گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم »
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖
"خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده"
🔹صفحه : ۱۳۴_۱۳۳
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_هفتاد_و_ششم 🦋
«نمازجماعت»
🌱 از آن سرِ سالن صدای اذان می آمد. تیمم کردم و به سمتی که مؤذن ایستاده بود رفتم.
علی صالحی، رزمندهٔ سبزهٔ بندرعباسی، پیش نماز شد و همگی در چندین صف پشتِ سرش به نماز ایستادیم، با همان لباس های خونی.
بین دو نماز دیدم نگهبانان عراقی آمدند پشت پنجره ها و با تعجب تکبیر و رکوع و سجودِ ما را تماشا کردند.
🔹 فرماندهان ارتش عراق به سربازانشان گفته بودند ایرانی ها مجوس و آتش پرست اند. همین نماز خوانی مجوس ها بود که آنها را کشانده بود پشت پنجره و در حیرت فرو برده بود.
بعد از نماز، یکی از سربازان عراقی از من پرسید: «انت مسلم؟» گفتم:«بله، من مسلمونم.» گفت:«ایرانی مجوس!»
چیزی نگفتم. از کنار پنجره رد میشدم که درِ سالن باز شد. دو سربازِ مسلح عراقی آمدند داخل.
♨️ یکراست رفتند سراغ «علی صالحی» و با مشت و لگد بلندش کردند و با خود بردند.
اسارت داشت چهرهٔ واقعی خودش را نشان میداد.
برای جوان بندرعباسی دعا کردیم. چند دقیقه بعد او را با سر و صورتی ورم کرده انداختند داخل زندان تا دیگر به فکر برپا کردن نماز جماعت نیفتد!
ساعتی با حسن از پیش آمدِ تلخی به اسم «اسارت» حرف زدیم.
بعد رویِ همان سیمان های سفت و سرد به خواب رفتیم، راحت تر از پادشاهی که در بستری از پرِ قو خوابیده باشد! 👑😴
🌌 نیمه های شب با های و هویِ عراقیها و به هم خوردن درِ زندان از خواب پریدیم. باید میرفتیم به اتاق بازجویی...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌃 خدایا 🤲 به من توفیق بده به عهد خود که با تو بسته ام و هر بار با تکرار #گناهان به آن
#مناجات_نامه 🌙
خدایا !
میدانم که تومشتری
جان و خون کسانی هستی
که ، از مال و فرزند و
لذتهای دنیوی میگذرند
و به سوی تو میآیند ....💚
#شهید_محمد_جعفر_سعیدی 🍃
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🌏 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 🎥ملاقات دلجویانه #حاج_قاسم با یکی از مادران بزرگوار
#سردار_بی_مرز 🌏
♦️به روایت: سرلشکر حسین سلامی
قاسم سلیمانی خون بهای آرامش یک ملت بود.
زندگی در خطر، هنر او بود!
#حاج_قاسم امروز تکثیر شده و جبهه مقاومت، سامان جدید و انقلاب، نفس جدیدی گرفته است.
آمریکا سیلی خورد اما سیلی بزرگ و نهایی ادامه دارد تا آخرین سرباز آمریکایی از بلاد اسلامی شود و این حقیقت نزدیک است.✌️
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
آقاے مهربونم 💚
هر روزے که می گذرد ،
یڪ روز به #ظـهور امام زمان نزدیڪ تر می شویم
اما به خود امام زمان چطور . . . ؟
السلام علیک یا صاحبــ الزمـان✋🏻
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج🌷
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
دو شهید آسمانے در یک قاب🌷
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
‼️کار برای #خدا .....
🔸شهید حاج ابراهیم همت :
«می خواهید خدا عاشق شما شود ،
قلم می زنید برای خدا باشد،
گام بر می دارید برای خدا باشد،
سخن می گویید برای خدا باشد،
همه چی و همه چی برای خدا باشد» 🌱
🌷سالروز عروج آسمانے
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
🦋سالروز شهادت
فرازے از وصیتنامه #شهید
🌱خداوندا می دانی که از
آتش داغ وجودم می گویم
از آن سوز جانگدازی که از اعماق وجودم زبانه می کشد،
پس برای آن وصیت می نویسم که ذره هایی از آتش دلم را بازگو کنم تا شاید مورد #رحمت حق
قرار گیرم ......
خدایا!!!
عشق خودت را در دلهای ما بندگان آنچنان قرار بده که از هر گونه خطایی مصون باشیم.🌷
#شهید_محمد_رضا_مرادی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مرد_میدان 🇮🇷 📲 گزارش 🌿در اولین سالگردِ شهادت #سردار_دلها، «خانم فاطمه افضلی» اهل کرمان، از نیروی
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مرد_میدان
🎬 گزارش...
✓جایی که دلتنگی از حد بگذرد؛
°•چشم ها به حرف می آیند! 😭
°•با الفبای اشک، آرام و بی صدا …
از خوزستان آمده بودند تا غمِ دل باتو بگویند #حاج_قاسم، آمده بودند تا قدردانی کنند از زحمات شما...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
#این_الرجبیون
✨ یا من أرجوه لکل خیر!
💎«من کم نمیخواهم
بلکه همهی خیرها
را میخواهم »
#استاد_شجاعی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم »
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖
"خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده"
🔹صفحه : ۱۳۵_۱۳۴
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات
#قسمت_هفتاد_و_هفتم 🦋
«نماز جماعت»
ادامه...
🌌 نیمه های شب با های و هویِ عراقیها و به هم خوردن درِ زندان از خواب پریدیم. باید میرفتیم به اتاق بازجویی؛ یکییکی.
آنجا دو افسر عراقی، با کمک یک مترجم عرب، سوالاتی پرسیدند مشابه آنچه ظهر فرمانده عراقی در سنگر پرسیده بود.
🔸 سعی کردم جواب هایی مشابه بدهم که بعدها توی دردسر نیفتم. باز هم گفتم که فرمانده مان #شهید شده و گفتم به دلیل تاریکی شب تانک ها و ادوات خود را ندیدهام و از تعداد نیروهای شرکت کننده در عملیات هم بی اطلاعم.
افسر عراقی، برای اینکه مطمئن شود راست می گویم، تمام قد روبهرویم ایستاد. دستِ سنگینش را بالا برد و محکم کوبید بیخ گوشم. 😕
توی چشم هایم دو سیمِ فشار قوی برق اتصال کردند و توی گوش هایم انگار طوفان به پا شد: هو...هو...هو...🌪
این دومین سیلی دردناکِ اسارت بود؛ یکی در خاکِ وطن و دومی در بصره. سیلیِ اول دلم و سیلی دوم گوشم را به درد آورد. 😣
🔹 افسرِ عراقی یک بار دیگر سوال هایش را تکرار کرد. او میخواست بداند از آن کشیدهٔ آبدار نتیجهٔ بهتری گرفته است یا نه.
جواب های من اما همان ها بود که قبلاً تحویلش داده بودم. مشخصاتم را به عنوان نیرویِ #بسیجی ثبت کرد و از اتاق بازجویی بیرونم انداخت.
نوبتِ حسن شد. او هم رفت و جوابهای صبح را تکرار کرد و چند سیلی و مشت و لگد خورد و برگشت. 😑
دیگر می توانستیم راحت بخوابیم. دردِ گوش هم نتوانست خواب را از چشمم بگیرد. پادشاه دوباره در بستری از پَر قو به خواب رفت!
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌙 خدایا ! میدانم که تومشتری جان و خون کسانی هستی که ، از مال و فرزند و لذتهای د
#مناجات_نامه ✨
دنیا میدان بزرگ آزمایش است
که هدف آن جز #عشق چیزی نیست.
#شهید_چمران
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman