد صداے احوال پرسے روزبہ با مادرم و مریم و نساء بہ گوش مے رسد.
عڪاس مے خواهد فضا را خلوت ڪنند و فقط من و روزبہ بمانیم!
سپس مے گوید ڪہ روزبہ ڪجا بایستد و در چہ حالتے باشد!
چند ثانیہ بعد بلند مے گوید:عزیزم بیا بیرون! گوشہ ے دامنتو با دست بگیر و آروم و موزون قدم بردار و برو سمت همسرت!
اومدے بیرون من دیگہ چیزے نمیگم فقط اصلا بہ من و دوربین نگاہ نڪن!
صداے خندان روزبہ بہ گوشم مے رسد:نمیشہ یہ لحظہ یہ چشممو نصفہ باز ڪنم و نگاش ڪنم؟!
عڪاس مے خندد:نہ!
در دل آیت الڪرسے میخوانم و بہ سمت در مے روم،نفس عمیقے میڪشم.
تمام تنم از هیجان مے لرزد،گوشہ ے دامنم را با دست مے گیرم و دستگیرہ را میفشارم.
از اتاق خارج میشوم،عڪاس در چند مترے ام ایستادہ و این لحظات را با دقت ثبت میڪند!
نگاهم بہ روزبہ مے افتد،وسط سالن دستہ گل بہ دست و چشم بستہ ایستادہ!
ڪت و شلوار مشڪے رنگے ڪہ برایش انتخاب ڪردہ بودم همراہ با پیراهن سفید بہ تن ڪرده.
ڪراوات مشڪے رنگے دور گردنش پیچیدہ،موهاے مشڪے رنگش را مرتب عقب زدہ و صورتش را شش تیغہ ڪردہ.
دستہ گلِ رز سفید در دست هاے مردانہ اش خودنمایے مے ڪند!
با هیجان لبش را مے گزد و آب دهانش را با شدت فرو میدهد،دلم برایش مے رود!
آرام و خجول و با ذوق بہ سمتش قدم برمیدارم و عڪاس دنبالم مے آید!
بہ چند قدمے اش مے رسم،از شدت استرس و هیجان لب هایم را جمع میڪنم.
ڪمے بعد نفسم را بیرون میدهم:سلام!
روزبہ آرام چشم هایش را باز میڪند،نگاهش ڪہ بہ من مے افتد چشم هایش از فرط تعجب گرد مے شوند و مے درخشند!
ناباورانہ مے گوید:آیہ!
لبم را بہ دندان مے گیرم و سر خم میڪنم،صداے خندانش بلند میشود:خداے من! درست اومدم؟! خانم نیازے خودمونے شما؟!
بے اختیار مے خندم،یڪ دستش زیر چانہ ام مے نشیند.
با ذوق مے گوید:ببینمت!
سرم را ڪمے بلند میڪنم،چشم هایش از شدت هیجان و ذوق مے درخشند درست مثلِ قرص ماہ!
دیوانہ ام ڪردہ اند این یڪ جفت چشمِ لعنتے!
لبخند پر جانے لب هایش را از هم باز ڪردہ،دستش را از زیر چانہ ام برمیدارد و دستم را مے گیرد.
خیرہ خیرہ نگاهم میڪند و مے گوید:یہ دور بچرخ لطفا!
با گونہ هاے انارے،دستش را مے فشارم و آرام یڪ دور چرخ میزنم و دوبارہ مقابلش مے ایستم.
بلند و با هیجان مے پرسد:بمیرم برات بسہ؟!
سریع زمزمہ میڪنم:خدانڪنہ!
چشم هایش را مے بندد و دوبارہ باز مے ڪند:یہ نیشگون ازم بگیرم مطمئن شم خواب و خیال نیست!
آرام مے خندم:یڪے باید این ڪارو با خودم ڪنہ! دارم پس میوفتم روزبہ!
با عشق نگاهم میڪند:منم دارم پس میوفتم! از دست تو!
دست گل را بہ سمتم مے گیرد و مهربان مے گوید:شدے درست شبیہ این دستہ گل! عروسم!
دلم غنج مے رود براے لفظے ڪہ بہ ڪار برد،دستہ گل را از دستش مے گیرم و آب دهانم را با شدت فرو میدهم.
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از 💚🌹یاس 🌹💚
#کانال_یاس😍
#پروفایل_دونفره☺️
#پست_عاشقانه😌
#تم_عاشقانه❤️
#استیکر
#شعر
#دلنوشته
#حدیث
#قرآن
#عکس نوشته
بهترین کانال ایتا
https://eitaa.com/Biutifoo2433
هدایت شده از یا زهرا س
🌱شما افسران جوان جبهه مقابل جنگ نرم هستید
(امام خامنه ای)
💥ما را دنبال کنید همراه با مطالب👇
🔅سیاسی
🔅فرهنگی
🔅ولایی
🔅شهدایی
🔅بصیرتی
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨ این کلیپ رو یادتون میاد؟ یکی ازدلایل پیروزی روحانی بود.
🎯 مردم رو از رییسی ترسوندن، در حالی که حماقت خودشون قیمت دلار رو به 11000 و قیمت سکه رو به ۴میلیون تومن رسوند
eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌹 مدافع حرمـی ڪه بعد از شهادتش شناخته شد .
✅ مادر شهید: نمیدانستم #مداح_اهلبیت #حافظ_و_قاری_قرآن_ڪریم است اما پس از شهادت فهمیدم . در واقع فرزندم را پس از شهادتش شناختم .
#شهید_مدافع_حرم 🕊
#شهید_اڪبر_شهریاری 🌷
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 #یادشهداباصلوات 🕊
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
✨﷽✨
#تلنگر
💫خانه ات که اجاره ای باشد ...
دائم به کودکت می گویی :
میخ نکوب،
روی دیوارها نقاشی نکش
و مراقب خانه باش..
⚡️اما اینهمه مراقبت برای چیست ؟!
چون خانه مال تو نیست، مال صاحبخانه ست ...
چون این خانه دست تو امانت است ...
✨ خانه ی دلت چطور !؟
خانه ی دل تمامش مال خداست ؛
در خانه ی خدا
نقش گناه کشیدن و میخ گناه کوبیدن ممنوع...
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❣ﻣﺮﺍﺣﻞِ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻥِ ﺑﭽﻪ :
۱. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺟﻮﺟﮥ ﻣﻦ ! 😘
۲. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﮔﻠﻢ ! 😊
۳. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻧﻔﺴﻢ ! ☺️
۴. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺴﻠﻢ ! 😍
۵. ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻋﺰﯾﺰﻡ ! 😚
۶. ﺑﺨﻮﺍﺏ ! 😕
۷. ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺨﻮﺍﺏ ! 😒
۸. ﺫﻟﯿﻞ ﺷﯽ ﺑﺨﻮﺍﺏ ! 😠
۹. ﮐﺮﻩﺧﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ! 😡
۱۰. ﺫﻟﯿﻞ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﮑﭗ ! 👿
۱۱. تو روح ﻫﺮﮐﯽ که ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ! 😫😩
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺎ که ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺍﺯﺷﻤﺎﺭﮤ ۶ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﺪ...!😐
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷هر شب دلت رو با خـــدا
صاف ڪن و ببخش همه کسایی رو
که دلتو شکستن ...
اینجوری هم خــــدا
حواســش بهـت هسـت
هم بهترین آرامـش شب
نصیبـت میشـه ...
#شبـــــتون_بخیر_و_خوشی_...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته نباشی دلاور 🏋♀
خدا قوت پهلوان 🏋
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
سلام خاطره ای از مباحثه #شهیدبیاضےزاده :
تازه از تهران به قم امده بودم و اوضاع درس ها و برنامه ریزی هام مشخص نبود .تا مسیله ی مباحثه رو مطرح کردم بدون چون و چرا قبول کرد با اینکه می دونستم خیلی مشغله های علمیش زیاده ولی هیچ از مشغله هاش مطرح نکرد و پر بودن وقتش رو به رخم نکشید.مقید بود بالمناسبه وسط مباحثه ها یه حدیثی یا خاطره ای بگه .یادمه وقتی گاهی اوقات مباحثه ها رو خواب می موندم می گفت حاجی من مهم نیستم ولی باور کن اسلام خیلی غریبه اگه ما این درس ها رو با برنامه ریزی خوب و باتلاش بخونیم اون وقته که می تونیم خوب تبلیغ کنیم .
سال بعد تو نجف ایام اربعین دیدمش .اصلا جا برا خوابیدن نداشتم هوا هم سرد بود .گفت مشکلی نیست هر جور شده برات پتو پیدا می کنم .رفت اون قدر گشت تا تونست یک پتو برام پیدا کنه .پتو رو داد گفتم ممنون .گفت خواهش میکنم وظیفه است سید جان .یه ارزو دارم دعا کن براورده بشه یاعلی.
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_392
سرم را بلند میڪنم و بہ چشم هایش خیرہ میشوم،آرام مے گویم:تو...توام...
نمے توانم حرفم را ڪامل ڪنم! لبخند شیطنت آمیزے میزند:منم چے؟!
خجالت مے ڪشم ولے چشم از چشم هایش نمے گیرم!
_دلبر شدے! درست مثلِ چشمات!
لبخند مردانہ اے مے زند و ناگهان آرام لب هایش را روے پیشانے مے گذارد!
خون در صورتم مے دود،گیج و منگ و با هیجان چشم هایم را مے بندم و دستہ گل را میان انگشت هایم مے فشارم!
ڪنارِ گوشم با لحن دستوریِ توام با عشق و خواهش،نجوا مے ڪند:بمونے برام آیہ ے جنون!
#تو پیشانے ام را بوسیدے و من شدہ ماہ پیشانے...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_393
همانطور ڪہ در قابلمہ را برمیدارم،موبایل را میان گوش و شانہ ام قرار میدهم.
عطرِ خوشِ خورشت فسنجان زیر بینے ام مے پیچد،مطهرہ مے گوید:خیالت راحت! ڪامل انجامش دادیم!
حتے خانوادہ ے ستارہ خواستن تو خرید همراهشون باشیم و ڪمڪشون ڪنیم.
نمیدونے آیہ! چقدر ذوق داشتن و دعاتون ڪردن!
البتہ هیچ اسمے از تو و هادے نیاوردم! همونطور ڪہ خودت خواستے!
لبخند پر جانے میزنم:دستت طلا! ڪلے زحمت ڪشیدے!
_خواهش میڪنم! انگار خودمم بہ همچین ڪارے احتیاج داشتم،ڪارے ڪہ حالمو خوب ڪنہ! خدا خیرت بدہ!
قاشق را داخل خورشت مے برم و ڪمے از خورشت برمیدارم:از طرف من از آقا محمدحسینم ڪلے تشڪر ڪن!
پر انرژے مے گوید:چشم! من دیگہ ڪم ڪم برم یڪم بہ سر و روے زندگیم برسم! تو ڪاراتو انجام دادے عروس خانم؟!
همانطور ڪہ خورشت را فوت مے ڪنم جواب میدهم:آرہ! ولے یڪم استرس دارم!
مے خندد:استرس چے؟! حالا چے پختے؟!
_زرشڪ پلو با مرغ و فسنجون!
_ایووووول! چہ ڪدبانو شدے!
خورشت را مے چِشَم و مے گویم:الان از خورشت فسنجونم خوردم،براے دفعہ ے اول انگار خوب شدہ!
ایراد نگیرن؟!
مے خندد:نہ بابا! مادرشوهرت با ازدواجتون سرِ دستپخت مزخزفت ڪہ مخالف نبودہ! البتہ توصیہ میڪنم سریع زنگ بزن از رستوران غذا سفارش بدہ وگرنہ مادرشوهرت همینو بهونہ میڪنہ راے شوهرتو میزنہ!
مے خندم:نَمیرے تو!
_والا! یڪم از غذاهاتونو بفرست خونہ ے ما ڪہ اصلا حوصلہ ے آشپزے ندارم. خونہ مونم شبیہ میدون جنگہ!
در قابلمہ را میگذارم و بہ سمت یخچال مے روم.
_چشم مادرشوهرت روشن! چہ عروسے براے پسرش گرفتہ! شلختہ! تنبل!
جیغ میڪشد:ساڪت شوآ! تازہ زندگے دانشجوییہ چہ توقعے دارے؟!
توام اولشہ گرمے! بذار دوماہ دیگہ بگذرہ دیگہ حوصلہ ت نمیڪشہ چاے دم ڪنے چہ برسہ بخواے براے مهمونات چند نوع چند نوع غذا درست ڪنے!
انقدرم وقت منو نگیر! بذار بہ زندگیم برسم! اَہ!
قهقہ میزنم،مطهرہ هم خندہ اش مے گیرد.
دوبارہ تشڪر میڪنم و بعد از خداحافظے،تماس را قطع میڪنم.
موبایل را از میان گوش و شانہ ام برمیدارم و گردنم را تڪان میدهم و مے گویم:آخیش!
در یخچال را باز میڪنم و ڪلم و ڪاهو و خیار و گوجہ فرنگے را بیرون میڪشم.
سہ هفتہ از ازدواج من و روزبہ گذشتہ،هفتہ ے اول ازدواجمان براے ماہ عسل بہ شمال رفتیم و سپس سیل دعوت ها براے پاگشا ڪردنمان شروع شد!
هر شب خانہ ے یڪے از اقوام ما یا روزبہ بودیم،بعد از اتمام مهمانے ها تصمیم گرفتیم اولین مهمانے رسمے خانہ ے مان را برگزار ڪنیم و خانوادہ هایمان را دعوت ڪنیم.
مادرم اصرار داشت براے ڪمڪم بیاید اما قبول نڪردم،میخواستم خودم همہ ے ڪارها را انجام بدهم و ڪدبانوگرے ام را نشان بدهم! هر چند شاید این چیزها براے محسن و سمانہ اهمیتے نداشت!
نزدیڪ عروسے،مهدے پولے ڪہ هادے پس انداز ڪردہ بود بہ حسابم انتقال داد.
با اجازہ ے مهدے و فرزانہ،پس انداز هادے را براے جهیزیہ ے خودم استفادہ نڪردم و تصمیم دیگرے گرفتم.
البتہ روزبہ هم تمایلے نداشت با پس انداز هادے جهیزیہ بگیریم!
مطهرہ و محمدحسین خانوادہ اے را معرفے ڪردند ڪہ توان مالے نداشتند و نمے توانستد جهیزیہ ے دخترشان را فراهم ڪنند.
همہ ے پول را بہ حساب محمدحسین انتقال دادم و خواستم بدون اینڪہ هیچ اسمے از من و هادے ببرد،پول را براے تهیہ ے جهیزیہ بہ آن خانوادہ بدهد.
ظرف سالاد و تختہ ے چوبے و چاقو را روے میز ڪوچڪِ گردِ سفید رنگ میگذارم.
یڪے از صندلے هاے چوبے را عقب میڪشم و مینشینم،نگاهے بہ دور تا دور خانہ مے اندازم و با ذوق لبخند میزنم.
رنگ سفید دیوارها خانہ را بزرگتر نشان میدهد،مبلمان راحتے آبے ڪاربنے و شیرے چشم را مے نوازد.
سعے ڪردیم دڪور خانہ خیلے خلوت و مڪمل از رنگ هاے روشن باشد.
مشغول پوست ڪندن خیار میشوم ڪہ صداے باز و بستہ شدن در اتاق خواب مے آید.
سر بر مے گردانم و نگاهے بہ راهروے ڪوچڪے ڪہ راہ اتاق خواب هاست مے اندازم.
روزبہ همانطور ڪہ با حولہ ے ڪوچڪ سفید رنگے موهایش را خشڪ میڪند بہ سمت آشپزخانہ مے آید.
سریع میگویم:عافیت باشہ!
لبخند میزند:سلامت باشے!
وارد آشپزخانہ میشود و بہ سمتم مے آید،همانطور ڪہ صندلے مقابلم را عقب مے ڪشد مے گوید:خستہ نباشے عزیزم!
روے صندلے مے نشیند،میگویم:درموندہ نباشے!
نگاهے بہ گاز مے اندازد و بو میڪشد:چہ بویے راہ انداختے!
سریع میگویم:یڪم بچش ببین خوب شدہ؟!
مے خندد:حتما خوب شدہ! مامان و باباے من از اون مادرشوهر و پدرشوهرا نیستن ڪہ از دستپخت عروسشون ایراد بگیرن!
شانہ اے بالا مے اندازم:خداڪنہ!
با شیطنت نگاهم میڪند و چیزے نمے گوید،ڪمے بعد ظرف سالاد را بہ سمت خودش مے ڪشد و همانطور ڪہ چاقو و خیار را از دستم مے گیرد میگوید:من درست میڪنم! تو برو آمادہ شو!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💟 | #علاقـه_شدیـد_شهـدا
🔺 ڪسانی ڪه خیلی دوست دارند برای هدایت دیگران تلاش ڪنند ڪه عشـق به سعـادت آدم ها داشته باشند ، بجای اینڪه بمیرند شهیـد می شوند .
🔺این شهادت آنها را صاحب قدرتی جاودانه و تأثیری گسترده برای ڪمڪ به انسانها برای رسیدن به سعادت خواهد ڪرد . شهدا بهتر از فرشته ها به ڪمڪ انسانهای مردنی می شتابند .
✍ استاد پناهیان
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷