گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_سی_و_هفتم 🦋
((میدان مین))
امیری ، یکی از دوستان صمیمی محمد حسین بود که قبل از عملیات والفجر سه مظلومانه به شهادت رسید.
اگر چه شهادت امیری خیلی محمد حسین را ناراحت و افسرده 😔کرده بود؛ ولی هرگز خللی در انجام وظیفه او وارد نساخت.
محمد حسین بعد از انتقال پیکر مطهر امیری به اهواز، بلافاصله از شب بعد، شخصاً برای #شناسایی به میان #عراقی ها رفت.
«مهران» منطقه سخت و دشواری از لحاظ #شناسایی بود. ارتفاعات آن زیاد و بلند بود و بالا رفتن از آن ها کاری بس مشکل؛از طرفی #دشمن هوشیار شده بود و با دقت بیشتری منطقه را زیر نظر گرفته بود!
یادم است هر وقت کار شناسایی با مشکل مواجه می شد، محمد حسین چند رکعت #نماز می خواند و از خداوند یاری می طلبید. 🤲
آن شب من نیز همراه او بودم. برای رسیدن به ارتفاعات #مهران، می بایست دهِ «خسروی» را پشت سر بگذاریم.
در راه به موقعیتی رسیدیم که ابتدای محور #شناسایی بود؛ همان محوری که چندی قبل امیری در آن به #شهادت رسیده بود و مشکلات اصلی کار نیز از همین منطقه آغاز می شد.
محمد حسین به گوشه ای رفت و مشغول نماز شد. من هم در یکی از باغ های ده خسروی ایستادم و مواظب اطراف بودم. نمازش که تمام شد، دوباره ادامه دادیم تا رسیدیم به یک تپّه. از آن بالا رفتیم.
من جلوتر از محمد حسین حرکت می کردم و اینجا ابتدای #میدان_مین بود که یک دفعه احساس کردم محمد حسین شانه ام را محکم فشار می دهد و سعی می کند مرا بنشاند.
بلافاصله نشستم. آهسته گفتم؛ «چی شده؟» 🤔
محمد حسین دوربین دید در شب را به من داد و با اشاره گفت: «آنجا را نگاه کن!» دوربین📼 را گرفتم و به نقطه ای که محمد حسین گفته بود، نگاه کردم.
باور کردنی نبود! 😳
عراقی ها در فاصله خیلی کم از ما در حال راه رفتن بودند. آن قدر نزدیک بودند که حتّی بند اسلحه شان هم دیده می شد.......
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman