فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ تصویری
سحرها چیزایی میدن که هیچ وقت نمیدن!!!😉
امتحان کن!!!
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar
Ale-Yassin-Farahmand.mp3
8.32M
یا صاحب الزمان
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است...
السلام علیک یا بقیه الله..
#سشنبه های مهدوی
#سلام علی آل یاسین
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar
#سیره شهدا
لباس نو...
پدر برایش لباس نو خریده بود.
محمود لباس ها را پوشید و از خانه رفت بیرون.
وقتی برگشت یک دست لباس کهنه پوشیده بودو لباس هایی که پدر برایش خریده بود همراهش نبود.😳
پدر همین که چشمش به محمود افتاد گفت:
کسی رو بهتر از خودت پیدا کردی که لباس هایت رو بهش دادی؟
خندید و گفت:
نه، یکی بدتر از خودم دیدم و لباس هایم رو بهش دادم.☺️😎
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar
#قنوت دلها
🔷حضرت محمد(ص):
💠اگر توانستی شب و روز با
وضوباشی این کار را انجام
بده، زیرا اگر در حال وضو
از دنیا بروی شهید خواهى
بود.
🔹بحارالانوار،ج۷۷،ص۳۰۵
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشود
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar
#ایام_ویژه 🔰
#کربلای_4
فکر میکردیم پیروز میدانیم!
آخر نیرو و امکانات فراوانی داشتیم. برنامهریزی هم کرده بودیم. عملیات کربلای 4 شروع شد.
در حین عملیات فهمیدیم عملیات لو رفته!
بااینکه غواصان و رزمندگان از جان و دل مایه گذاشتند، اما در همان روز اول شکست خوردیم و تلفات سنگینی دادیم.
مجبور بودیم برگردیم. نمیدانم لو رفتن اطلاعات توسط امریکا و سازمان منافقین سبب شکست شده بود یا غروری که بعضیها میگفتند داریم.
خسته از جنگ و ناامید از پیروزی پیش امام (ره) رفتیم.
امام (ره) گفتند: الآن عراقیها مست پیروزی و مغرورند و باید به آنها حمله کنیم. روحیه گرفتیم؛ گفتیم با یاری خدا میتوانیم.
گردانهای باقیمانده را طی دو هفته سازماندهی کردیم.
عملیات آغاز شد؛ عملیات #کربلای_5.
ایندفعه با یاری خدا پیروز شدیم و کلی اسیر و غنیمت گرفتیم و ضربه مهلکی به صدام و امریکا و کاسهلیسهایش زدیم.
🌷🕊🌷🕊🌷
@khademingolzarkerman
🌷۲۲۴🌷
#حرف حق
•اگر مواظب دلتان باشید✅
•و غیر #خدا را در آن راه ندهید:✨
•آنچه را دیگران نمیبینند👓
•شما #مےبینید👀
•و آنچه دیگران نمیشنوند🎧
•شما #مےشنوید👂🏻
👤| #شیخ_رجبعلے_خیاط💝
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar
🍃به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید علی شفیعی، خاطراتی پیرامون این شهید را مرور می کنیم:
*باید از کار او سر در می آوردم،
آن شب تا نماز تمام شد، سریع بلند شدم ولی از او خبری نبود زودتر از آنچه تصور می کردم رفته بود😐
قضیه را باید می فهمیدم، کنجکاو شده بودم هنوز صفوف نماز از هم نگسسته بودکه غیبش زد.😐
شب دیگر از راه رسید، نماز و عبادت. مصمم بودم بدانم علی کجا می رود . طوری در صف نماز قرار گرفتم که جلوی من باشد با سلام نماز بلند شد ، من هم بلند شدم به بیرون از مسجد می رود.
در تاریکی کوچه ای رها می شود و من هم تا به خود می آیم،
بر دوش او یک گونی می بینم از کجا آورده بود نفهمیدم کوچه ها را در تاریکی یکی پس از دیگری طی می کند . هنوز متوجه من نشده بود.
درب اولین منزل ایستاد گره گونی را باز کرد پلاستیکی را کنار در گذاشت چند مرتبه به شدت در را کوبید و سریع رفت در باز شد زنی پلاستیک کنار در را برداشت به بیرون سرک کشید و برگشت .😳
من به دنبالش راه افتادم، دومین منزل ، سومین منزل و ..... وقتی گونی خالی شد من به سرعت به طرف مسجد حرکت کردم رودتر از او رسیدم منتظرش ماندم ، علی وارد مسجد شد .
جلو رفتم ، سلام کردم جواب داد . گفتم جایی رفته بودی : نه ... مثل اینکه جایی رفته بودی ؟ با نگاهش مرا به سکوت وا داشت. من جایی نبودم ، همین اطراف بودم
فایده ای نداشت . به ناچار از او جدا شدم و او را با خدایش تنها گذاشتم . کاری که بعضی شبها تکرار میکرد . می خواست همچنان مخفی بماند.😔
راوی: مادر شهید
🌷شهید علی شفیعی🌷
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar