گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_سی_و_نهم🦋
"پایان انتظار"
روز نهم اردیبهشت سال ۱۳۶۱، وقتی هنوز ساعتی از طلوع آفتاب نگذشته بود، فرمان آماده باش صادر شد.
خیلی زود فهمیدیم انتظارها به سر آمده و با فرارسیدن شبی که در راه است ، هجوم ما به مواضع #دشمن آغاز خواهد شد.
این خبر مثل گردبادهای دشت خوزستان ، به همه چادرها سرک کشید و آشوبی به پا کرد.
دویدیم به سمت تفنگ و خشابهایمان. کوله پشتی گلولههای آرپیجی را سبک و سنگین کردیم.
اگر جا داشت ، به آن افزودیم و اگر سنگین بود، دلمان نیامد از تعدادشان کم کنیم.
من فقط سه گلوله داشتم که باید به موقع آنها را به آرپی جی زنِ دسته مان، که "حسن اسکندری" بود می دادم.
سه گلوله آرپی جی، دو خشاب فشنگ، یک قمقمه آب، دو نارنجک، به علاوه یک تفنگ کلاشینکف روی هم رفته برای من در آن سن و سال بار کمی نبود.
باید ساعت قبل از غروب آفتاب به سمت خط حرکت می کردیم و هنوز تا اذان ظهر ، دو سه ساعتی مانده بود.
این زمان، صرف آماده کردن تجهیزات، امتحان کردن سلاح ها و گرفتن عکس یادگاری شد.
قافله ای که داشت به سوی مرگ راه میافتاد، چنان مست و سرخوش بود که گویی همراهیان موکب عروس اند! 🕊
صدای آهنگران در دشت پیچیده بود: 📢
«مولا اگر در #کربلا نبودیم، " #حسین_جان "
تا یاریات از جان مینمودیم، "حسین جان"
اکنون همه گویم یکسر لبیک
مولا حسین تشنهلب بیسر لبیک» 😭
تاثیر این #نوحه بی اندازه بود. بدن آدم مورمور میشد...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman