گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_چهل_و_دوم 🦋
گفتم :« شیما ، اسم خواهر رضاعی حضرت محمد(ص) است .»
وقتی این را شنید ،خیلی خوشحال شد ؛ انگار تمام دنیا را به او داده اند.
بی اندازه به ائمه اطهار و نام گزینی دینی اعتقاد داشت .
در همین روز ها بود که هنگام افطار، علی اقا دو سه لقمه غذا بیشتر نخورد .
این درست همان روز هایی بود که #خدا به ما فرزندی عطا کرده بود .
گفتم :« علی اقا چرا غذا نخوردی ؟!»
بعد بلند شدم و یک کمپوت برایش آوردم .
اول که قبول نمیکرد .
وقتی هم قبول کرد ، گفت :« به یک شرط ؟ »
گفتم «چه شرطی ؟!؟»
قران را که در دستش بود ، به طرف من گرفت و گفت :« به شرط اینکه همین حالا از این قرآن بخواهی که اگر من به #جبهه رفتم ، دیگر برنگردم و خدا #شهادت را نصیبم کند.»
خیلی گریه کردم و گفتم :« علی آقا، این چه حرفی است میزنی ؟!»
گفت:« شما تازه فارغ شده اید و هر چه از خدا بخواهید ، به شما میدهد. پس دعا کنید .»
آنقدر مرا قسم داد و رها نکرد تا که از پاکی و معصومیت او حالم منقلب شد و گفتم :« خدایا هر چه این جوان آرزو دارد ، به او عطا کن....»
دختر پانزده روزه من تازه پا به چهار ماهگی گذاشته بود که خداوند آرزوی او را مستجاب کرد .
و من هنوز هم به آن روزهای تلخ و شیرین زندگی فکر میکنم به شبی که قرار بود من با همسرم پیمان ازدواج ببندم ،به من گفت : خواهرم از این ساعت که پیمان ازدواج می بندی ، باید سعی کنی مثل حضرت فاطمه(س) باشی .
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خو
#قسمت_چهل_و_دوم 🦋
"شام آخر"
ادامه....
تا آن زمان، سه کار اساسی مانده بود که انجام بدهیم؛ نماز، شام، و خداحافظی آخر.
نماز را غرق سلاح روی خاک های فرسیه خواندیم.
شام که انتظار سردستی داشتیم، برعکس، مفصل بود؛ چلو مرغ گرم، از همان مرغ های معروف شب #عملیات.
معنی این کار نفهمیدم، هنوز هم نمیفهمم.
گمان میکنم مسئولان تداراکات و آشپزهای پشت خط، از سر دلسوزی و محبت، شام آخر را مرغ میدادند؛ به تلافی همه ی قصوری که به خیال خودشان در حق بچه های رزمنده ،ناخواسته، روا داشته بودند.
غیر از این چه میتوانست باشد؟
رزمنده ای که قرار است وارد نبرد شود و ده ها کیلومتر بدود ، بنشیند، برخیزد، شلیک کند که نباید شام سنگین بخورد.
به هر حال رسم #جبهه این بود. بوی مطبوع مرغ به این معنی بود که عملیات نزدیک است.
نگاه ها به آسمان بود. بعضی #خدا را آن بالا می جستند و بعضی دیگر ماه را می پاییدند تا کی صحنه را خالی کند و پیش روی در شب تاریک شروع شود.
دیر وقت بود؛ شاید ساعت صفر شب.🕛
وقتش رسیده بود که مهمان ها فرسیه بلند شوند و از کنار دیوار های گلی روستا راهی به نیزار وسیعی که خدا میداند تا کجا پهن بود باز کنند و خودشان را به اولین مواضع دشمن برسانند.
من و حسن و اکبر خداحافظی را گذاشتیم برای بعد؛ فرصتی که معلوم نبود دست میدهد یا نه.......
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman