#شهیــدےکه_قبل_شهــادت_درقبرخود_خوابید😳
🔰عصــر بود کہ حســین آمــد درب پادگان امــام حسین شیــراز. گفت بیا بریم چــند جا ڪار دارم!
گــفت :بــرو دارالرحــمه!
رفتیــم قطعــہ #شهــدا، تعــدادے #قبــر آمــاده کرده بودند. گفت ســید بیا برویــم داخل قـبر بخوابیــم ببینیم اندازه ما هـــست یا نه!
هرکدام رفـــتیم داخل یہ قبر دراز کشیــدیم. حسین صدا زد اندازه اســت؟ 😇
گفتم: برای من ڪنده شــده اندازه است.
گفت این هم برای من هـــم آماده شده.🙂
بعد از چند روز خــبر شـــهادتش را در عملیات #مــحرم شنیدم.
جنازه اش را در #هـــمان قــبر گذاشــتند که گفـــت برای مــن اســت...
#شهــید حسین رنجبر اسلاملو
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
کار هر شبش بود.
با اینکه از صبح تا شب
کار و درس و فعالیت میکرد
نیمههای شب بلند میشد نماز شب میخواند
یک شب به او گفتم: یکم استراحت کن،دخستهای
با همون حالت خاص خودش گفت:
تاجر اگر از سرمایهاش خرج کنه بالاخره ورشکست میشه،
باید سود به دست بیاره تا زندگیش بچرخه.
ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم..!
#شهید_مصطفیچمران
#شبتون شهدایی
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دلم تنگ است ❤️
و حالم را
فقط پاییز مےفهمد...💔🍂
منم آن شاخہے خشکے
ڪہ از دورے پریشان است!🥀
#شهید_علی_اصغر_اتحادی🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#خاطرات_شھـــــدا
🔹در سال ۱۳۴۷، به زیارت بارگاه ملکوتی حضرت معصومه (س) رفته بودیم. پس از زیارت، به موزه آن حضرت رفتیم. آنجا قرآنهای خطی بسیاری در معرض دید عموم قرار گرفته بود و شریف با علاقه خاصی آنها را میدید.
🔸به او گفتم، شما میتوانید یک قرآن به خط خودتان بنویسید. او خندید و پس از بازگشت از سفر، به تدارکات وسایل نگارش قرآن پرداخت. همان روزهای اول بود که به من گفت: «هروقت کار نوشتن این قرآن پایان یابد. عمر من هم به پایان میرسد.
🔹او آنقدر به کار خودش علاقه داشت که حتی تذهیب حاشیه قرآن را نیز خودش انجام داد. سالها گذشت و در سال ۱۳۵۸ کار نوشتن قرآن کریم به پایان رسید و دو ماه پس از آن رهسپار کردستان شد؛ چون ضدانقلاب در کردستان کشتار میکرد.»
و اﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
📎 معاون لشگر ۲۱ حمزه ارتش
#سرلشگرشهید_شریف_اشراف🌷
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
#شهدای_فارس 🌷
#ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ 🌹
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_سی*
همین طور که آلبوم عکس را ورق میزنم به صفحه می رسم که عکسهای متفاوت در آن است.
_اینا عکس های حبیب بعد از شهادتشه.توی غسالخانه گرفتن»
دلم ریش میشود از دیدن عکس ها. باورم نمیشود دارم جوانی را می بینم که در صفحه های قبلی راستقامت ایستاده بود و به دوربین لبخند میزد. حالا دراز کشیده و روی تنش که انگار یخ زده زخم های گلوله را میشود دید.
از چشم هایم را پر میکند او برای مردن خیلی جوان است. در تمام آنها حمید آقا هم کنار جنازه حبیب مشغول کاری است.
_خودتون غسلش دادین؟!
صدایش گرفته و غم آلود است: «بله»
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خبر بازگشت امام خمینی مثل بمب صدا کرده است. حبیب و دوستانش بی قرارند و خوشحال. دارند بار سفر می بندند حالا که امام برگشته ترس فراریها هم ریخته. دیگر کسی از ماموران ساواک حساب نمی برد.
حبیب با دوستانش می خواهند بروند تهران و امام را ببینند.حمید هم دلش می خواهد برود اما نمی تواند مسئولیت خانه و خانواده برعهده است.
به حبیب می گوید: «سلام من را هم به امام برسونید»
حبیب با همراهانش خود را در ماشین ژیانی که برای این سفر جور کرده اند جا می کنند و می روند تهران.
همین الان هم از رادیو و تلویزیون خبرها را پیگیری میکنند.حبیب دست پر برمیگردد. روی یک نوار کاست سخنرانی های امام را ضبط کرده و با خودش آورده است شیراز.
آنها را میدهد دست حمید و میگوید:« زحمت این هم برای تو. فقط حواست بهش باشه! مثل چشمات نگهداریش کن»
به خودش با یک برد به هم زدن غیب میشود تا دو روز دیگر پیدایش نمی شود.حمید دو تا ضبط صوت بزرگی را که دارند می برد در حمام و با قاسم و بقیه بچه ها از صبح تا غروب نوار سخنرانی امام را تکثیر می کنند و در شهر بین همه مردم پخش می کنند. نوارها را دست دوتا پسر بچه می دهند که کمتر شک برانگیز باشد.به آنها سفارش کردند که بابت نوارها از کسی اجبار آن پول نگیرد اما اگر کسی دلش خواست بابت آن پول بدهد.حالا هر چقدر که باشد بگیرند و تشکر کنند و بعد همان پول را ببرند دوباره نوار کاست خام بخرند و بیاورند خانه.
یکی از پسر بچه ها که اسمش کاظم است با شوق برمیگردد خانه. حمید میرود به سمت او.کاظم اسکناس درشت که محکم در دسترس نگه داشته بالا میگیرد و به حمیدنشان میدهد: «ببین پولشو داد»
_کی پول داده؟!
_دم ارتش یک سرهنگ بود . قیافه اش مهربان بود. یک نوار بهش دادم پرسید چیه؟ بهش گفتم سخنرانی امام! خوشحال شد و گفت : دو سه تا بده تا به چند نفر دیگه هم بدم. بعد از این پول را بهم داد تازه تشکر هم کرد»
با این همه خستگی این چند روز از سن حمید و بقیه در میرود. از امام خمینی توانست در عمق قلب های سخت و خشن ارتشی ها هم نفوذ کند.
حمید با خوشحالی رو به کاظم می گوید: «پس چرا معطلی برو با این پول نوار خام بخر وبیار تا کارمان را ادامه بدهیم»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@golzarshohadashiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘کار برای خدا چگونه باید باشد؟
کار اگه برای خداست پس گفتن برای چیست...
⬅️شهید حسین خرازی
🕊🌷🕊🌷🕊
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷شب قبل از آزادسازی خرمشهر بود. همه بچهها دورهم جمع شده بودند. حاج رسول قائد شرفی گفت: بلندشید، وضو بگیرید قبل نماز دورهم یک دعا بخوانیم. در همین حین یک موتوری آمد. پشت راننده موتور حبیب نشسته بود. موها و ریشش که بلند شده بود پر از خاک بود، چهرهای که پیشازاین ندیده بودم، یک چهره روحانی و پرنور که همه را به خودش جذب میکرد. پیاده شد، چشمی در جمع چرخواند و نگاهش روی احسان حدائق قفل شد.مستقیم به سمت احسان رفت و احسان را محکم بغل کرد و شروع به بوسیدن او کرد. هر دو منقلب شده و اشک میریختند. چند دقیقه در آغوش هم بودند. حاج رسول بیاختیار شروع به خواندن دعای توسل و روضه کرد. دعا به بخش توسل به حضرت فاطمه(س) رسید، صدای سوزناک حبیب بلند شد. شروع به صحبت کرد. حبیب صحبتهایش سوزناکتر از روضههایی بود که میخواند. از مظلومیت بیبی حضرت زهرا(س) گفت... روز بعد که پیکر شهید احسان را در دروازه های خرمشهر دیدم، رازدیدار شب قبل را فهمیدم...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#تذکره_الشهدا
🔘 #شهید_محمدحسین_حمزه: هوشیار باشید که اسیر زیباییهایی که دشمن فراهم میکند نشوید چرا که میخواهد اول دینتان را از دنیایتان جدا کند و بعد دینتان را از بین ببرد، خودتان را با سلاح معنویت تقویت کنید و برای رسیدن به این سلاح از خدا کمک بخواهید و در راه اهل بیت حرکت کنید و پشتوانه ولایت مطلقه فقیه باشید.
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🕊 *شهیدان "عبدالکریم آزادیان" و "خدارحم گل آور داریونی" لز شهدای جاویدالاثر فارس شناسایی شدند*
💠 "شهید عبدالکریم آزادیان" که بهعنوان شهید گمنام در سال ۱۳۹۶ در "مسکن مهر فولادشهر اصفهان" و "شهید خدارحم گل آور داریونی" نیز که بهعنوان شهید گمنام در سال ۱۳۹۳ در "خراسان شمالی" دفن شده بودند، از طریق انجام آزمایش DNA شناسایی شدند.
⚡️ #تلنگر
هیچ وقت نگو: محیط خرابه
منم خراب شدم! همانگونه که هرچه هوا سردتر باشد لباست را بیشتر میکنی!
پس هر چه جامعه فاسدتر شد
تو لباسِ تقوایت را بیشتر کن.
#شهیدابراهیم_هادی
#یادشباصلوات
#علمدار_کمیل
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱آن کس که بگیرد به دِلَم
جاۍ تو را کیست؟
چون تنگ برایت شده دل،
جاے کسی نیست..!💔
#حاج_قاسم _سلیمانی🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 | انگیزه دینی، عامل صبر و استقامت مادران شهدا
🔻 رهبرانقلاباسلامی: این خدماتی است که توی خانهها و توی مراکز زنانه و مردمی و اینها انجام گرفته، فرض کنید که در خانههایی غذا درست کردند، کمپوت درست کردند، عرض کنم که امکانات آذوقههای جنگی فراهم کردند، نان پختند و فرستادند، اینها چیزهای عجیب و غریبی است، این مردها و این زنها با چه انگیزههایی، با چه همتی این کار را کردند؟
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_سی_و_یکم*
صبح روز ۲۲ بهمن است.حمید حبیب و قاسم میروند حمام و غسل شهادت می کنند و بعد از خداحافظی با خانواده می روند بیرون.در دل جمعیتی که آن روز فقط برای پیروزی آمده است.
همراه با بچههای محل چندتایی کوکتل مولوتوف درست می کنند و پس از پیوستن به جمعیت عظیمی که از سراسر شهر جمع شدهاند حرکت میکنند به سمت کلانتری خیابان تیموری.
مأموران کلانتری ساعتی مقاومت میکند اما عاقبت با چندتا کوکتول مولوتوف و هجوم جمعیت انسانی به داخل ساختمان مجبور به تسلیم میشوند.جوان های انقلابی به سرعت آنها را خلع سلاح میکنند و بعد سریع حرکت میکنند به سمت کلانتری محله گود عربان.
جمعیت به آنجا هجوم میبرند و خیلی راحت تر آن را هم تصرف میکنند. جمعیت مثل موج عظیم و خروشان ای پیش می رود.در گیر و دار این پیشرویها و درگیریها حمید یک دفعه متوجه میشود که حبیب همراه آنها نیست.از قاسم سراغش را می گیرد اما او هم نمی داند حبیب کجاست.
«یکی دو ساعتی میشه ندیدمش»
جمعیت کم کم حرکت میکند به سمت دادگستری و شهربانی. درگیری ها حالا خشونت بیشتری دارد. از همه جا صدای تیراندازی و داد و فریاد می آید. حمید دل نگران حبیب میشود که پیدایش نیست. بین جمعیت چشم گرداند بلکه او را ببیند اما نیست. انگار که قطره آب شده باشد و فرو رفته باشد به زمین. بعد از تصرف شهربانی و اثبات قدرت انقلابی ها،آقای محلاتی می آید و با همراهانش از جمعیت می خواهند که هوشیار باشند و با هم همکاری کنند،چرا که نیروهای نفوذی ساواکی با نفوذ در جمعیت قصد ایجاد درگیری و تفرقه دارند.
حمید از همان لحظه تا آخرش به همراه با قاسم به هرجایی که فکرشون می رسد سر میزنند: بیمارستان ها و سردخانه ها..
با دیدن هر زخمی و حرفه ای دل حمید میتپد که نکند این حبیب باشد.دیدن جوان های غرق به خون که گوشه و کنار بیمارستان ها و سردخانه ها هستند دلش را به درد می آورد.اما این که هیچ کدام از آنها حبیب نیست دل شوره ا ش را کم میکند. انقدر گرفتار جستجو هستند که از وقت غافل ماندند.به خود که می آیند ساعت دوازده شب است و نماز مغرب و عشایشان قضا شده. دیگر جایی نمانده که نگشته باشد. با ناراحتی برمیگردند خانه،حمید مانده که جواب مادر را چه بدهد. حتی نمیدانند چه بلایی سر حبیب آمده زنده است یا مرده؟!
خسته و کوفته به خانه می رسند. بچه ها خوابند و زنها هنوز بیدار. سراغ حبیب را می گیرند و همین می ماند چه جوابی بدهد.قاسم کمکش میکند و جوابی را برای دلواپس نکردن مادر و خواهر ها سرهمبندی میکند. در دلشان آشوب است. وضو می گیرند و نمازهای قضا شده شان را می خوانند.بعد از نماز اطرافیان درمورد زد و خوردها و اتفاق های آن روز می پرسند که برای ساعتی حبیب را از یاد می برند.
نیمه شب است .خواب به چشم کسی نمی آید.انقلاب اسلامی بلاخره پیروز شده و روز های جدیدی در راه است .
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#شهیدی که شهادت خودش را خبر داد ...
🌷 اماده می شدیم برای حرکت به سمت قایق ها. حاج شکرالله از اول تا اخر ستون گردان می رفت, به همه روحیه می داد و خداحافظی می کرد.
بلاخره با قایق به خط زدیم. قایق فرماندهی خورده بود. ما هم خودمان را به موانع زدیم. دیدم حاج شکرالله تا کمر در اب رفته و نیروها را برای شکستن خط تشویق می کند.خط شکست.
وارد خاک عراق شدیم. حاج شکرالله در حال پیشروی بود که گلوله تیربار به سینه اش نشست.
روی زمین افتاد. دستش را در محل ورود گلوله گذاشت و بلند گفت:قاسم زاده هم شهید شد!
اخرین کلامش,خبر شهادت خودش بود.
#ﺷﻬﻴﺪ_ﺣﺎﺝ_ﺷﻜﺮاﻟﻠﻪ_ﻗﺎﺳﻢ_ﺯاﺩﻩ
#ﺷﻬﺪاﻱﻏﺮﻳﺐﻓﺎﺭﺱ 🌹
🍃🌷🍃🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
🔻🔻🔻🔻
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_گلزارﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷عملیات بیتالمقدس بود. یکقدم دیگر تا آزادسازی خرمشهر باقیمانده بود. رسیدیم به دژ یا خاکریز بلندی که توسط گردانی دیگر آزاد شده بود و ما باید از آن عبور میکردیم و به سمت خرمشهر میرفتیم. آتش سنگینی از سمت دشمن روی ما ریخته میشد. در آن آتش و هیاهو صدای آشنایی به گوشم خورد که از خط جلو عقب میآمد. با فریاد میگفت: برادرا... برادرا... برید جلو... من امام زمان(عج) را آن جلو دیدم... با خودم گفتم این صدای آشنای کیست که بچهها را برای رفتن ترغیب میکند. تا صاحب صدا به نزدیک من برسد چند بار این جملهاش را تکرار کرد.
یک لحظه به خو دم گفتم چقدر صدایش شبیه اُس حبیب است. به من که نزدیک شد، زیر نور منورها که دمبهدم سقف آسمان را روشن میکردند دیدم حبیب است و آقای شفاف. حبیب مچ دستش مجروح بود و به سینهاش چسبانده بود. آقای شفاف هم از پا مجروح شده بودند و دستش دور گردن حبیب بود و حبیب او را به عقب میآورد. حبیب با کلامش به همه روحیه می داد و به رفتن تشویق می کرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
🔻بچه ها الان اگه شیطون از آخر خاکریز نفس ما بیاد تو...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #پیام_شهید | #نوجوان
✍سه توصیه حاج قاسم به نوجوانی از اقوام: مهدی جان!
1⃣ تمام کسانیکه به کمالی رسیدند خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی.
2⃣ زیربنای تمام بدیها و زشتیها دروغ است.
3⃣ احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🦋⃟✨
🌱هر انسانے عطر؎ خاص دارد!
گاهے ، برخے..
عجیب بوے خدا مے دهند🍃:)
#شهید_عبد_الرسول_استوار🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#یادی_از_شهدا
داشتیم میرفتیم سمت هلیکوپترها.
توی مسیر آقا #مهدی_باکری یک تسبیح #مرگ_بر_آمریکا گفت.
میگفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست...
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
#افول_آمریکا
👇👇👇
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_گلزارﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_سی_و_دوم*
شب از نیمه گذشته و تا صبح چیزی نمانده که صدایی می آید. حبیب با کلید در خانه را باز می کند و وارد میشود.
با سر و روی خاک آلود و یک اسلحه یوزی در دست .همه خوشحال می شوند ولی حمید نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و به او چیزی نگوید:«کجا بودی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتیم.؟! فکر کردیم بلایی سرت اومده.
اینها را با داد و فریاد می گوید. این چند ساعت حفظ ظاهر کردن و آرامش ساختگی داشتن را کنار میزند و دلشوره هایش را خالی میکند. حبیب اما آرام است. لبخندی به صورت خسته اش می نشاند: «با چند تا از رفقا رفتیم روی پشت بوم ساختمان دادگستری و از آنجا تیراندازی می کردیم»
_اسلحه از کجا آوردی؟
حبیب اسلحه را با یک دست بالا میگیرد و به آن نگاه می کند: «یکی از بچه ها برام جور کرد .گفت هرکس تیراندازی بلده باید سلاح دستش بگیره»
مادر میگوید :«حبیب سرتاپات پر از خاکه. برو لباسهایت را عوض کن»
_فدای سرت مادر به جاش انقلاب پیروز شد»
اسلحه را بالای کمد میگذارد . با حالت آدمی برنده و خوشحال می رود سمت حمام. حمید با نگاه او را دنبال می کند.به دلشوره ای که آن شب امانشان را بریده بود فکر میکند و میگوید چه خوب که برگشت.
🌹🌹🌹🌹🌹
امام خمینی دستور داده است کسانی که قبل از انقلاب از پادگان ها فرار کردند و سربازیشان نیمهکاره مانده به محل خدمت سابق شان برگردند.
حبیب فوراً برمیگردد به پادگان شماره ۴. اما این بار دیگر از فرار های شبانه از زیر سیم خاردار خبری نیست.این باره با جان و دل خدمت میکند و در طول چند ماه که از سربازی اش مانده از آنجایی که عشق کتاب است،کتابخانه را توی پادگان راه میاندازد.چند ماه بعد بالاخره خدمت سربازی به پایان میرسد و حبیب کارت پایان خدمت خود را دریافت میکند.
حالا باید برای آینده اش فکریکند.حمید که خودش در صنایع الکترونیک استخدام شده از حبیب می پرسد که چه می خواهد بکند: «میخوای تو هم بیا توی صنایع استخدام بشی؟»
حبیب میگوید :نه! چون کار توی محیط اداری با روحیه من سازگار نیست.
_پس میخوای چیکار کنی؟نکنه بازم میخوای بری کارگر روزمزد بشی؟
حبیب به دست هایش نگاه میکند خاطره انگشت قطع شده دوباره زنده میشود: «نه می خوام یه کار دیگه بکنم»
_چه کاری ؟چرا باز داری به دستات نگاه می کنی ؟نکنه بازم میخوای تفنگ دست بگیری؟
حبیب میخندد: از کجا فهمیدی! الحق که برادر خودمی!
حمید می گوید :سر بازی که تمام شد. نکنه میخوای بری توی سپاه یا ارتش.!
حبیب از جا بلند می شود: درست حدس زدی می خوام برم توی سپاه.
_حالا چرا سپاه؟
حبیب شانه بالا می اندازد: چون همه دوستان دارم میرن، منم می خوام برم.
حمید با تعجب می گوید :همین؟! چون همه دوست دارن میرن تو هم میخوای بری؟!
حبیب می خندد:« معلومه که نه !خوب پرس و جو کردم, تحقیق کردم, فهمیدم که رفتن توی سپاه از همه جا به روحیه من نزدیکتره.
حبیب کنجکاو می شود: مثلاً چطور نزدیکه؟!
حبیب کمی مکث میکند و میگوید: «بیشتر کسانی که الان دارند وارد سپاه میشن بچههای انقلابی هستند هدف اصلی سپاه هم حفظ دستاوردهای انقلابه! برای همینه که من تصمیم گرفتم توی سپاه برم .چون توی این دنیا هیچی برای من مهم تر از این انقلاب نیست»
_همه فکراتو کردی؟!
حبیب با اطمینان می گوید:
_همه فکرامو کردم.
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
*🏴گرامیداشت شهید علی شفاف 🏴*
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی برادر *حاج حسن حقیقی* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
#ﺯﻳﺎﺭﺕﻣﺠﺎﺯﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا
👇👇
🚨🚨🚨🚨
همینک آنلاین شوید ⭕️⭕️
لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷با حبیب و حمید صالحی در عملیات بیتالمقدس باهم بودیم. حبیب که مجروح شد به مشهد رفت، من هم به اراک. وقتی برگشتم خبر شهادت حمید را شنیدم. وقتی حبیب را دیدم صدایش پر بغض بود. یکدفعه اشک از دو چشمش جاری شد و گفت می گن حمید شهید شده؟ سرپایین، انداختم. با گریه و محکم گفت: ما باهم قول و قرار داشتیم باهم شهید بشیم، همدیگر را شفاعت کنیم. به پهنای صورت اشک میریخت با همان بغض و اشک گفت: میتونی منو ببری پیش حمید.گفتم: آره، بیا بریم. او را تا محل قبر حمید بردم. قبر سمت چپ حمید، یا قبر پشت به قبله خالی بود. قبر حمید را که به حبیب نشان دادم، بیاختیار خودش را در قبر خالی انداخت، روبهقبله و رو به حمید کف قبر خوابید. دست به دیواره قبر حمید میکشید و حمید را صدا میزد و اشک میریخت. چنان صدای گریه و نالهاش بلند بود که تا چند ردیف اطراف همصدایش شنیده میشد. با ناله میگفت: حمید قرارمان این نبود... قرار بود باهم بریم... این گریه و زاری و درد دل با حمید در قبر، یک ساعت طول کشید.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #استوری | رهبر انقلاب: روز سیزدهم آبان، روز جوان است.
🔖 #سیزدهآبان
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گدات هرچه گداتر به نَزدت آقاتر!
کویرخشک به لطف دعات دریاتر!
هوای کرببلایت همیشه خوب اما
چقدر صحن تو شبهای جمعه زیباتر...
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙دلم کربلا می خواهد
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb