حسین آقا #پسر غلامحسین که دیشب #سردار سلیمانی از عرفان او گفت کیست؟
شهید #حسین_یوسف_الهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد،
پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد.
محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.
#حسین یوسفاللهی را همه بر و بچههای #لشکر 41 ثارالله مثل ستارهای میدانستند که درخشانتر از ستارههای کویر کرمان است.
او جوانی است که در روزهای جنگ جانشین فرمانده واحد اطلاعات لشکر خودش بود و به خاطر پاکیاش،به صفای باطنی دست یافته و بعضی از راز و رمزهای پیرامون خود را کشف کرده بود.
از زندگی این جوان عارف، کتابی با عنوان «پوتین های سوخته» منتشر شده است. «حسین یوسفاللهی» در روزهای پایانی بهمن ماه سال 1364 شمسی، بر اثر جراحت های شیمیایی در بیمارستان لبافینژاد تهران برای همیشه، چشمانی را که پشت پردهها و دیوارها را میدید بست و شربت #شهادت نوشید.
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#گلزار_شهدای_کرمان
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهــدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#رفاقت_به_سبک_سردار 💠 #آیا_می_دانید_که ⁉️ سردار با تاخیر تدفین شد؟؟؟؟ ✅سردار عزیزمون امروز ١٣٩٨
حاج قاسم!
اسوه معرفت و رفاقت..!
برایمان از دوستان شهیدت بگو ..❥
از حسین بادپا..
محمد جمالی..،
احمد کاظمی.
راستے از " #حسینپسرغلامحسین " چه خبر؟↓
میدانی چهلمین روز تدفینت، مصادف است با سالگرد رفیق عارفت؟!..
آرے ! یوسف الهـے را میگویم ..
همان "حسین اقا"ے شما..؛ "عارف" شما!
°•|همان کسے کہ در روز شهادتش، سیل بـے امان اشک هایت، مجال سخن گفتن نمیداد..
°•|همان کسے کہ وصیت کردی بعد از یڪ عمر مجاهدت #مخلصانہ ،در جوار او آرام بگیرے..
°•|همان حسینے ڪہ بدن سوختہ و شیمیایـے شده اش، قلب #دریایـےات را بہ درد آورده بود تااینڪہ خود نیز با بدنے سوخته و #اربــــــاََ اربــــــا بہ او پیوستے!
..مگر او ڪہ بود کہ کنار او خُفتن را بہ دیگر دوستانت ترجیح دادے؟
بنگر ارادت قلبــ♥️ـےات بہ #حسین_یوسف_الهـے ، چگونہ همگان را حیرت زده کرده است..!!
بگو برایمان حاج قاسم،،
از آن عارف مسلڪِ بزرگ برایمان بگو..🕊
#رفاقتےخدایــــے🌱
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_صد_و_چهارم 🦋
(( تلفن صحرایی ))
#محمد_حسین قرار شد لب رودخانه بماند تا بچه ها وارد آب شوند .
سپس خودش را به سنگر ما، که فاصله چندانی با رود نداشت، برساند.
بین #سنگر ما و نقطه حرکت بچهها تلفن صحرایی تعبیه شده بود تا به وسیله آن ارتباط برقرار کنیم.
هنوز بچه ها وارد آب نشده بودند که محمّدحسین با من تماس گرفت:
«حاجی!! وضع خراب است.»
گفتم:«خدا نکند، مگر چی شده؟!»
گفت: «آب به شدّت موج دارد ، بعید میدانم کسی بتواند خودش را به آن طرف برساند.»
گفتم: «چارهای نیست! به هرحال باید بچهها را بفرستیم. تو #حسن_یزدانی را توجیه کن و بگو به امید خدا و بدون تردید به طرف دشمن حرکت کنند.»
محمّدحسین « چشم حاجی » را گفت و قطع کرد..
بعد از این که نیروها وارد آب شدند و به طرف عراقیها راه افتادند ، محمّدحسین خودش را به من رساند.
وقتی آمد دیدم اصلا آرام و قرار ندارد.
خیلی نگران بود.
من اشک چشم محمّدحسین را خیلی کم میدیدم!!
تا آنوقت اتفاق نیفتاده بود که حتی در شرایط سخت این چنین بیقراری کند و مضطرب باشد.
گفتم :« چطوری محمّدحسین؟ »
بغض ،گلویش را گرفته بود؛
با حالت گریه گفت:
«بعید میدانم کسی سالم به ساحل برسد، مگر اینکه #حضرت_زهرا واقعا کمکشان کند.»😓
در همین موقع سجّادی، یکی از بچههایی که وارد آب شده بود، پیش من آمد و با ناراحتی گفت:
«همهی گروه ما را آب برگرداند..»
محمّدحسین تا این حرف را شنید با عجله بلند شد و گفت:
« من رفتم لب آب تا ببینم صدای بچههایی که داخل رودخانه پراکنده شدند، میشنوم یا نه.»
🌊 آب آن قدر متلاطم بود که سر و صدای رودخانه ، صدای بچه ها را در خودش محو می کرد؛
البّته شاید این از معجزات الهی بود که صدای بچه ها، نه به ما میرسید و نه به ساحل عراقیها!
در واقع کمک بزرگی بود که نیروها بتوانند در نهایت اختفاء، خودشان را به خط #دشمن برسانند..
هنوز چهل دقیقه از رفتن بچهها نگذشته بود، که "حاج احمد" رسید به همان نقطهای که ما باورمان نمیشد!!
وقتی حاج احمد تماس گرفت و موقعیّت خودش و بچهها را اعلام کرد، گل از گل محمّدحسین شکفت.☺️
او بلافاصله با من تماس گرفت:
«حاجی! وضع خوب است.»
هیچ چیز دیگری مثل این خبر نمی توانست محمّدحسین را آرام کند .
بیتابی و بیقراری او فقط با موفّقیّت بچهها رفع میشد و چنین شد.
حضرت زهرا (س) واقعا کمکمان کرد..
♦️به روایت از سردار حاج قاسم سلیمانی
🔅🔅🔅
(( #شهید_حسن_يزداني سال ۱۳۴۸، در شهر كرمان ديده به جهان گشود.
تابستان سال ۱۳۶۰ خواست به #جبهه برود که با مخالفت پدر رو به رو شد.
اما با اصرار زياد رضايت او را جلب كرد.
او به خاطر درايت زياد خود نظر فرماندهان را نیز جلب كرد و به واحد اطلاعات عمليات رفت و به عنوان مسئول محور اطلاعات شناسایی، شروع به كار كرد.
در واحد اطلاعات با برادرانی چون #حسين_يوسف_الهی ،
#ابراهيم_هندوزاده ،
#مهرداد_خواجویی ، كياني و... آشنا شد.
در عمليات والفجر 8 شايستگی خود را نشان داد وحماسهی ۳۰ بار عبور از #اروند را با وجود مشكلاتی چون سرعت آب، سردی هوا در زمستان، جزر و مد آب اروند، ومشكلات ديگر، به جان خريد.
سردار #حاج_قاسم_سليماني شهيد يزداني را فاتح اروند وعمليات والفجر 8 مي داند.
در بيست و چهارم بهمن ماه سال شصت و چهار، سنگر اطلاعات مورد حمله بمب شيميايی دشمن قرار گرفت و حسن یزدانی به شدت شيميايی شد و بعد از 11 روز در بيمارستان امام رضا (ع)مشهد به فيض شهادت نائل گرديد. ))
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman