گزیدهای از مثلهای فارسی📚📚📚
بچهی خود را میزند تا چشم همسایه بترسد.
مشابه:
زورش به خر نمیرسد، پالان را میکوبد.
🌺🌺🌺
بچه، حُکمِ طوطی را دارد.
کاربرد:
در مقابل بچه، باید مواظب اعمال و گفتار خودمان باشیم. بچهها، قدرت تقلید و الگوپذیری شدیدی دارند و هر کاری بکنیم و هر چه بگوییم، آنها تکرار میکنند.
🌺🌺🌺
بچه را قُنداق میکند، میگذارد بغل آدم!
کاربرد:
دروغ و تهمتی را چنان به آدم نسبت میدهد که هیچ راه فراری، باقی نمیماند.
🌺🌺🌺
بخیه به آبدوغ میزند.
کاربرد:
۱ - بعضی آدمها، از شدت بیکاری و بیمسئولیتی، خود را به کارهای بیفایده و پوچ مشغول میکنند.
۲ - این ضربالمثل، به کنایه، در مورد فروشنده یا کاسبی که بازار چندان پررونق و پرفروشی ندارد، نیز گفته میشود.
۳ - کاری که میکند، بیهوده است؛ تلاشش، بی ثمر خواهد بود.
مشابه:
آب در هاون کوبیدن.
باد در قفس کردن.
آهن سرد کوفتن.
گِره به باد زدن.
با آبکش آب آوردن.
🌺🌺🌺
فوت کوزهگری، مصطفی رحماندوست، ج ۱، ص ۲۳۶، ۲۳۷، ۲۳۹ و ۲۴۰.
#مثل_فارسی
#مصطفی_رحماندوست
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
شریعت، طریقت و حقیقت
یک رباعی از شاه نعمتالله
دانستن علم دین، شریعت باشد
چون در عمل آوری، طریقت باشد
گر علم و عمل جمع کنی با اخلاص
از بهرِ رضای حق، حقیقت باشد
رباعینامه، فرزانه محمودزاده، ص ۱۸۴.
#شریعت
#طریقت
#حقیقت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سوختگی
یک رباعی از نیما یوشیج
گفتم: ز چه در رخ گل افروختگیست؟
آیا چه در این بزمش، آموختگیست؟
گل بشنید این و خنده زد بر من و گفت:
آنی که نکو بزیست، در سوختگیست
مجموعهی کامل اشعار نیما یوشیج، سیروس طاهباز، ص ۸۰۷.
#گل
#سوختگی
#نیمایوشیج
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
شاعران معاصر 🌹🌹🌹
سلمان هراتی
وی در اول فروردین سال ۱۳۳۸ در روستای مَزَردشت تنکابن، در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. دوران ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند. سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی، در رشتهی هنر، فوق دیپلم گرفت و بعد از آن، در یکی از مدارس روستاهای دور لنگرود، مشغول تدریس شد.
سلمان هراتی، در نهم آبان ۱۳۶۵ در ۲۷ سالگی، هنگام عزیمت به لنگرود، در حوالی شهر رودسر ، در یک سانحهی رانندگی درگذشت. آرامگاهش در حوالی تنکابن است.
او از سال ۱۳۵۲ به شعر سرودن پرداخت و تخلص وی در شعر، آذرباد بود. هراتی، یکی از مصادیق شعر انقلاب و جنگ است و آثارش عبارتند از: از آسمان سبز، دری به خانهی خورشید، از این ستاره تا آن ستاره (شعر ویژهی نوجوانان).
اینک سرودهای از او:
شهید
ساعت انشا بود
و چنین گفت معلم با ما:
بچهها گوش کنید
نظر من این است
شهدا خورشیدند
مرتضی گفت: شهید
چون شقایق، سرخ است
دانشآموزی گفت:
چون چراغی است که در خانهی ما میسوزد
و کسی دیگر گفت:
آن درختی است که در باغچهها میروید
دیگری گفت: شهید
داستانی است پر از حادثه و زیبایی
مصطفی گفت: شهید
مثل یک نمرهی بیست
داخل دفترِ قلبِ من و تو میمانَد.
❤️❤️❤️
مجموعهی کامل شعرهای سلمان هراتی، از این ستاره تا آن ستاره، ص ۳۶۶ و ۳۶۷.
#شاعران_معاصر
#سلمان_هراتی
#بازنشر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بهار جاری
از دکتر سید حسن حسینی
با گام تو راه عشق آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
با نام تو ای بهارِ جاری در جان
یک باغ گل محمدی باز شود
مجموعهی کامل شعرهای سید حسن حسینی، ص ۷۲۸.
#بهار
#گلمحمدی
#سیدحسنحسینی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنان بزرگان جهان دربارهی زندگی
زندگی را آسان بگیر، قبل از این که بر تو سخت بگیرد.
(ناصرخسرو)
🦋🦋🦋
برای زندگی، فکر کنید؛ ولی غصه نخورید.
(دیل کارنگی)
🦋🦋🦋
طول زندگی، مهم نیست؛ آن چه هست، در عمق زندگی است.
(امرسون)
🦋🦋🦋
زندگی، ریاضیات است: خوبیها را جمع کنید؛ دعواها را کم کنید؛ شادیها را ضرب کنید؛ دردها را تقسیم کنید، از نفرت، جذر بگیرید؛ عشق را به توان برسانید.
(ویکتور هوگو)
🦋🦋🦋
زندگی هر کس، با زندگی دیگران فرق میکند؛ پس به اندازهی همهی افراد بشر، زندگی وجود دارد.
(جِبران خلیل جبران)
🦋🦋🦋
سخنان بزرگان، ص ۴۶.
#سخنان_بزرگان
#زندگی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه📚📚📚
انسانیت
یادم میآید وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم، در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانوادهی پرجمعیت ایستاده بودند و به نظر میرسید که پول زیادی نداشته باشند. شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباسهای کهنه ولی در عین حال تمیز، پوشیده بودند و با هیجان در مورد برنامهها و شعبدهبازیهایی که قرار بود ببینند، صحبت میکردند.
وقتی به باجهی بلیطفروشی رسیدند، متصدی باجه، از پدر خانواده پرسید: چند بلیط میخواهید؟ پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچهها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمتها را گفت. پدر و مادر، با ناراحتی، مبلغ بلیطها را زمزمه میکردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. حتماً فکر میکرد که به بچههای کوچکش چه جوابی بدهد.
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و مقداری پول را بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد. پول را از زمین برداشت. به شانهی مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شد، از پدرم تشکر کرد. او مرد شریفی بود که در آن لحظه، برای این که پیش بچههایش شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد.
بعد از این که بچهها داخل سیرک رفتند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم.
تو تویی؟امیررضا آرمیون، ج ۲، ص ۲۳۴ - ۲۳۶.
#داستان_کوتاه
#انسانیت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
کتاب و کتابخانه📚📚📚
از استاد بدیعالزمان فروزانفر
هر کس که در این جهان بُد از روز نخست
آسایش خویش جُست و این بود دُرُست
عاقل داند که گنج آسایش را
در کُنج کتابخانه میباید جُست
دیوان بدیعالزمان فروزانفر، ص ۲۸۰ و ۲۸۱.
#کتاب
#کتابخانه
#فروزانفر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
امام علی - علیه السلام - فرمودند:
خوشا به حال کسی که با بندگان خدای نیکی کند و برای روز بازگشتش، توشه گرد آورد.
غرر الحکم، ج ۲، ص ۴۶۶.
#امام_علی(ع)
#نیکی
#توشه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303