eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 گفتم :« شیما ، اسم خواهر رضاعی حضرت محمد(ص) است .» وقتی این را شنید ،خیلی خوشحال شد ؛ انگار تمام دنیا را به او داده اند. بی اندازه به ائمه اطهار و نام گزینی دینی اعتقاد داشت . در همین روز ها بود که هنگام افطار، علی اقا دو سه لقمه غذا بیشتر نخورد . این درست همان روز هایی بود که به ما فرزندی عطا کرده بود . گفتم :« علی اقا چرا غذا نخوردی ؟!» بعد بلند شدم و یک کمپوت برایش آوردم . اول که قبول نمیکرد . وقتی هم قبول کرد ، گفت :« به یک شرط ؟ » گفتم «چه شرطی ؟!؟» قران را که در دستش بود ، به طرف من گرفت و گفت :« به شرط اینکه همین حالا از این قرآن بخواهی که اگر من به رفتم ، دیگر برنگردم و خدا را نصیبم کند.» خیلی گریه کردم و گفتم :« علی آقا، این چه حرفی است میزنی ؟!» گفت:« شما تازه فارغ شده اید و هر چه از خدا بخواهید ، به شما میدهد. پس دعا کنید .» آنقدر مرا قسم داد و رها نکرد تا که از پاکی و معصومیت او حالم منقلب شد و گفتم :« خدایا هر چه این جوان آرزو دارد ، به او عطا کن....» دختر پانزده روزه من تازه پا به چهار ماهگی گذاشته بود که خداوند آرزوی او را مستجاب کرد . و من هنوز هم به آن روزهای تلخ و شیرین زندگی فکر میکنم به شبی که قرار بود من با همسرم پیمان ازدواج ببندم ،به من گفت : خواهرم از این ساعت که پیمان ازدواج می بندی ، باید سعی کنی مثل حضرت فاطمه(س) باشی . 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خو
🦋 "شام آخر" ادامه.... تا آن زمان، سه کار اساسی مانده بود که انجام بدهیم؛ نماز، شام، و خداحافظی آخر. نماز را غرق سلاح روی خاک های فرسیه خواندیم. شام که انتظار سردستی داشتیم، برعکس، مفصل بود؛ چلو مرغ گرم، از همان مرغ های معروف شب . معنی این کار نفهمیدم، هنوز هم نمیفهمم. گمان میکنم مسئولان تداراکات و آشپزهای پشت خط، از سر دلسوزی و محبت، شام آخر را مرغ میدادند؛ به تلافی همه ی قصوری که به خیال خودشان در حق بچه های رزمنده ،ناخواسته، روا داشته بودند. غیر از این چه میتوانست باشد؟ رزمنده ای که قرار است وارد نبرد شود و ده ها کیلومتر بدود ، بنشیند، برخیزد، شلیک کند که نباید شام سنگین بخورد. به هر حال رسم این بود. بوی مطبوع مرغ به این معنی بود که عملیات نزدیک است. نگاه ها به آسمان بود. بعضی را آن بالا می جستند و بعضی دیگر ماه را می پاییدند تا کی صحنه را خالی کند و پیش روی در شب تاریک شروع شود. دیر وقت بود؛ شاید ساعت صفر شب.🕛 وقتش رسیده بود که مهمان ها فرسیه بلند شوند و از کنار دیوار های گلی روستا راهی به نیزار وسیعی که خدا میداند تا کجا پهن بود باز کنند و خودشان را به اولین مواضع دشمن برسانند. من و حسن و اکبر خداحافظی را گذاشتیم برای بعد؛ فرصتی که معلوم نبود دست میدهد یا نه....... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman