شرح یک رباعی از مولانا از سید احمد بهشتی شیرازی مانند قلم، سپیدکارِ سیَهَم گر همچو قلم سَرم بُری، سَر ننهم چون سِر خواهم، به ترکِ سَر خواهم گفت چون با سَرِ خود ز سِرّ او شرح دهم؟ می‌فرماید: همچون قلم، اگرچه رویم سیاه است؛ ولی سپیدکارم و همه از حقّ و خوبی و شادی و زیبایی و دانایی و علم می‌گویم. اگر همچون قلم، سَرم را ببُری و از تن جدا کنی، به ناحقّ و بدی و زشتی و غم و جهل، سَر ننهم. در بیت دوم می‌فرماید: چون خواستار سِرّ خدایم و دوست دارم با او راز گویم، ترکِ سَر خواهم گفت. آخر چگونه با سَر خود و هواهای خود، سِرّ خدا را شرح توانم داد؟ گر مُرشد ما، پیر مُغان شد، چه تفاوت؟ در هیچ سَری نیست که سِرّی ز خدا نیست! (حافظ) 📗📗📗 باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی، ص ۵۳۴ و ۵۳۵، رباعی ۶۵۷. #شرح‌رباعی‌مولانا #سَر‌و‌سِرّ #بهشتی‌شیرازی https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303

. 💐 همراهان جدید، خوش‌ آمدید. 💐 همراهان پیشین، سپاس از همراهی شما. 💐اگر خواهان کانالی با تک‌بیتی‌ها و دو‌بیتی‌های زیبا و پرمحتوا هستید، بفرمایید به کانال سه‌دقیقه‌ای ما: #گلستان‌ادبیات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae 💐 اگر دوستدار سخنان کوتاه و کاربردیِ بزرگان ایران و جهان هستید، بفرمایید به کانال یک‌دقیقه‌ای ما: #سخنان‌بزرگان‌ایران‌و‌جهان 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3362587747C979792fdcd 💐 اگر خواهان استیکرهای زیبا و متفاوت هستید، بفرمایید به کانال: #استیکرگلزار 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2008417537Cced1d0008c 🌻🌷🌻🌷 بانو خالقی 🙏🙏🙏

روزنوشت نوشته عزیزالله محمدپور 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁      شنبه ۱۲ مهر    ناشناسی تماس می‌گیرد و می‌گوید:« سوژه خوبی برات دارم؛ پریشب با بابام رفتیم خواستگاری. خانواده دختر منو نپسندیدن، اما مادر دختر بابامو پسندید و قول و قرار عقد گذاشتن. می‌پرسم:« مادرتون فوت شدن؟» می‌گوید:« نه، زنده است. یه نامادری هم دارم. بابام خیلی خوش اشتهاست!» یک‌شنبه ۱۳مهر      در خبرها می‌خوانم که؛ جوانی قاتل که توسط اولیای دم بخشیده شده بود، درخیابان به دخترخانمی متلک پرانی می‌کند و توسط نامزد دختر باضربات چاقو به قتل می‌رسد. جالب اینجاست که؛ همین جناب نامزد، مجرمی سابقه دار و خطرناک و تحت تعقیب بوده ... یاد فیلم گودزیلا علیه کینگان می‌افتم! دوشنبه ۱۴مهر     آشنایی بنگاه‌دار برای قسم خوردن همیشه از خانمش خرج می‌کند:« به مرگ خانمم راست میگم. می‌خوام سر به تن خانمم نباشه دروغ بگم. قرآن کمر خانممو بزنه...» می‌پرسم:« قسم دیگه ای بلد نیستی؟» خنده خنده می‌گوید:« راستش؛ امیدوارم بلکه دعاهام اجابت بشه!» سه‌شنبه ۱۵مهر          جلوی امامزاده قاسم منتظر دوستم هستم تا بیاید خرمالوی باغمان را تقدیمش کنم. همزمان دختر خانمی را با لباس دبستانی می‌بینم و سخاوتمندانه دوتا خرمالو تقدیمش می‌کنم. یه‌هو پیرزنی سرمی‌رسد و  دوتا برمی‌دارد و دعاکناکنان به امامزاده می‌رود. ناگهان فوجی از جماعت ماشین را دور می‌کنند و نذرت قبول گویان سبد را خالی می‌کنند.قبل از اینکه دوستم برسد، میدان را خالی می‌کنم. چهارشنبه ۱۶مهر     بااستادی فرهیخته، عازم بابلسرم. در جاده،   پرایدی مارپیچ وار بین ماشین ها لایی می.کشد و راننده جوانش کیپ درکیپ ماشین‌مان بنای فحاشی می‌گذارد.استاد اما واکنشی  نشان نمی‌دهد. وقتی پراید زوزه کشان دور می،شود، استاد می‌گوید:«تظاهر به نفهمیدن، در جای مناسب، اوج فهم است.» پنج‌شنبه‌ ۱۷مهر    نه‌ صبح می‌روم کتابخانه شهیدان نجاریان. پیرمردی پشت در بسته اش ایستاده است. می‌گوید:«مخ های تعطیل کم داشتیم، حالا روزهای تعطیل هم اضافه شده.» جمعه ۱۸مهر      این کاریکلماتور زیباست؛ گربه از خدا چی میخواد؟ دو موش کور. #روزنوشت @shahrzade_dastan