eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سر
🦋 ادامه.... شهید...زنگی را می گویم. روزی در بحبوحهٔ ، نشسته در حال دعا بود که یک عراقی از فاصلهٔ چهار متری؛ هر چه متری، هر چه در تیر بار داشت، به طرف او شلیک کرد، نارنجک هم منفجر نشد. 😳 کور بشود چشمی که ندید. اما همین آدم، خودش را شاگرد کوچک علی آقا می دانست...... اللّه اکبر!! ما از چه کسانی داریم حرف می زنیم؟ بارها از دیگران شنیده بودم که خبر آن هندوانه یا گرفتن انگشتری عقیق از امام غائب، به پشت هم رسیده است؛ امّا هر وقت کسی ذکری از آن می کرد، حالش عوض می شد و می گفت من توبه کرده ام. قبلاً تذکر داده بود که این حرفهای شما، مرا در لغزش قرار می دهد. چون رسیده بود و اهل معنا شده بود، احتیاج نداشت که دست به دامن لفظ بشود. همهٔ اعمال و کردارش، اطاعت از معنی می داد. 👌 یادم است ذلیجان که بودیم، علی آقا، مسئول تعمیر بیسیم ها بود. روزی دیدم مظلومانه ایستاده سر جاده و دو، سه دستگاه بیسیم تعمیری هم همراهش است. هوا آنقدر گرم بود که در همان چند دقیقه که ایستادیم، انگار بدنمان را در گرما تفت دادند. 😥 گفتیم: « علی آقا، الحمدللّه مخابرات که ماشین دارد؛ به خصوص برای کارهای تعمیری! چرا استفاده نمی کنی؟ خدای ناکرده مریض می شوی.» 🤔 بدون اینکه بخواهد اظهار وجودی بکند، خیلی خودمانی و صمیمی گفت: «نیازی نیست اخوی. ما که وقت داریم، سوار یکی از ماشینهای تو راهی می شویم. یک گردشی می کنیم، بنزین بیخودی هم دود نمی شود.» حالا ببینید این الگوی ما چطور نصیحت می کند. همراه ده، پانزده نفر از بچّه‌ها ناهار می خوردیم که...... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خو
🦋 «خداحافظی با ازادی» همهٔ راه ها، به جز راهی که به اسارت ختم می شد، یکی بعد از دیگری بسته شده بود. تن دادن به اسارت آخرین راهی است که یک جنگجو به آن می اندیشد. 🍃 اما، وقتی خشاب هایت خالی باشد و تانک های دشمن محاصره ات کرده باشند و پیاده نظام آن ها لولهٔ تفنگش را به سویت نشانه رفته باشد، تن دادن به اسارت اولین فکری است که مثل طوفان توی مغزت می پیچد و دیوانه ات می کند. دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است، نحوهٔ لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تُن صدا و زبان گفت‌و‌‌گویش، همه و همه به تو می گویند که دشمن در یک قدمی توست؛ 🔹 دشمنی که همیشه به او فکر کرده‌ای، دشمنی که تا آن لحظه فقط انفجار توپ و خمپاره‌اش را دیده‌ای حالا تفنگش را از فاصلهٔ دو متری به طرف تو گرفته است و از تو می خواهد دست هایت را بالا ببری و تسلیم او بشوی. 😑 سرباز عراقی تفنگش را به سمت من و حسن، که اکبر را با خود می بردیم، گرفت. دستور داد اکبر را روی زمین بنشانیم. نشاندیم. سرباز خیره شده بود به من و داشت قد و قامتم را نگاه می کرد. از نگاهش معلوم بود دیدن من برایش غیرمنتظره است. لابد او از ایرانی ها تصویر دیگری در ذهن داشت و دیدن من، که نوجوانی بودم لاغر و استخوانی، با تصویر خیالی او همخوانی نداشت. 🔸 نزدیک تر شد. چشمش افتاد به سربندِ سبز «یازهرا» که بسته بودم روی کلاه آهنی‌ام. غیظش گرفت‌‌. به تلخی خواست بازش کنم... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman