eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * همین طور که آلبوم عکس را ورق میزنم به صفحه می رسم که عکسهای متفاوت در آن است. _اینا عکس های حبیب بعد از شهادتشه.توی غسالخانه گرفتن» دلم ریش میشود از دیدن عکس ها. باورم نمیشود دارم جوانی را می بینم که در صفحه های قبلی راست‌قامت ایستاده بود و به دوربین لبخند میزد. حالا دراز کشیده و روی تنش که انگار یخ زده زخم های گلوله را میشود دید. از چشم هایم را پر میکند او برای مردن خیلی جوان است. در تمام آنها حمید آقا هم کنار جنازه حبیب مشغول کاری است. _خودتون غسلش دادین؟! صدایش گرفته و غم آلود است: «بله» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خبر بازگشت امام خمینی مثل بمب صدا کرده است. حبیب و دوستانش بی قرارند و خوشحال. دارند بار سفر می بندند حالا که امام برگشته ترس فراری‌ها هم ریخته. دیگر کسی از ماموران ساواک حساب نمی برد. حبیب با دوستانش می خواهند بروند تهران و امام را ببینند.حمید هم دلش می خواهد برود اما نمی تواند مسئولیت خانه و خانواده برعهده است. به حبیب می گوید: «سلام من را هم به امام برسونید» حبیب با همراهانش خود را در ماشین ژیانی که برای این سفر جور کرده اند جا می کنند و می روند تهران. همین الان هم از رادیو و تلویزیون خبرها را پیگیری می‌کنند.حبیب دست پر برمیگردد. روی یک نوار کاست سخنرانی های امام را ضبط کرده و با خودش آورده است شیراز. آنها را می‌دهد دست حمید و می‌گوید:« زحمت این هم برای تو. فقط حواست بهش باشه! مثل چشمات نگهداریش کن» به خودش با یک برد به هم زدن غیب می‌شود تا دو روز دیگر پیدایش نمی شود.حمید دو تا ضبط صوت بزرگی را که دارند می برد در حمام و با قاسم و بقیه بچه ها از صبح تا غروب نوار سخنرانی امام را تکثیر می کنند و در شهر بین همه مردم پخش می کنند. نوارها را دست دوتا پسر بچه می دهند که کمتر شک برانگیز باشد.به آنها سفارش کردند که بابت نوارها از کسی اجبار آن پول نگیرد اما اگر کسی دلش خواست بابت آن پول بدهد.حالا هر چقدر که باشد بگیرند و تشکر کنند و بعد همان پول را ببرند دوباره نوار کاست خام بخرند و بیاورند خانه. یکی از پسر بچه ها که اسمش کاظم است با شوق برمیگردد خانه. حمید میرود به سمت او.کاظم اسکناس درشت که محکم در دسترس نگه داشته بالا می‌گیرد و به حمیدنشان می‌دهد: «ببین پولشو داد» _کی پول داده؟! _دم ارتش یک سرهنگ بود . قیافه اش مهربان بود. یک نوار بهش دادم پرسید چیه؟ بهش گفتم سخنرانی امام! خوشحال شد و گفت : دو سه تا بده تا به چند نفر دیگه هم بدم. بعد از این پول را بهم داد تازه تشکر هم کرد» با این همه خستگی این چند روز از سن حمید و بقیه در میرود. از امام خمینی توانست در عمق قلب های سخت و خشن ارتشی ها هم نفوذ کند. حمید با خوشحالی رو به کاظم می گوید: «پس چرا معطلی برو با این پول نوار خام بخر وبیار تا کارمان را ادامه بدهیم» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @golzarshohadashiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘کار برای خدا چگونه باید باشد؟ کار اگه برای خداست پس گفتن برای چیست... ⬅️شهید حسین خرازی 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷شب قبل از آزادسازی خرمشهر بود. همه بچه‌ها دورهم جمع شده بودند. حاج رسول قائد شرفی گفت: بلندشید، وضو بگیرید قبل نماز دورهم یک دعا بخوانیم. در همین حین یک موتوری آمد. پشت راننده موتور حبیب نشسته بود. موها و ریشش که بلند شده بود پر از خاک بود، چهره‌ای که پیش‌ازاین ندیده بودم، یک چهره روحانی و پرنور که همه را به خودش جذب می‌کرد. پیاده شد، چشمی در جمع چرخواند و نگاهش روی احسان حدائق قفل شد.مستقیم به سمت احسان رفت و احسان را محکم بغل کرد و شروع به بوسیدن او کرد. هر دو منقلب شده و اشک می‌ریختند. چند دقیقه در آغوش هم بودند. حاج رسول بی‌اختیار شروع به خواندن دعای توسل و روضه کرد. دعا به بخش توسل به حضرت فاطمه(س) رسید، صدای سوزناک حبیب بلند شد. شروع به صحبت کرد. حبیب صحبت‌هایش سوزناک‌تر از روضه‌هایی بود که می‌خواند. از مظلومیت بی‌بی حضرت زهرا(س) گفت... روز بعد که پیکر شهید احسان را در دروازه های خرمشهر دیدم، رازدیدار شب قبل را فهمیدم... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔘 : هوشیار باشید که اسیر زیبایی‌هایی که دشمن فراهم می‌کند نشوید چرا که می‌خواهد اول دینتان را از دنیایتان جدا کند و بعد دینتان را از بین ببرد، خودتان را با سلاح معنویت تقویت کنید و برای رسیدن به این سلاح از خدا کمک بخواهید و در راه اهل بیت حرکت کنید و پشتوانه ولایت مطلقه فقیه باشید. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🕊 *شهیدان "عبدالکریم آزادیان" و "خدارحم گل آور داریونی" لز شهدای جاویدالاثر فارس شناسایی شدند* 💠 "شهید عبدالکریم آزادیان" که به‌عنوان شهید گمنام در سال ۱۳۹۶ در "مسکن مهر فولادشهر اصفهان" و "شهید خدارحم گل آور داریونی" نیز که به‌عنوان شهید گمنام در سال ۱۳۹۳ در "خراسان شمالی" دفن شده بودند، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شدند.
⚡️ هیچ وقت نگو: محیط خرابه منم خراب شدم! همانگونه که هرچه هوا سردتر باشد لباست را بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو لباسِ تقوایت را بیشتر کن. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱آن کس که بگیرد به دِلَم جاۍ تو را کیست؟ چون تنگ برایت شده دل، جاے کسی نیست..!💔 _سلیمانی🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 | انگیزه دینی، عامل صبر و استقامت مادران شهدا 🔻 رهبرانقلاب‌اسلامی: این خدماتی است که توی خانه‌ها و توی مراکز زنانه و مردمی و اینها انجام گرفته، فرض کنید که در خانه‌هایی غذا درست کردند، کمپوت درست کردند، عرض کنم که امکانات آذوقه‌های جنگی فراهم کردند، نان پختند و فرستادند، این‌ها چیزهای عجیب و غریبی است، این مردها و این زن‌ها با چه انگیزه‌هایی، با چه همتی این کار را کردند؟ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * صبح روز ۲۲ بهمن است.حمید حبیب و قاسم می‌روند حمام و غسل شهادت می کنند و بعد از خداحافظی با خانواده می روند بیرون.در دل جمعیتی که آن روز فقط برای پیروزی آمده است. همراه با بچه‌های محل چندتایی کوکتل مولوتوف درست می کنند و پس از پیوستن به جمعیت عظیمی که از سراسر شهر جمع شده‌اند حرکت می‌کنند به سمت کلانتری خیابان تیموری. مأموران کلانتری ساعتی مقاومت می‌کند اما عاقبت با چندتا کوکتول مولوتوف و هجوم جمعیت انسانی به داخل ساختمان مجبور به تسلیم می‌شوند.جوان های انقلابی به سرعت آنها را خلع سلاح می‌کنند و بعد سریع حرکت می‌کنند به سمت کلانتری محله گود عربان. جمعیت به آنجا هجوم می‌برند و خیلی راحت تر آن را هم تصرف می‌کنند. جمعیت مثل موج عظیم و خروشان ای پیش می رود.در گیر و دار این پیش‌روی‌ها و درگیری‌ها حمید یک دفعه متوجه می‌شود که حبیب همراه آنها نیست.از قاسم سراغش را می گیرد اما او هم نمی داند حبیب کجاست. «یکی دو ساعتی میشه ندیدمش» جمعیت کم کم حرکت می‌کند به سمت دادگستری و شهربانی. درگیری ها حالا خشونت بیشتری دارد. از همه جا صدای تیراندازی و داد و فریاد می آید. حمید دل نگران حبیب می‌شود که پیدایش نیست. بین جمعیت چشم گرداند بلکه او را ببیند اما نیست. انگار که قطره آب شده باشد و فرو رفته باشد به زمین. بعد از تصرف شهربانی و اثبات قدرت انقلابی ها،آقای محلاتی می آید و با همراهانش از جمعیت می خواهند که هوشیار باشند و با هم همکاری کنند،چرا که نیروهای نفوذی ساواکی با نفوذ در جمعیت قصد ایجاد درگیری و تفرقه دارند. حمید از همان لحظه تا آخرش به همراه با قاسم به هرجایی که فکرشون می رسد سر می‌زنند: بیمارستان ها و سردخانه ها.. با دیدن هر زخمی و حرفه ای دل حمید می‌تپد که نکند این حبیب باشد.دیدن جوان های غرق به خون که گوشه و کنار بیمارستان ها و سردخانه ها هستند دلش را به درد می آورد.اما این که هیچ کدام از آن‌ها حبیب نیست دل شوره ا ش را کم میکند. انقدر گرفتار جستجو هستند که از وقت غافل ماندند.به خود که می آیند ساعت دوازده شب است و نماز مغرب و عشایشان قضا شده. دیگر جایی نمانده که نگشته باشد. با ناراحتی برمی‌گردند خانه،حمید مانده که جواب مادر را چه بدهد. حتی نمی‌دانند چه بلایی سر حبیب آمده زنده است یا مرده؟! خسته و کوفته به خانه می رسند. بچه ها خوابند و زنها هنوز بیدار. سراغ حبیب را می گیرند و همین می ماند چه جوابی بدهد.قاسم کمکش می‌کند و جوابی را برای دلواپس نکردن مادر و خواهر ها سرهم‌بندی می‌کند. در دلشان آشوب است. وضو می گیرند و نمازهای قضا شده شان را می خوانند.بعد از نماز اطرافیان درمورد زد و خوردها و اتفاق های آن روز می پرسند که برای ساعتی حبیب را از یاد می برند. نیمه شب است .خواب به چشم کسی نمی آید.انقلاب اسلامی بلاخره پیروز شده و روز های جدیدی در راه است . ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
که شهادت خودش را خبر داد ... 🌷 اماده می شدیم برای حرکت به سمت قایق ها. حاج شکرالله از اول تا اخر ستون گردان می رفت, به همه روحیه می داد و خداحافظی می کرد. بلاخره با قایق به خط زدیم. قایق فرماندهی خورده بود. ما هم خودمان را به موانع زدیم. دیدم حاج شکرالله تا کمر در اب رفته و نیروها را برای شکستن خط تشویق می کند.خط شکست. وارد خاک عراق شدیم. حاج شکرالله در حال پیشروی بود که گلوله تیربار به سینه اش نشست. روی زمین افتاد. دستش را در محل ورود گلوله گذاشت و بلند گفت:قاسم زاده هم شهید شد! اخرین کلامش,خبر شهادت خودش بود. 🌹 🍃🌷🍃🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷عملیات بیت‌المقدس بود. یک‌قدم دیگر تا آزادسازی خرمشهر باقی‌مانده بود. رسیدیم به دژ یا خاکریز بلندی که توسط گردانی دیگر آزاد شده بود و ما باید از آن عبور می‌کردیم و به سمت خرمشهر می‌رفتیم. آتش سنگینی از سمت دشمن روی ما ریخته می‌شد. در آن آتش و هیاهو صدای آشنایی به گوشم خورد که از خط جلو عقب می‌آمد. با فریاد می‌گفت: برادرا... برادرا... برید جلو... من امام زمان(عج) را آن جلو دیدم... با خودم گفتم این صدای آشنای کیست که بچه‌ها را برای رفتن ترغیب می‌کند. تا صاحب صدا به نزدیک من برسد چند بار این جمله‌اش را تکرار کرد. یک لحظه به خو دم گفتم چقدر صدایش شبیه اُس حبیب است. به من که نزدیک شد، زیر نور منورها که دم‌به‌دم سقف آسمان را روشن می‌کردند دیدم حبیب است و آقای شفاف. حبیب مچ دستش مجروح بود و به سینه‌اش چسبانده بود. آقای شفاف هم از پا مجروح شده بودند و دستش دور گردن حبیب بود و حبیب او را به عقب می‌آورد. حبیب با کلامش به همه روحیه می داد و به رفتن تشویق می کرد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید