رابعه، یک روز در وقتِ بهار
شد درون خانهٔ تاریک و تار
سر فرو برد از همه عالم به زیر
همچنان میبود خوش تا وقتِ دیر
پیش او شد زاهدی،گفت:این زمان
خیز بیرون آی و بنگر در جهان
تا ببینی صنع رنگارنگ او
چند باشی بیش از این دلتنگ او
رابعه گفتش که تو در خانه آی
تا ببینی صانع، ای دیوانه رای
تا چه خواهم کرد صنعِ بحر و بر
صـانعـم نقدست، با صنعـم مبر
گر به صانع در دلت راهی بود
در برِ آن صنع، چون کاهی بود
چون کسی را این چنین راهیست باز
از چه باید کرد بر خود ره دراز
کعبهٔ جان،روی جانان دیدنست
روی او در کعبهٔ جان دیدنست
گر چنین بینی،جهان بین خوانمت
ورنه،نابینای بیدین خوانمت
#عطار_نیشابوری
#مصیبت_نامه
#تصحیح_دکتر_نورانی_وصال