eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.4هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
9.2هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((تپّهٔ شهدا _مرز خطر)) یک شب که تازه از راه رسیده بود، دور هم جمع شدیم و به صحبت نشستیم. گفتیم: «! تو این همه می‌روی جلو، یک بار برای ما تعریف کن چه کار می کنی و چه اتّفاقی می افتد.» جمع خودمانی بود و محمّد حسین می توانست حرف بزند. لبخندی زد 😊 و گفت : «اتّفاقاً همین پریشب یک اتّفاق جالب افتاد. رفته بودم روی تپّهٔ شهدا و توی را می گشتم، که یک مرتبه مرا دیدند. من هم سریع فرار کردم. آن ها دنبالم افتادند. من تا جایی که می توانستم با سرعت از تپّه پایین آمدم. نرسیده به ، چشمم به شکاف کوچکی افتاد که گوشهٔ تپّه تراشیده شده بود. فوراً داخل آن شدم، جا برای نشستن نبود، به ناچار ایستادم. خیلی خسته بودم. 😞دائم چرتم می گرفت. چند بار در همان حالت خوابم برد، 😴 دوباره بیدار شدم. عراقی ها از تپّه پایین آمدند و شروع به جستجو کردند. اول فکر کردند که شاید توی میدان مین باشم، به خاطر همین آنجا را به رگبار بستند. حدود یکی دو ساعت کردند؛ بعد آمدند و پشت میدان مین را گشتند. من همان طور ایستاده مشغول ذکر گفتن بودم. 📿 همه جا را گشتند، امّا اصلاً متوجّه شکاف نشدند. من هم خوابم می برد و بیدار می شدم و ذکر می گفتم.» به محمّد حسین گفتم: «توی آن شرایط چطور خوابت می برد؟!» گفت: «اتّفاقاً بد نبود! چرتی زدم و خستگی ام هم بر طرف شد.» گفتم: «نترسیدی؟» با خنده 😄 گفت: «اصلاً خیلی با صفا بود. کیف کردم! جای تو هم خالی بود. 😉» گفتم: «خب! بعد چی شد؟» گفت : «هیچی! عراقی ها خوب که همه جا را گشتند و خسته شدند، ناامید و دست از پا درازتر توی سنگرهاشون رفتند. من هم سر و گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگر خبری نیست از شکاف بیرون آمدم؛ میدان مین را رد کردم و به خطّ خودمان بر گشتم.» وقتی خاطره محمد حسین تمام شد، همهٔ بچّه ها نفس راحتی کشیدند. این اولین بار نبود که محمّد حسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد. و او برای همه جا افتاده بود. شاید یکی از دلایلی که بچّه‌ها اصرار می کردند تا او از خاطراتش و از اتّفاقاتی که موقع شناسایی برایش افتاده بود، تعریف کند، همین شجاعت او بود. آن ها می دانستند او به خاطر روحیّه بالایی که دارد، همیشه تا مرز و گاهی حتّی آن سوی مرز خطر هم پیش می رود، و قطعاً خاطرات جالبی می تواند داشته باشد. 💠تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman