#کاربرگ_مهدوی
🌺مهربان ترین پدر دنیا، بهترین دوست من است...
من هر روز رو به قبله به او سلام می دهم...
لینک کانال 🔰
🌤️〰️〰️〰️〰️〰️
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY🌤️〰️〰️〰️〰️🌤️
https://eitaa.com/golhayeentezar
#قصه
#مهدوی
📚 آی قصه قصه قصه📖
🥙 نون و پنیر و پسته 🥙
🧡 یه قصه بی غصه!🧡
🌸🌸هر کی دوست داره این قصه قشنگ رو گوش کنه ، بلند بگه 🌸🌸
💚 یا مهدی 💚
🐝🐝زنبور لپ گلی ما خوشحال و خندان پرواز میکرد تا یه قصه شیرین پیدا کنه
ویزززززززز
🐝🐝
زنبور کوچولو پرواز کرد تا به یه جنگل رسید و روی شاخه درختی نشست.🌳
🐝زنبور کوچولو خیلی تعجب کرده بود
چون اون جنگل هم درختای کمی داشت وهم درخت ها سرسبز و شاداب نبودن.
میدونید چرا؟
🐝زنبور کوچولو تو فکر بود که یه دفعه دید
زمین داره نگاهش میکنه.
🐝 زنبور کوچولو گفت:
سلام زمین مهربون🌎
چرا ناراحتی؟
چرا این جنگل درختاش کم هستن؟
زمین آهی کشید و گفت:
🙁آخه چند ساله که بارون کم میاد و آب کمتر شده.💦💦
تازه آدمها 👥 وقتی میان جنگل🌳🌳 آشغال میریزن😏 و جمع نمیکنن
و این باعث میشه آشغال ها زیاد بشن و نفس کشیدن برای من سخت بشه.
🙁تازه آدمها که با هم دعوا میکنن من ناراحت میشم .
🙁بعضی جاها مردم خیلی فقیر هستند من ناراحت میشم .
🐝زنبور کوچولو که اینها رو شنید خیلی ناراحت شد و به فکر فرو رفت...
🌎زمین مهربون که ناراحتی زنبور کوچولو رو دید
با صدای بلندی گفت:
اما زنبور کوچولو
🌾یه روزی میاد که تمام این قصه های تلخ تموم میشه🌾
🐝زنبور کوچولو با خوشحالی و تعجب گفت:
چه روزی ؟؟؟
☺️ زمین خندید و گفت:
روزی که امام زمان علیهالسلام بیان . 💚💚💚
🌧️🌧️ اون وقت دیگه یک عالمه بارون میاد ☺️
(البته بهتره گفته بشه به اندازه نیاز بارون میباره)
☺️ و درخت ها و سبزه ها سرسبز میشن🌳🌳🌴🌴
☺️ دیگه هیچکس آشغال تو دریا و زمین نمیریزه 👌🏻👌🏻
☺️ مردم با همدیگه دعوا نمیکنن با هم مهربون میشن. ❤️❤️
☺️ دیگه هیچکس فقیر نیست.💰
☺️☺️☺️ و خیلی از چیزهای خوب دیگه.....🌻🌻🌻
🐝🐝زنبور لپ گلی با خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت:
واای چه روزای خوب و شیرینی🌺🌺🌺
من از خدای مهربون
میخوام که هر چه زودتر اون روز برسه .✨✨
🌎 زمین مهربون هم با خوشحالی گفت:
آره زنبور لپ گلی منم خیلی منتظر اون روز هستم .✨✨
و همه سختیها رو به امید اون روز تحمل میکنم.
🐝🐝زنبور کوچولو با خوشحالی از زمین خداحافظی کرد و رفت تا این قصه شیرین رو برای دوستانش تعریف کنه 🐝🐝🐝
👌والدین و مربیان خلاق میتونید روی زیبایی های ظهور بیشتر مانور بدین.
📚«برگرفته از کتاب معارف مهدویت ویژه مربیان»
به نقل از ایده های جدید مربیان
خدایا امام زمان ما رو هرچه زودتر برسون. 💚
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
👇👇👇👇
🌤️〰️〰️〰️〰️〰️
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY
🌤️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/golhayeentezar
🌷 والدین عزیز میتوانند
متن را برای فرزندانشان بخوانند
و از👈 آنها بخواهند داستان را به صورت نمایش اجرا کنند .
🔸با این کار مطلب زیبایی های ظهور در ذهن بچه ها بیشتر خواهد ماند .
🌷 ان شاءالله با متوجه شدن زیباییهای ظهور خواستار فرج مولایمان گردیم .🤲
و دوران زیبای ظهور 🌈را درک کنیم .
🌤️اللهم عجل لولیک الفرج 🌤️
📚بر گرفته از کتاب هشت قدم
در کوچه باغ انتظار
لینک کانال 🔰
🌤️〰️〰️〰️〰️〰️
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY🌤️〰️〰️〰️〰️🌤️
https://eitaa.com/golhayeentezar
📚بر گرفته از کتاب هشت قدم
در کوچه باغ انتظار
لینک کانال 🔰
🌤️〰️〰️〰️〰️〰️
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY🌤️〰️〰️〰️〰️🌤️
https://eitaa.com/golhayeentezar
💚صاحب الزمان💚
یادمان کند 🕊
🤲با دعای خود شادمان کند ☺️
🌸بعد خواب خوش
🌸 من به آن امام
🌸از صمیم قلب ❤️
🌸می دهم سلام
🦋هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشوم به
امام زمانم (علیه السلام)
سلام میکنم .🦋
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
لینک کانال 🔰
🌤️〰️〰️〰️〰️〰️
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY🌤️〰️〰️〰️〰️🌤️
https://eitaa.com/golhayeentezar
امروز در شهر ما باران آمد. بعد از باران، به حیاط خانه آمدم و دیدم باغچه، حسابی خیس شده بود و گلها و گیاهان باغچه، حسابی سیراب شده بودند.
بچه های گلم ❣
*امام زمان (علیه السلام) که بیاید، همه جا سرسبز و شاداب می شود*
🌤〰〰〰〰〰〰〰〰
واتساپ
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY
➰🌸➰🌸➰🌸➰
https://eitaa.com/golhayeentezar
🍒 میوه های ظهور 🍒
✨ هنگامی که امام عزیزمان امام مهدی علیه السلام*💚 ظهور کند .
🦋 دنیا پر از خوبی و نشاط می شود . 🦋
🌸 بعضی از خوبی هایی که در آن زمان رواج پیدا میکند را در شکل زیر پیدا کن.🌸
لینک کانال 🔰
🌤️〰️〰️〰️〰️〰️
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY🌤️〰️〰️〰️〰️🌤️
https://eitaa.com/golhayeentezar
# ادامه داستان
🌸امام حسن عسکری(ع) گفت:
جدت قیصر در فلان وقت، لشکری را بر علیه مسلمین آماده می کند.
🦋 تو بطور ناشناس از فلان راه بین خادمین برو تا به ارتش اسلام برخورد کنی.
🌾آنها تو را به عنوان اسیر گرفته و به سرزمین خود
می آوردند.
🌺ملیکا با نگرانی پرسید:
آیا مرا به عنوان کنیز
می آورند؟
☘️ امام حسن عسکری(ع) گفت: آری.
🌱شخصی به نام
بشر بن سلیمان نامه ای به تو خواهد داد
و تو را خریداری خواهد کرد.
💚از این راه است که من رسماً تو را خواهم دید و ما به هم خواهیم رسید.❤️
💠چندی گذشت.....
چنین شد.....
🌻 ملیکا به عنوان کنیز به بغداد آورده شد.🌻
🔹 امام حسن عسکری(ع) در شهر سامرا زندگی می کرد.
هم زمان با آوردن اسیران به بغداد امام هادی(ع) پدر امام حسن عسکری(ع) رو به خادم خود بشر بن سلیمان کرد و گفت:
از سامرا به بغداد مسافرت کن و کنیزی خریداری کن که این کنیز از علامت هایش این است :
🌱به زبان عربی و رومی حرف می زند و قبول نمی کند به کسی فروخته شود.
👈🏻مگر نشانه ای که می خواهد در آن فرد ببیند.
🌸امام هادی(ع) نامه ای همراه با یک کیسه پول به بشر داد و بشر روانه شهر بغداد شد.
🌾 بشر بن سلیمان از دور با بازار برده فروشان رسید از دور به سمت برده ها نگاه کرد و کنیزی توجهش را جلب کرد.
🍀این کنیز به زبان عربی و رومی حرف می زد و تمام مشتریان را با خشونت از خود دور می کرد.
✅اینها همان نشانه هایی بود که امام هادی(ع) به بشر گفته بود.
🔹بشر به سراغ برده فروش رفت و به او گفت:
من این کنیز را می خواهم.
ولی
ابتدا تو این نامه را به کنیز بده.
🍂برده فروش گفت:
این نامه از کیست؟
بشر گفت:
این نامه یکی از بزرگان است که به زبان رومی نوشته شده است.
🍃برده فروش نامه را به کنیز می دهد.
💫ملیکا از دیدن نامه حالش دگرگون می شود.
گریه می کند و با حالت گریه و خواهش به برده فروش
می گوید:
🌾خواهش می کنم مرا به صاحب این نامه بفروش و الا ممکن است اتفاق بدی برایم بیافتد.✉️
🍂مرد برده فروش وقتی اصرار کنیز را دید، قیمت فروش او را بالا برد. 💰
☘️بشر و مرد برده فروش بر سر قیمت صحبت کردند.
و در نهایت بشر کنیز را به همان مقدار پولی که امام هادی(ع) داده بودند خریداری کرد.
🌸بشر به همراه کنیز به راه افتاد و به سمت حجره ای در شهر بغداد که قبلاً آماده شده بود رفت.
🌻ملیکا نامه را به چشمان و صورت خود می مالد و گریه
می کند.
🍃بشر خطاب به کنیز
می گوید:
مگر صاحب نامه را می شناسی؟
ملیکا گفت:
آری او مولی و سرور من است.
💫من ملیکا دختر یوشع پسر قیصر روم هستم.
🦋 و مادرم یکی از فرزندان شمعون وصی حضرت عیسی(ع) است.
🔹روزی جدم قیصر می خواست مرا به عقد برادرش در آورد.
مجلس با شکوهی تشکیل داد و فرزند برادرش بالای تخت نشست.
ولی یکباره پایه های تخت شکست و او بیهوش شد و بر زمین افتاد.
اسقف ها این امر را به فال بد گرفتند و به جدم گفتند :
ما را از عقد این دختر معاف کن زیرا این اتفاقات نشان از زوال مسیحیت است.
💫من در همان شب خوابی دیدم.
🌸در عالم خواب حضرت محمد(ص) مرا به عقد فرزندشان امام حسن عسکری(ع) در آوردند. 🌸
🌾و امام حسن عسکری(ع) مرا راهنمایی کردند که چگونه به لباس کنیز در آیم تا به او برسم و من طبق گفته ایشان عمل کردم تا به این جا رسیدم.
🌺سخنان ملیکا به اینجا که رسید همه مطالب برای بشر کشف شد.
لشر سری تکان داد و گفت :
پس چگونه به زبان عربی سخن می گویی؟
🍂ملیکا گفت:
به جدم گفتم به زبان عربی علاقه مندم.
او برایم معلم خصوصی گرفت. من هم با جدیت عربی آموختم.
☘️آنگاه بشر باو را همراهی کرد و به سامرا برد و به امام هادی(ع) تحویل داد.
💚 امام هادی(ع) رو به ملیکا کرد و گفت:
تو را بشارت میدهم به فرزندی که شرق و غرب عالم را تصرف میکند و جهان را بعد از ظلم و جور پر از عدل و داد می کند.
💫ملیکا گفت: این فرزند را خداوند از چه کسی به من خواهد داد؟
امام هادی(ع) گفت:
❤️ از آن کسی که حضرت رسول(ص) تو را برای او خواستگاری کرد.💚
👈🏻بعد از آن ملیکا به
همراه حکیمه عمه امام حسن عسکری(ع) به منزل ایشان رفت.
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
👇👇👇👇
🌤️〰️〰️〰️〰️〰️
https://chat.whatsapp.com/EOG6v4ZT33g5cNMtpl4NqY
🌤️〰️〰️〰️〰️
@golhayeentezar