گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_چهلم 🦋
به او میگفتم:« تو خودت زخمی هستی ، این عراقی هم دشمن ما است ، چرا خودت را به زحمت میاندازی؟!»
ناراحت می شد و می گفت :« چرا این حرف را میزنی ؟
او زخمی است و ما در مقابل همه انسانها مسئول هستیم .
بعد تعریف کرد که دیروز ، آقای جوانی آمد که بسیار نورانی بود و پنج تومان به رسم یاد بود به من داد .
بعد پنج تومانی را به ما نشان داد.
همان روز ، مسئولین اتاق و بیمارستان هم از این موضوع مطلع شده سر و روی علی اقا را غرق در بوسه کرده بودند .
انجا بود که دانستم این همان اقایی است که علی اقا بار ها او را در کودکی دیده بود .
اما با توجه به دارا بودن تمام صفات خوب یک انسان مومن ، همواره خودش را بنده ای میدانست که هنوز به جایی نرسیده .
بعد از #شهادت #محمود_اخلاقی که از دوستان نزدیک علی اقا بود ، رفتیم از مادر ایشان که مریض هم بود ، احوالی بپرسیم .
مادر شهید اخلاقی ، از دیدن ما و به خصوص علی اقا خیلی خوشحال شد .
گفتنی ها شروع شده ، به علی اقا کشیده است .
این مادر بزرگوار،مدام صفات علی اقا را تمجید میکرد و خیلی از اعمال #خالصانه را به او نسبت میداد .
یکدفعه متوجه شدم بدن علی اقا به سختی تکان میخورد.
وقتی سرش را بلند کرد ، چنین می ماند که انگار صورتش را شسته است .
از میان هق هق گریه اش فقط شنیدم که میگفت :« من سعادت نداشتم . سعادت نداشتم ..... همه رفتند به جز من .... من لیاقت ندارم، مادر .... مادر ، طعنه نزن ....این کار ها مال آدم های مانده نیست ....»
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman