eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.4هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
9.8هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
گلزار شهدای کرمان: #استوری سخن مادر شهید👆 افسوس به حال ما😞 #حسن_یزدانی #علی_یزدانی #مادرانه #حجاب
⏹ به مناسبت سالگرد شهادت علی یزدانی می‌گفت: "مادرم ساکم رو بست و به زور دستم داد و گفت: یاالله برو ! گفتم: مادر، اجازه بده درسم رو بخونم. گفت: راه بیفت، راه بیفت، اونجا به تو بیشتر نیاز دارند". گاهی دوستان به شوخی می‌گفتند: «علی آقا تو چرا مجروح نمیشی؟!» با لبخندی زیبا پاسخ میداد: «بابا ما که مثل شما نیستیم.☺️ گفتم که، ما رو به زور فرستادند؛ هروقت هم شلوغ بازار میشه، ما سرمون رو پناه می‌گیریم.😉» در حالی که همه می‌دونستند در حین عملیات، علی یک رزمنده خستگی‌ناپذیر بود.👌 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
ویژه برنامه «در سوگ یاس» 🥀 🎙با سخنرانی حجج اسلام : دکتر رفیعی ، علیدادی ، عسکری ، زواری نبوی ، پهلوان زاده 🎤و نفس گرم مداحان: نبوی ، واعظی ، فخری ، پورشیخ ، حسینخانی ، مهدی پور ▪️زمان: پنجشنبه، ۲۵دیماه الی دوشنبه، ۲۹دیماه ▪️مکان: گلزار شهدای کرمان 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#شهید_حسین_پور_جعفری 🌷  راوے برادر زاده #شهید : 🍁چندین بار از ایشان پرسیدیم ، عمو جان درجه شما در
🍃💠🍃 در یڪ هتل مجلل جلـسه داشتیم. تا از جلسه بیرون بیاید، گفتم براۍ ما صبحــانه بیاورند. حاج حسین بلافاصله سفارش را پس گرفت. گفت: «یڪ وعده صبحانه توۍ این هتل، ڪلۍ هزینه روۍ دست مۍ‌گذارد. صبر ڪن! مۍ‌رویم محل ڪار و آنجا صبحانه مۍ‌خوریم.» 🍃💠🍃 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان 🔘ذکر مصیبت #حضرت_زهرا (س) با نوای جانسوز حاج رضا نبوی در جوار مضجع شریف #حاج_ق
17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من و این داغ ِدر تکرار مانده
من و این آتش ِبیدار مانده💔

مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بین ِدر و دیوار مانده 😭
•┈✾┈• سینه زنی زائران شهدا در سوگ نگین گمشده بقیع، (سلام الله علیها) 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
دلنوشته یکی از سربازان کوچک مکتب سلیمانی، سید حسین حسینی: من، سیدحسین، سرباز هستم.✋ دوست دارم مثل حاج قاسم آنقدر قوی باشم که با آدم های بد و ظالم مبارزه کنم، را از بین ببرم تا بچه های کوچک با ترس زندگی نکنند. من از تبریز به خاطر کار پدرم به آمدم؛پنج ماه است که هر روز به زیارت سردار می‌روم. هر روز دعا می کنم که من هم مثل او شوم تا پیش (ع) بروم.🕊 هر روز برای و ملت ایران دعا می کنم تا سلامت باشند. سردار سلیمانی عزیز برای دنیا "قهرمان" بود و همه دنیا دوستش داشتند..؛و من خیلی به خودم افتخار می کنم که ایرانی هستم و الان در شهر سردار زندگی میکنم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
استاد میرزامحمدی.mp3
4.58M
🥀 مادرت گوشه گودال تماشا می کرد بر سر نعش تو دعواست اباعبدالله «کمی روضه..👌 با حال مناسب گوش بدید» 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خو
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» 🇮🇷 📖 "خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده" 🔹صفحه : ۵۸_۵۶ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خو
🦋 "روزی سخــــت" ادامه.... آقای مهرابی چرا ساعت یک بعدازظهر، در بیابان های میدان تیر، آن طرف کوه های ما را مجبور می کرد که یک پوکه ی گمشده را میان آن بیابان وسیع پیدا کنیم و تهدیدمان می کرد که اگر آن را پیدا نکنیم، همان چند دانه ی خرما را برای ناهار به ما نخواهد داد؟! دلم میخواست می فهمید من فقط قدّم کوتاه است وگرنه شانزده سال کم سنی نیست! 😞 دلم میخواست جرأت داشتم بایستم جلویش و بگویم:«آقای محترم، شما اصلا می دونید من دو ماه دارم؟ می دونید من به فاصله ی صد ارسی از عراقی ها نگهبانی داده ام و حتی بغل دستی ام توی جبهه نورد ترکش خورده؟» اما جرأت نداشتم.😔 حاج قاسم لباسی بر تن داشت که من آن را دوست داشتم.اصلا قیافه اش مهربان بود.☺️ بر خلاف همه ی فرماندهان نظامی، او با تواضع نگاه می کرد و با مهربانی، تحکّم! در عین حال، به اعتراض اخراجی ها توجهی نمی کرد. حاج قاسم نزدیک من رسیده بود و من نزدیک پرتگاهی انگار با خودم فکر می کردم کاش ریش داشتم!! به کنار دستی ام، که هم ریش داشت و هم سبیل، غبطه می خوردم. لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیری بیری گرفته بود.😣 هیچ مویی روی صورتم نبود.از خط سبزی هم که پشت لب هایم دمیده بود، در آن بگیر و ببند، کاری ساخته نبود.😔 باید صورت لعنتیم را به سمتی دیگر می چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدّم چه؟ 😔 یک سر وگردن از دیگران پایین تر بودم؛ درست مثل دندانه ی شکسته شانه ای میان صفی از دندان های سالم. باید برای آن دندانه ی شکسته فکری می کردم. سخت بود!😣 اما روی زانوهایم کمی بلند شدم؛ نه آن قدر که حاج قاسم فکر کند ایستاده ام و نه آن قدر که ببیند نشسته ام. حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیم خیز. از کوله پشتی ام هم برای رسیدن به مطلوب، که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم. باید آن را همان سمتی می گذاشتم که محل عبور فرمانده بود و گردنم را به سمت مخالف نگاه حاج قاسم می چرخاندم. کلاه آهنی هم بی تأثیر نبود. کلاه آهنی بزرگ و کوچک ندارد، تک سایز است. این امتیاز بزرگی بود که من در آن لحظه داشتم. ماجرای این نقشه،هم مشکل قدّم و هم مشکل بی ریشی ام حل شد. 🙂 مانده بود دقت حاج قاسم؛ که دقت نکرد.😍 رفت و نام من در لیست اعزام ماند؛ لیستی که به افراد اجازه می داد در ایستگاه راه آهن، پا روی پله های قطار بگذارند و با افتخار سوار شوند.😊 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman