گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_هشتاد_و_ششم🦋
بعضی از اینها را پیدا کردم. و با خواهش و تمنا از آن ها خواستم نمازشان را تجدید کنند.
وقتی این حرفها را می زد، با تمام وجود ناراحت بود، در صورتی که ما می دانستیم به جایی که باید، رسیده است .
البته این آخرین بار بود که به بنده و دوستان توصیه کرد به او اقتدا نکنیم ، چون دیگر امکانش هم نبود. هنگام #نماز به شکلی خودشان را به دیوار #سنگر می چسبانید تا حتی یک نفر هم نتواند پشت سرش قرار گیرد.
با این احوال دلش، صندوقچه اسرار بود .
هیچ وقت نشنیدیم کسی حرف حساب نشده ای را به علی آقا نسبت داده باشد.
رازدار همه بود .
سنگ صبوری که دردها و مشکلات را می شنید و در خودش فرو می داد!
پناهگاه امنی بود تا دوستان و نزدیکان در مواقع گوناگون در دامن صبر و حوصله و راهنمایی اش آرام بگیرند .
هر کس که به او رجوع می کرد، محال بود دلش آرام نگیرد.
اگر قرار بود حرفی را بشنود و به کسی نگوید، به هیچ قیمتی نمی گفت.
یادم هست ، گاهی اوقات که اجازه می دادند تا بحث های دوستانه ای را به تعریف بنشینیم، از فرصت استفاده می کردیم و می گفتیم .
یکبار در #منطقه_زبیدات بودیم که بحث ازدواج پیش آمد.
بنده و دوستان خیال می کردیم که چون علی آقا مخالف ازدواج است ، تا حالا ازدواج نکرده، اما حرف ازدواج که پیش آمد، با بهره گیری از مفاهیم و آیه های قرآن ثابت کرد که ازدواج ، آدم را کامل می کند، به قلب سکینه میدهد، روح را به #خدا نزدیکتر میکند و... که برای ما تازگی داشت .
وقتی در مورد خودش پرسیدیم ، خندید و گفت : « ان شاء الله ».
بعضی از دوستان هم تصور می کردند ایشان به علائق و حقوق دنیوی پشت پا زده است.
در جای خود بله ! اماحقوق دنیا را هم متصل به حقوق آخرت می دانست.
هر چند تا آنجا که می دانیم، علی آقا از طبقه ای بود که سالها تحت نظام سرمایه داری و خان و خان بازی قرار داشت .
هروقت در این مورد بحثی پیش می آمد، مبارزه با سرمایه داری را خیلی مهم می دانست، چون دیده بود که در این نظام، همه حقوق افراد فقیر، از استعدادها گرفته تا نیروی بدنی، در بی ارزش ترین معامله ها تباه می شود .
در اوایل انقلاب، حضرت امام(ره) نیز به این نکته اشاره کرده بودند.
علی آقا می گفت: «حکومتی که به رهبری امام هدایت می شود ، عیناً شرایطی را پیش خواهد آورد که اندیشه های حضرت علی (ع) تحقق پیدا کند.
یعنی امام به شکلی زندگی مردم را تحت پوشش افکار بلند مرتبه خود قرار خواهد داد که فقری وجود نداشته باشد.
جامعه رابه سوی ساختن آن مدینه فاضله ای پیش می برد که روحانیت و معنویت، سرمایه و ثروت را تحت تاثیر و پوشش خود قرار خواهد داد.
البته هر کس علی آقا را می دید ، فکر می کرد برای دنیا ارزشی قائل نیست، در صورتی که او دنیا را کشتزار آخرت می دانست و عبادات معنوی عمیق، از رسیدگی به حال محرومان غافلش نمی کرد.
پای درد دل این عزیز هم که
می نشستیم در پایان صحبت های دوستانه اش همیشه یک پرسش بود: « چرا من #شهید نمی شوم؟»
هرچند دلمان نمی خواست چنین وجود پربرکت و بزرگواری را از دست بدهیم ، اما ته دلمان میدانستیم که اگر قرار باشد #شهدا را از روی لیاقتشان انتخاب بکنند، او یکی از بهترین هاست.
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_هشتاد_و_ششم🦋
«یک مرد عرب»
در زندان با صدایی خشک بسته شده بود و ما داشتیم خفه می شدیم از گرما.🤯
عرق از هفت بند تنمان جاری بود. خون های خشک روی لباس هایمان دوباره تازه شد.
زخمی نشده بودم؛ ولی از خون اکبر هنوز لباسهایم رنگین بود. تیر خورده ها با هر تلاطم جمعیت فریادشان بلند می شد.
تشنگی توانمان را بریده بود. کسی محکم کوبید به در.
دریچه کوچک روی در باز شد.
گروهبانی عراقی از آن طرف دریچه صدا می زد: «صالح ... صالح ... »
صالح را نمی شناختیم. سرباز دوباره تکرار کرد: «صالح ... صالح ...»
مردی حدوداً چهل ساله، که گوشه زندان کنار جناب سرهنگ نشسته بود، از جا بلند شد و سراسیمه به سمت دریچه دوید.
چشمانی ریز، صورتی سبزه، و موهایی مجعد داشت. دشداشه عربی اش به سختی ساق های عریانش را می پوشاند.
سرباز عراقی پشت دریچه، بلند و پرخاشگر، چیزهایی به او گفت.
صالح برگشت به طرف ما و با لهجه غلیظ عربی فریاد زد: «آقایون ساکت! برادرا، لطفاً ساکت! همه گوش بدن.» همهمه ها خوابید.
صالح ادامه داد: «این سرباز عراقی میگه شما باید به سه گروه تقسیم بشین.
ارتشیا یه طرف، بسیجیا یه طرف، #پاسدار هم که بین شما نداریم یه طرف.» ...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman