گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_هفتاد_و_سوم 🦋
«بصره»
ادامه..
آن ها دور آیفا تجمع کرده بودند و برای دیدن ما یک دیگر را کنار می زدند...👀
زنی میان سال، که چادری عربی روی سر و ردیفی از نقطه های سبز خالکوبی میان ابروهایش داشت، چشمش که به اسرای مجروح و خسته افتاد، نرمی انگشت سبابه اش را گاز گرفت.
بعد ناخن های دستش را کشید روی صورتش.
بعد دست راستش را زد روی دست چپش.
آهی کشید، سرش را به طرف آسمان گرفت، دعایی کرد و بعد با گوشه چادرش نم اشکی را که در گودی چشمانش نشسته بود پاک کرد.😢
با صدایی که من هم شنیدم گفت: «اللّه کریم!» و خودش را ازمیان جمعیت بیرون کشید و رفت.
مردی که فرق سرش مو نداشت، با ریش نامرتب و بلند و چشمانی نامهربان، همه را کنار زد و خودش را تا کنار لوله تفنگ سرباز کُرد رساند.🔫
چیزهایی، که لابد فحش بود، با صدای بلند گفت و بعد انگشت سبابه اش را گرفت زیر حلق خودش و محکم کشید و در همان حال زبانش را تا نیمه بیرون آورد و من از همه آن حرکات برداشتم این بود:
«فلان فلان شده ها... حقتان است که همه تان را سر ببُرند!» او، بعد از این تهدید، همه آب دهانش را یک جا کرد و تا آنجا که زور داشت آن را پرت کرد توی ماشین و راهش را کشید و رفت. 😏
نوجوان شانزده ساله ای از آن میان چشمش به من افتاده بود و دلش می خواست فاصله اش را با من که بعد از سرباز کُرد اولین نفر بودم، به حداقل برساند.
دقیقاً هم قد و شاید هم سال من بود.
جلوتر آمد، زُل زد توی چشمانم، بعد زبانش را بیرون داد، شکلک در آورد و مسخره ام کرد.
ساکت نماندم. با دستان بسته خودم را به طرفش خم کردم و با همه قدرت گفتم:
«گم شو کثافت!» 😠
پسرک جا خوررد. ترسید.
یک گام به عقب برداشت و ترجیح داد به آن دعوای بچگانه پایان دهد. این جنگ دو شانزده ساله بر سر وطن بود که هشت ثانیه هم طول نکشید!
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 📿 ✨إِلَهی هَب لی قَلباً یُدنیهِ مِنکَ شَوقُهُ و لِساناً یُرفَعُ إِلَیکَ صِدقُهُ و نَظَ
#مناجات_نامه 🌃
#ماه_رجب
🌱بار خدایا!
هر آنچه را که سبب اصلاحم در دنیا و آخرتم میشود ، به من عطا فرما!
چه آن هایی را که یاد کردم؛
و یا فراموش نمودم.
📚 صحیفه سجادیه
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🌏 ♦️به روایت: سرلشکر حسین سلامی هرجا مظلومی بود، قاسم و سپاهش آنجا بودند و می جنگید
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سردار_بی_مرز 🌏
خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌹
♦️به روایت: جناب آقای مصطفی شوقی (سازنده مستند ۷۲ ساعت پایانی حیات #حاج_قاسم )
🎥روایتی از وقایع عجیب آخرین ساعات زندگی دنیایی #سردار_دلها
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#تابلو_نوشت #شهید_مهدی_پرنده_غیبی 🌿 وقتی کسی #غیبت میکرد، برای گوشزد کردن به او ، لب خود را می گز
🔸 #تابلو_نوشت 🔸
#شهید_محمد_رضا_مرادی
گزارش شناسایی را که دادم، پرسید:
"خودت به سیم خاردار دست زدی؟ "
گفتم:
"نه ؛ اما تا نزدیکش رفتم."
پرسید:
"چقدر تا سیم خاردار دشمن فاصله داشتی؟ "
گفتم:
"دو ، سه متر"
با ناراحتی گفت:
"اگر توی این فاصله مین گذاشته باشند و شب #عملیات اتفاقی بیفتد ، چه کسی جوابگو میشود؟ "
دست آخر ، خودش برای شناسایی مواضع عراقی ها رفت و تا به سیم خاردار دست نزد، خیالش راحت نشد.
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
Hamed Zamani - SarAnjam.mp3
13.94M
🎧 #حامد_زمانی
در کشتی نجات خدا، ناخدا #حسین (ع) راز به هم تنیدن دلهای ما حسین (ع) «حب الحسین یجمعنا» شد نشان ما در خیمه ی حسین، یکی شد زبان ما🤝🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان ✨هم اکنون... 💠حالوهوای گلزار مطهر شهدا... حضور هیئت «مکتب الزهرا» در کنار مزا
#گلزار_شهدای_کرمان 🦋
🔺حضور زائرانی از کشور شیخ زکزاکی ، روحانی و رهبر شیعیان نیجریه بر مرقد مطهر سیدالشهدای مقاومت ، #حاج_قاسم عزیز
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_محمد_یزدان_یار
تاریخ عروج : ۱۳۶۵/۱۲/۱۴
•🌷•
مےدانم از اینجا ڪه من نشسته ام
تا آنجا ڪه تو ایستاده اے،
فاصله بسیار است اما....
🤲ڪافیست تو فقط دستم را بگیرے 🤲
دیگر فاصله اے نمے ماند...!🕊
#شهیدانه
#استوری
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان 🦋 🔺حضور زائرانی از کشور شیخ زکزاکی ، روحانی و رهبر شیعیان نیجریه بر مرقد مطهر س
#گلزار_شهدای_کرمان
🔰سخنرانی سردار معروفی ، در سومین روز درگذشت بانوی مجاهد دیار کریمان و مادر #شهید_علی_شفیعی ، مرحومه "سکینه پاکزاد" در حسینیه شهدا
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان 🔰سخنرانی سردار معروفی ، در سومین روز درگذشت بانوی مجاهد دیار کریمان و مادر #شه
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گلزار_شهدای_کرمان
گرچه دوریم اما...
از همین فاصله، سلام مارا بپذیر #حسین_جان ✋😔
➰حال و هوای عشّاق شهدا در #شب_زیارتی_ارباب
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
#شب_جمعه
تصویـــر قشنگے ستــــ که در صحنہ ی محشــــر ما دور حسینیــــــم و بهشتــ است که ماتـــ استــ..!#ارباب ❤️ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم »
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖
"خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده"
🔹صفحه : ۱۳۲_۱۳۱
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_هفتاد_و_چهارم 🦋
«شبی در بصره»
🌱 وقتی کاروان اسرا بعد از دقایقی توقف، دوباره راه افتاد، هوا تقریباً تاریک شده بود و کشتی های رویِ رود چراغ هایشان را روشن کرده بودند. 💡
دلم حسابی گرفته بود. حسن هم تویِ خودش بود. داشت انعکاس نور چراغ های شهر را روی رود، که انگار ایستاده بود، تماشا می کرد.
با آرنج زدم به پهلویش و گفتم:«حسن، شام غریبانی که میگن همینه؟» خندید؛ خنده ای خشک و خسته که سرشار از اندوه بود. 💔
آهی کشید و گفت:«معلوم نیست الان اکبر کجایه؟ خدایا هر کجا هست، خودت نگهدارش باش.» سربازِ کُرد دستش را گرفت جلوی بینی اش و هیس کرد. ساکت شدیم. 🤭
آیفاها از خیابانهای بصره، که داشتند خلوت می شدند، عبور کردند و مقابلِ پادگانی ردیف ایستادند.
🚶♂پیاده شدیم. جلوی در آهنی دو لنگهٔ مشبک بزرگی چندین صندوق پُر از سیب و نان چیده شده بود.
🎥 فیلمبردارانی که لباس نظامی به تن داشتند، همه جا را غرقِ نور کرده بودند.✨
شعاعِ تند و سفیدِ نورافکن ها می افتاد روی سیب های درشت و صندوقهای نان.
هر اسیر تا میخواست نانی و سیبی بردارد و از آن در مشبک عبور کند ، از هر سو در کادرِ دوربین های تلویزیونی #عراق قرار میگرفت.
🍏 سیبِ درشتی برداشتم و....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@GolzarShohada_Kerman