حکایتی از بوستان سعدی
دوست و دشمن
یکی بُرد با پادشاهی، ستیز
به دشمن سِپُردش که: خونش بریز
گرفتار، در دست آن کینهتوز
همیگفت هر دَم به زاری و سوز:
اگر دوست، بر خود نیازُردمی،
کی از دست دشمن، جفا بُردَمی؟
بِتا* جور دشمن، بِدَرَدش پوست
رفیقی که بر خود بیازُرد دوست
تو از دوست گر عاقلی، برمَگَرد
که دشمن، نَیارَد* نگه در تو کرد
تو با دوست، یکدل شو و یکسَخُن
که خود، بیخ دشمن برآید ز بُن
نپندارم این زشتنامی نکوست
به خشنودیِ دشمن، آزارِ دوست!
* بِتا: مخفف بِهِل تا، بگذار تا. از مصدر هِلیدن و هِشتن: گذاشتن.
*نیارد: نتواند. از مصدر یارَستن.
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۸۷ و ۳۸۸.
#بوستانسعدی
#دوستودشمن
#راهصواب
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303