حکایتی از گلستان سعدی
دو امیرزاده
دو امیرزاده در مصر بودند. یکی علم آموخت و دیگر، مال. عاقبةُالاَمر، آن یکی، علّامهی عصر گشت و این یکی، عزیز مصر شد. پس این توانگر، به چشم حقارت، در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این، همچنان در مَسکَنَت بمانده است.
گفت: ای برادر، شُکرِ نعمتِ باری - عَزَّ اسمُه - همچنان افزونتر است بر من؛ که میراث پیغمبران یافتم؛ یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید؛ یعنی مُلکِ مصر.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم؟
که زور مردمآزاری ندارم
لغات:
فقیه: دانا، دانشمند.
مسکنت: فقر، مِسکینی.
باری: خداوند، خالق.
عز اسمه: نامش گرامی است.
هامان: نام وزیر فرعون.
کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ۹۹.
#گلستان_سعدی
#دوامیرزاده
#علمومال
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303