eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.4هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
9.2هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((من مست وتودیوانه)) یک بار《برادرمحتاج》مسئول قرارگاه را برای شناسایی منطقه به هور بردم. مسئول شناسایی بود و می بایست برای توجیه همراه ما بیاید. سه تایی سوار قایق⛵شدیم. او سکان را به دست گرفت و راه افتادیم. داخل همین طور که می رفتیم، زیرلب اشعاری را زمزمه می‌کرد. کم کم صدایش بلندتر شد و به طور واضح خطاب به محتاج شروع به خواندن کرد: 💠《من مست وتودیوانه،ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم،کم خور،دو،سه پیمانه در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه جانا به خرابت آ،تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه هر گوشه یکی مستی،دستی زده بر دستی و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه تو وقف خراباتی،دخلت می و خرجت می زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه ای لولی بربط زن،تو مست تری یا من؟ ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه.... چون کشتی بی لنگر کژمی شد و مژمی شد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم ز کجایی تو،تسخر زد وگفت ای جان نیمیم ز ترکستان،نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب وگل ،نیمیم زجان و دل نیمیم لب دریا،نیمی همی دردانه گفتم که رفیقی کن بامن که منم خویشت گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه من بی سر و دستارم،در خانه‌ی خمّارم یک سینه سخن دارم،همین!شرح دهم یانه..》 حالات عجیبی داشت،انگار توی این عالم نبود. بنده خدا،محتاج که با این حالات آشنایی نداشت،خیلی تعجب کرده بود. نگاهی به او میکرد و نگاهی به من. رو کرد به من :《این حالش خوب است؟! گفتم :《نگران نباش،این حال و احوالش همین طور است.》 با اشعار سر و سری داشت و با توجه به محتوای اشعار،حالات معنوی خاصی به او دست می داد. گاهی سر شوق می‌آمد و می‌خندید و گاهی هم می‌سوخت و می‌گریست. ((دفتر امام جمعه)) یک بار با در دفتر بودیم، چند نفر از مسئولین شهر و استان نیز حضور داشتند. ، کنار من نشسته بود، او علی‌رغم جثه لاغرش بنیه‌ای قوی داشت. رئیس شهربانی هم طرف دیگر من نشسته بود. جلوی همه نوشابه گذاشتند، ، سر انگشتش را گذاشت زیر نوشابه و با قاشق در آن را باز کرد. صدای بازشدن در نوشابه توجه همه را جلب کرد. رئیس که کنار من بود با دیدن این صحنه خیلی تعجب کرد😳. همین طور که نگاه می‌کرد،دیدم او نیز دستش را به تقلید از زیر نوشابه گذاشت و قاشق رافشار داد و می‌خواست درآن را باز کند،اما نمی‌توانست. درهمین موقع خندید:《نه جانم! هرکسی نمی تواند این کار را بکند،باید حتما وارد باشید.》 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((بیمارستان اصفهان)) از آبادان به اهواز و سپس به اصفهان اعزام شد. زمانی که در بیمارستان اصفهان بستری بود، تعدادی از بچّه ها به ملاقاتش رفتند. او بی تاب بود واظهار می کرد دلش می خواهد به کرمان برود. بچّه ها این خبر را به ما رساندند. ما هم هماهنگ کردیم به همراه و اخوی محمّد حسین به اصفهان رفتیم. و با ماشینی که حاج اکبر گرفته بود، او را به کرمان آوردیم. به احتمال زیاد، او اصفهان را برای اجرایی شدن نقشهٔ ذهنی اش مناسب نمی دید؛ وگرنه دلیل دیگری برای آمدن به کرمان وجود نداشت. ((هدیهٔ ملاقات)) من وقتی باخبر شدم ایشان در بیمارستانی در کرمان بستری است، چون می دانستم به کتاب بسیار علاقه دارد، یک جلد کتاب "مناجات" شیخ حسین انصاریان را به عنوان هدیه خریدم و به ملاقاتش رفتم. توی بیمارستان هر چه از محمّد حسین سؤال کردم: «کجا شدی؟!» جواب درستی نداد. فقط می گفت: «قرار است نگویم.» در همین موقع یکی از برادران که تازه به ملاقات او آمده بود، به شوخی گفت: « خیلی رحم کرد، خوب شد که آب تو را با خودش نبرد.» 😄 من از این صحبتش فهمیدم باید جایی باشد که آب جریان دارد، نه جایی مثل که آبش راکد است. با این حال وقتی از محمّد حسین سؤال کردم، اشاره ای به نام و موقعیّت منطقه نکرد. من هم دیگر اصرار نکردم. ((آسانسور)) محمّد حسین از ناحیهٔ پا مجروح شده بود و در بیمارستان کرمان درمان بستری بود. مادر صبح زود مرا از خواب بیدار کرد و گفت: «هادی جان کمی گل گاوزبان جوشاندم، ببر برای محمّد حسین صبح اول وقت بخورد.» من نمازم را خواندم، لباسی پوشیدم، جوشانده را برداشتم و هنوز آفتاب نزده بود به طرف بیمارستان راه افتادم. فاصلهٔ خانه تا بیمارستان زیاد نبود، فقط یک کوچه فاصله داشت. وقتی رسیدم، چون صبح زود بود، نگهبان ها نمی گذاشتند داخل شوم. با اصرار زیاد و خواهش و تمنّا قبول کردند فقط بروم، جوشانده را بدهم و سریع برگردم. محمّد حسین در طبقهٔ چهارم بستری بود. من از آسانسور استفاده نکردم و از پلّه ها رفتم بالا. وقتی رسیدم داخل اتاق...... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman