ناگهانِ شعر
از محمدتقی شمس لنگرودی
شعر، ناگهان به سراغ آدمی میآید
وقتی که نشستهای
و از گرانی نان و ارزانی انسان سخن میگویی
وقتی که پشت پنجره، پاییز
در تالار درختان ایستاده است
و سروهای خمشده، با دهان گمشده در باران
آه میکشند
شعر، ناگهان به سراغ آدمی میآید.
چشمانت را ببند
حالی
باز کن
چه آدمیانی که برای ابد، دیگر دیده نمیگشایند
و شعر
ناگهان
کنار اتاقت
بر پنجههای ظریفش، ایستاده است.
چوپانی سایهها، گزیدهی اشعار محمدتقی شمس لنگرودی، ص ۳۷.
#شعر
#شمس_لنگرودی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گلایل
از محمدتقی شمس لنگرودی
گلایل را دوست دارم
به خاطر قلبش
که از پسِ برگهای لطیفش پیداست.
دل آدمی، پیدا نیست
و سرانگشتانت را سیاه میکند چون گردو
اگر بگشایی
و ببینی.
چوپانی سایهها، شمس لنگرودی، ص ۳۵۱.
#شمس_لنگرودی
#گلایل
#قلب
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
از دریای آرام بترسید
از شمس لنگرودی
از دریای آرام بترسید
در خلوت اندوهناکش
به اندیشه فرو رفته است.
از دریای آرام بترسید
صندوقش را باز کرده
ذخیرهی طوفانش را میشمارد.
از دریای آرام، در شب مهتابی بترسید
نورافکن ماه را ببینید
چگونه گوشهی کنارهی دریا را روشن کرده است
از آرامش دریا بترسید.
چوپانی سایهها، شمس لنگرودی، ص ۳۷۶.
#شمس_لنگرودی
#دریای_آرام
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
باران
از محمدتقی شمس لنگرودی
باران
که در لطافت طبعش، خلاف نیست
ویران کرده
لانهی مورچگان را.
چوپانی سایهها، شمس لنگرودی، ص ۳۶۵.
#شمس_لنگرودی
#باران
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303