گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_چهل_و_سوم 🦋
تمام رفتار و اخلاقت ، تا جایی که ممکن است ، باید بر اساس زندگی پر عظمت ایشان تنظیم شود .
به همسرم نیز که تازه با او آشنا شده بود ، گفت : « شما هم باید پیرو خصایل رفتاری و کرداری امام حق حضرت علی باشید .
اتکای به این خصایل است که باعث استحکام زندگی می شود .»
من ، ثمره حرف های او را بارها چشیده ام و اعتقاد دارم که آن روز ، درس بزرگی به من و همسرم دادند .
این به دلیل اهمیت او به الگوهای رفتاری بود .
بهترین الگوهای او هم ، پیامبران و رهبران دین مبین #اسلام بودند .
اعتقاد راسخ و دلایل واضحی داشت که هر کس بر اساس دستورات این بزرگان حرکت کند، هیچ گاه به زمین نخواهد خورد؛ که این دیدگاه، از روح بلند و معنویت سرشارش نشأت می گرفت؛
مخصوصا لحظاتی که برای #نماز با خدا خلوت میکرد .
دیدن آن لحظات، مفهومی را به انسان منتقل میکرد که من تا روز اخر هم از درک واقعی آن مفاهیم عاجز بودم !
روزی ، نیم ساعت به در اتاقی زدم که در آن مشغول خواندن نماز بود ؛ اما جوابی نشنیدم .
گفتم شاید خدای نکرده اتفاقی برایش افتاده !
همان روز ، علی آقا در شکست حصر آبادان از ناحیه دست و پا مجروح شده بود و وضعیت جسمی خوبی نداشت .
وقتی به طریقی توانستم وارد اتاق بشوم ، علی اقا را دیدم که کنار سجاده نشسته و در حال خاصی فرورفته .
گمان کردم حالا که نمازش تمام شده ، جواب می دهد ، اما هر چه از نزدیک هم صدایش زدم ، متوجه نشد .
واقعا برایش نگران شدم .
چند وقت بعد، از وضعیت علی اقا به دوستش اظهار نگرانی کردم ......
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات
#قسمت_چهل_و_سوم 🦋
"شام آخر"
ادامه....
من و حسن و اکبر خداحافظی را گذاشتیم برای بعد؛ فرصتی که معلوم نبود دست میدهد یا نه.
در ستونی که نه میدانستم اولش کجاست و نه آخرش، به حرکت درآمدم.
حرکت ستون، ساکت، در آن شب تاریک از میان نیزار به ماری میماند که در علفزاری آرام پیش میرود تا فرصت طعمه اش را آشکار کند.
راه را، پیش از ما، گروه اطلاعات عملیات هموار کرده بودند. کوچه ای به عرض دو متر ماهرانه در دل نیزار باز شده بود.
گاه می نشستم و دوباره بلند میشدیم و حرکت میکردیم.
این فرمان ها را فرمانده،اکبر خوشی، که پیشاپیش حرکت میکرد، میفرستاد و دهان به دهان تا انتهای ستون میرفت.
ساعتی، نمیدانم، یا چند ساعتی بعد نیزار تُنُک شد و به سرزمین همواری رسیدیم که گویی فاصله ی چندانی تا اولین خاکریز دشمن نداشت.
برای رسیدن به اولین خاکریز عراقی ها باید از میدان مین رد میشدیم.
گذر آن همه نیرو از میدان مین، در شبی تاریک، باید تلفات زیادی میگرفت.
اما دو نوار شب تاب، مثل کوچه ای، تا انتهای میدان مین میرفت. این معبر امن را هم گروه اطلاعات عملیات باز کرده بودند؛ شب های پیش.
جایی که میدان مین تمام میشد فرمان رسید بی هیچ صدایی روی زمین دراز بکشیم و بی هیچ حرکتی منتظر فرمان آغاز #عملیات باشیم با رمز "یا علی بن ابی طالب" .
روی زمین، من و حسن و اکبر سرهایمان را به هم نزدیک کردیم و همدیگر را بوسیدیم و به #خدا سپردیم. اکبر گفت:" اگه شهید شدم، صورت برادرم رو به جای من ببوس!"
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman