شرح یک رباعی از مولوی
عاشق و معشوق
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودم
گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود، من اَحوَل بودم
میخواهد بگوید که: یک موجود و یک مؤثر در عالم بیش نیست و آن، حضرت حق است سبحانه و تعالی. و از لوچی و احولی است که ما، دو میبینیم و سه میبینیم و یکی را نمیبینیم...
وقتی که عشق آدمیان به یکدیگر و عشق رود و دریا و درخت و پرنده و چرنده و زمین و آسمان به یکدیگر و به آدمی چنین زیباست و دلفریب، بنگر که عشق خدای به آدمی و عشق آدمی به خدای، چه اندازه فریبا و دلرباست!
باغ اسرار خدا، شرح رباعیات مولانا، بهشتی شیرازی، ص ۱۶۵.
#عشق
#عاشقومعشوق
#مولوی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گنج و ویرانه
از صائب تبریزی
نیست در طینت جدایی، عاشق و معشوق را
شمع، از خاکستر پروانه میریزیم ما
خاطری معمور کردن، از دو عالم خوشتر است
گنج را در دامن ویرانه میریزیم ما
معمور: آباد.
شاهکارهای صائب تبریزی و کلیم کاشانی، مهدی سهیلی، ص ۱۹.
#عاشقومعشوق
#شمعوپروانه
#گنجوویرانه
#صائبتبریزی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303