🌸▪️🌸▪️🌸▪️🌸
❇️تحصیلات و حضور اجتماعی بانوان
♨️باید شرایطی فراهم شود که تحصیل و کار بانوان موجب تاخیر در ازدواج و فرزندآوری نشود.
#جهاد_تبیین
#جوان_سازی_جمعیت
#فرزندآوری
@golmaryam1399
👶👧🧒👦👫👫👫👩👦👦👨👦👦
میدونید الگوی صحیح چند فرزندی هست⁉️
دنیا این الگو را یک الگوی خانواده کامل میدونه
شرح در تصویر😊
#جهاد_تبیین
#جوان_سازی_جمعیت
#فرزنداوری
@golmaryam1399
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
🎧 زیارت عاشورا
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
🥀قرار عاشقی
◾️علی فانی
#امام_حسینعلیهالسلام
#محرم
#هیئت_مجازی
@golmaryam1399
4_5800863854535641717.mp3
508K
▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️
🔸ما محبت مون به امام زمانمون کمه!!!
🎤استاد دارستانی
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
🔸کسانی که #امام_حسین علیه السلام رو همراهی نکردن به خاطر کمی محبت بود!!
🌴💎🥀💎🌴
#محرم
#امام_حسینعلیهالسلام
#هیئت_مجازی
@golmaryam1399
⁉️〽️⁉️〽️⁉️〽️
🔘حکم قضا شدن نماز به جهت طولانی تر شدن عزاداری ❓
پاسخ در تصویر👆👆
#محرم
#امام_حسینعلیهالسلام
#هیئت_مجازی
@golmaryam1399
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️▪️▫️▪️▫️▪️
روضـــه دعوتید...
◾️شب هفتم |حضرت علی اصغر علیه السلام
▪️●━━━━━──
🔘دردانه امام حسین علیهالسلام
التــماس دعــا
#محرم
#امام_حسینعلیهالسلام
#حضرت_علی_اصغرعلیهالسلام
@golmaryam1399
احمد ارجمندی:
*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و اگه حال و هواتون امام حسینی شد، من حقیر رو از دعای خیرتان دریغ نفرمایید*🥺😭🤲🏻
💖💖💖💖
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
*صبح روز اول که در کربلا* *بودیم به لابی هتل آمده*
*و دیدم خانمی*
*با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل*
*منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد*.
*وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت*:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که
مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند: پسرم