eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
# زندگی‌به‌سبک‌شهدا 🔸همرزم شهید نوری می گوید: توی بوکمال چادر زدیم، مقر لشکر حضرت زهرا شش نفر از بچه های موشکی توی یک چادر مستقر شدیم، بابک هم با ما بود. بابک دم در چادر برای خودش جا درست کرد، هرچی گفتیم بیا بالاتر اونجا سرد میشه گفت: نه همین جا خوبه. نزدیک صبح بیدار شدم دیدم بابک پتو رو کشیده روی سرش و آروم همونجا جلوی در داره با خدا مناجات می کنه زیر پتو چراغ قوه روشن کرده بود و خیلی آروم دعا می خوند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱تو نداشتھ‌منـے.. وقتے تونبـٰاشے بھ‌چھ‌ڪـٰارم‌مۍآید این‌همه‌آسمـٰان...🌤✨ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
قطعاً شهادت گل رُز زیبایی است که هنگامی‌که فکرمان به آن نزدیک می‌شود آرزوی مشاهده‌ی آن را داریم و زمانی که شهادت را مشاهده می‌کنیم آرزو داریم رایحه‌ی خداوند را استشمام کنیم و هنگامی‌ که آن رایحه‌ی الهی را استشمام کردیم صفحات روحمان به جهان جاودانگی کشیده می‌شود و این می‌تواند یک آغاز باشد..:) http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * حبیب سرسنگین شده. انگار از چیزی ناراحت است. حمید این را حس می‌کند اما چرایش را نمی داند.بعد از این همه وقت حبیب سری به آنها زده و حالا طوری رفتار می‌کند که انگار از او دلخور است. عمدا نگاهش را از نگاه برادر دور می‌کند و سعی می‌کند زیاد با او همکلام نشود. حمید طاقت نمی‌آورد: «چیزی شده؟!» حبیب جواب نمی‌دهد. حمید باز می پرسد چیزی شده از من دلخوری؟! _نباشم؟! حمید جا می‌خورد از سردی لحن برادر: «آخه برای چی مگه من چیکار کردم؟! حبیب انگار یک دفعه سفره دلش باز شده باشد،می‌گوید: «آخه این چه کاری بود کردی؟! از تو بعید بود این رفتار؟! حمید حیران می‌ماند: «من چیکار کردم؟!» حبیب بدون آنکه سر بالا بیاورد که با برادر چشم در چشم بشود می گوید: «آبروم جلوی خانواده موسوی رفت آخه چرا؟!» حمید کم کم دارد عصبی می‌شود: «درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ از چی حرف میزنی ؟من چیکار کردم که آبروت رفته؟!» حبیب با حالت بچه ای که از کار بزرگتر هایش دلخور است با اخم و ابروهای گره کرده می گوید: «چرا پا شدی رفتی در خونه موسوی و گفتی برادر اونا منو از راه به در برده؟!حالا این به کنار دیگه اون مرتیکه ساواکی را برای چی با خودت برده بودی؟» حمید مات می ماند و دهانش برای ادای کلمه‌ای باز می‌شود اما حرفی بیرون نمی‌آید. حبیب حالا درد دلش باز شده یک روز گلایه می‌کند.آخه تقصیر اونا چیه ؟!شما هر ناراحتی داری بیا به خودم بگو! آخه فکر نکردی ممکنه برای اونا چه دردسری درست بشه ؟!جلوی سیدحسام از خجالت آب شدم.» حمید سعی می کند از شوک چیزی که شنیده بیرون بیاید به زحمت می گوید: «من؟! من اومدم؟!» حبیب که سرش را پایین انداخته و یک ریز دارد می‌گوید و گلایه می‌کند برای لحظه‌ای سربلند می کند و قیافه مبهوت برادر را می بیند و می پرسد: «چی شد؟!» حمید هنوز هم حیران است: «من نبودم حبیب !به خدا من نبودم.. به ابوالفضل من نبودم..» حالا نوبت حبیب است که دهانش باز بماند. حمید دست او را میگیرد.:«آخه چرا من همچین کاری کنم که عقلم کم شده؟!» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار شنیدنی... ⬅️مقام شهدا از نظر علامه حسن زاده آملی: شهدا از اولیاءالله بالاترند ⚡(ره) 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 عملیات فتح المبین بود. ساعت دو و نیم شب بود که به محل درگیری رسیدیم و طبق دستور سنگر گرفتیم. تیر بود، فشنگ بود، خمپاره بود و ترکش. اما حبیب قرآن کوچک را دست گرفته بود و قرآن می‌خواند. مرتب دستور پیش روی و عقب‌نشینی داده می‌شد، نیروها در حال حرکت بودند، اما حبیب درحرکت هم از قرآن دل نمی‌کند و جدا نمی‌شد. صبح شد. در روشنای روز، تا ظهر هشت جز قرآن را تلاوت کرد. درحرکت به سوره واقعه رسید. گفت هر کس سوره واقعه را بخواند خداوند به او چهار بال ملائکه می‌دهد. سوره واقعه را که خواند گفت: حالا من چهار بال گیرم آمد. رسید به سوره مائده. گفت در روایت داریم هر کس بعد از سوره واقعه، سوره مائده را بخواند، خدا چهار بال دیگر به او می‌دهد که با آن می‌تواند پرواز کند، شروع به خواندن سوره مائده کرد. به‌این‌ترتیب، همان‌طور که درحرکت بودیم، سوره‌ها را می‌خواند و جلو می‌آمد. سختی زیادی داشتیم، به‌خصوص درحرکت چون منطقه رملی بود و رمل‌ها هم داغ بود، اما بچه‌ها همه این سختی‌ها را به جان خریدند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
| 📍رفتارِ جالبِ فرمانده‌ی شهید در میدانِ‌جنگ 🌟در عملیاتِ بازی‌دراز هلی‌کوپترهایِ بعثی مستقیم به سنگرِ بچه‌ها شلیک می‌کردند. اوضاع وخیم شده بود. یکی رفت سراغِ فرمانده‌مون (شهیدوزوایی) و با ناراحتی گفت: پس این نیروهایِ کمکی چرا نمیان؟ چرا بچه ها رو به کشتن میدی؟ دیدم شهید وزوایی سرش رو به سمتِ آسمان گرفت و با صدایِ بلند این آیه رو خوند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ... بچه ها هم با فرمانده این آیه رو فریاد زدند. یهو دیدم یکی از هلی‌کوپترهایِ بعثی اشتباهی تانکِ خودشون رو زد. چند لحظه بعد دو تا از هلی‌کوپترهایِ بعثی با هم برخورد کرده و منفجر شدند... یاد شهدا با صلوات🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 *🏴گرامیداشت شهید عباسعلی قدرت الهی 🏴* 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 برادر *حاج سید حسین فتح اللهی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۶ آبان ماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
حال و هوای این روزهایم را کسے نمی‌داند...! باد که می‌آید دلتنگے‌ هایم را رهسپارش می‌کنم :)💔 اما خیالت را به هیچکس نمی‌دهم🖐🏻🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴خبرپیداشدن پیکرشهیدجاویداثرمهندس حسین شکرائیان بعد۳۹سال درحرم رضوی به پدرومادرش توسط محمدرضاگرایی قهرمان جهان دربرنامه زنده 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 🚨🚨🚨🚨 همینک آنلاین شوید ⭕️⭕️ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 بعد از عملیات فتح‌المبین بود. به شیراز آمده و آماده برپایی مراسم عقد و عروسی‌ام در نوزدهم فروردین سال 61 می‌شدم. هرکدام از دوستان لطفی داشتند و بخشی از کار را می‌کردند. حبیب آقا هم پیش من آمد و گفت: آقای رودکی، از شما می‌خواهم اجازه بدهید کارت عروسی‌تان را من آماده کنم. گفتم: ممنون، پس کارت با شما. گفت: با اجازه می‌خواهم بالای کارت عروسی شما این آیه را بنویسم. «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ » گفتم: خیلی هم خوب. این آیه را روی مقوای سفیدی نوشت، بعد هم بقیه جزئیات کارت عروسی مثل زمان و مکان و اسم‌ها را نوشت. آن را به چهارراه مشیر برد و سفارش داد از رویان برایمان چاپ کنند. خودش هم بعد چاپ آن را برایم توزیع کرد. این کارت دعوت را سال‌هاست به‌عنوان یادگاری از حبیب برای خودم نگه داشتم و به هر تازه‌عروس و دامادی، از طرف حبیب این آیه را به آن‌ها تذکر می‌دهم تا سرلوحه زندگی‌شان قرار دهند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید