🖋📃برشی از وصیت نامه ﺯﻳﺒﺎﻱ شهید💌
مرگ روزى بسراغ ما خواهد آمد، وبراساس آيه *«أَینََما تَکونُوا یدْرِککمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ »* طعم تلخ مرگ را خواهيم چشيد وطعمه مرگ سياه خواهيم شد. پس چه بهتر با مرگ سرخ از اين جهان رفتن و چگونه زيستن و چگونه مردن را به نسل اينده بياموزيم چون همگى ما در برابر نسلهاى اينده مسئوليم.
سرور شهيدان چنين مى فرمايد:
🌿« اگر با كشته شدن من دين جدم حضرت محمد (ص) پايدار و استوارمى ماند، پس اى شمشيرها مرا دريابيد »
#شهید_بهمن_انصاری
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_بیست_سه
. دیگر فاصله زیادی تا بهداری نداشتیم. در طول راه همه با تعجب نگاهمان می کردند. فکر میکردم سراب زمان خیلی به هم ریخته و گلی شده .سید هم لبخند کوچکی تحویلشان می داد. به بهداری که رسیدیم بچه هایی که بیرون ایستاده بودند با دیدن ما شروع کردند به خنده .سید هم لبخند میزد. گیج شده بودم .برگشتم به پشت سرم نگاه کردم . نزدیک بود برانکارد را ول کنم .جالب بود منو سید و دوتا جوان بسیجی با برانکارد جلو و چهار اسیر عراقی با اسلحه ای که متعلق به یکی از بسیجی ها بود پشت سرمان می آمدند. منتظر بودم سید عکس العمل سریع از خود نشان دهد ولی با لبخند و خیلی آرام و جذابی اسلحه را از عراقی گرفت و به جوانان بسیجی داد .در راه برگشت به خط،رو کردم به سید و با خنده گفتم: شانس آوردیم که جای یک نفر ، پنج نفر راهی بهداری نشدند .
در حالی که داشت سریعتر خودش را به خط می رساند ،با همان لبخند گفت: از اولش هم دیدم ولی اون عراقی هایی که من دیدم جرات این کار را نداشتند . قرار نیست عراقیها هم بسیجی داشته باشند که..
🌺🌺🌺
🎤برگرفته از خاطره کیومرث ایوبی
یادم نمیرود .از صبح سردی بود نزدیک سد گتوند. با سید محمد اطراف به نگهبانی سنگر ها می چرخیدیم و مشغول گپ زدن بودیم. مثل همیشه هم سید سعی میکرد بیشتر گوش کند تا حرف بزند .عادتش بود .
مشغول حرف زدن بودم که متوجه شدم نگاهش به گوشه ای خیره مانده. فکر کردم حوصله شنیدن حرف هایم را ندارد به همین خاطر ساکت شدم و نگاهش را تعقیب کردم .
درون گودال کوچکی که از اصابت یک خمپاره درست شده بود خروسی دانه های برنج مانده از شب قبل بچه ها را می خورد .
خروس را جمعه قبل که بچه های گردان به نماز جمعه رفته بودند پسرکی به آنها هدیه داده بود. از آن روز هم غذایی چه چیزی بود که از خوراک بچه ها باقی می ماند .همینطور ساکت در حرکت بودیم که به نزدیک های گودال رسیدیم.
_تا حالا فکر کردی این زبون بسته اینجا چقد تنهاست؟!
چشمانم را گرد کردم و با تعجب به سید و خروس چشم دوختم.
_این پول را بگیر به یکی از بچه ها برای گفتن یک ماه پیدا کنه و بیاره خدارو خوش نمیاد این زبون بسته تنها باشه.
پول را گرفتم و به سمت سنگر راه افتادم.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙سخن فرمانده :
یاد شهیدان بایستی همیشه بین ملت ما زنده بماند...
#یادواره_شهدای_شیراز
#اجتماع_عاشقان_شهادت
#شیرازسومین_حرم اهل بیت ع
🌷🍃🌷🍃
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷عمليات بدر بود. درگيري سنگيني با عراقي ها داشتيم که تعداد زيادي از برادران شهيد شدند. مرتضي اصلاً روي زمين نبود، حتي کفش هاي را در آورده بود و با پاي برهنه مي جنگيد. در همين هياهو من، مرتضي و چند تا از بچه ها پس از درگيري سختي به اسارت دشمن درآمديم. ما را به دو سرباز تحويل دادند تا سر فرصت به عقب منتقل کنند. دور از چشم نگهبانان زير لب براي آزادي دعا مي خوانديم. به مرتضي گفتم: مرتضي! تكليف بچهها چه ميشه، الان كجا هستند؟
مرتضي پاسخ داد: نگران نباش، هركجا هستند خدا با آنهاست.
ناگهان چشمم به نارنجکی افتاد که در میان خارها افتاده بود. به او نشان دادم. مرتضي خيلي آرام و نيم خيز آن را برداشت. آرام به بچهها گفت: به محض اينكه نارنجك را پرتاب كردم، فرار كنيد. هوا كه تاريك شد، مرتضي نارنجك را در ميان عراقي ها پرتاب كرد و بلافاصله همه با هم به سمت هورالهويزه، پا به فرار گذاشتيم. تيربار عراقيها به كار افتاد، من و مرتضي هر دو از ناحيه دست و كتف مجروح شديم، اما خدا خواست كه در تاريكي شب خودمان را به عقب رساندیم...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #وصیت_شهید | #پیام_شهیدان
🔻 از مسئولین عزیز و مردم حزب الهی میخواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی حجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید....
سردار
#شهیدحاج_حسین_خرازی🌷
🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🎙رهبر معظم انقلاب:
🔰فرهنگ #شهادت یعنی فرهنگ تلاش کردن با سرمایهگذاری از خود برای اهداف بلندمدّت مشترک بین همهی مردم؛ که البتّه در مورد ما آن اهداف، مخصوص ملّت ایران هم نیست، برای دنیای اسلام بلکه برای جهان بشریت است.
🔰جلسات #بزرگداشت شهدا، ادامهی حرکت جهادی و ادامهی شهادت است.
🚨۵ روز تا یادواره و بزرگداشت شهدای شیراز
#گلزارشهدای_شیراز
#اجتماع_عاشقان_شهادت
🌷🍃🌷🍃
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🍃از دوڪوهه تا بلندای سهیل
برنمیخیزدمناجات ڪمیل
یادڪرخه رفٺ و بر ما رنج ماند
قلب من در ڪربلای پنج ماند😞
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#شهدای_حسینی
می گفت من از امام حسین(ع) طلب شهادت می کنم تا مثل علی اکبر و علی اصغرش شهید شوم. دوست دارم نه سر بر بدن داشته باشم,نه قبری داشته باشم و نه نشانی از من باشد!
چند شب گذشت. از خستگی گوشه سنگر خوابم برده بود که از صدای گریه جمشید از خواب پریدم.
می گفت یا امام حسین, مگه من چی کار کردم که من را نمی طلبی؟
با اشک التماس می کرد, من خوابم برد
تا نماز صبح هنوز صدای گریه جمشید می امد. اما چهره ای شاد و خوشحال داشت.
گفتم چی شد, خبریه؟
با خوشحالی گفت امروز به هدفم می رسم, اقا منو طلبیده!
گفت اقا, امام حسین را در خواب دیدم. گفت ناراحت نباش, امروز تو را می طلبم...
همون روز شهید شد و بدنش برنگشت ....
#شهید جمشید پایخوان ,
#شهدای فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_بیست_چهار
. یکی بود یکی نبود. یه گوشه از این دنیایی که توش زندگی میکنیم یه دشت قشنگ بود پر از پرنده های جور با جور که هرکدام سرگرم زندگی خودشان بودند .طاووس ها کنار به جمع می شدند و خودشون روی آب برانداز می کردند .قناری هاش روی شاخه درختان می نشستند و آواز می خواندند. گنجشک ها جیک جیک میکردند و دنبال دونه واسه جوجه هاشون هستند .خلاصه همه چی همونجوری بود که باید باشد تا اینکه یک روز هر کدام از پرنده ها به کارهای خودشان مشغول بودند سر و کله روباه و دارو دستش پیدا شد .جونم برای دخترم بگه، روباه بدجنس و رفقاس کارشون شده بود که هر روز بیان یکی از این پرنده ها را شکار کنه. پرنده ها هم از ترس جونشون مجبور بودن برن یک گوشه قایم بشن .دیگه نه طاووس ها کنار هم جمع شدن ،نه قناری ها آواز می خوندن و نه گنجشک ها جیک کشان دشت را پر کرده بودند.
دیگه دشت مثل روز اولش قشنگ نبود.این وضع همینجور ادامه داشت که یک روز چند تا از پرنده ها که از این زندگی خسته شده بودند پا پیش گذاشته اند و قرار شد تمام پرنده ها را یه جا دور از چشم روباه جمع کنند و دنبال راه علاجی برای خودشون بگردند.
آره عزیزم به هر سختی بود این تصمیم را به گوش همه پرندها رساندند .فردای آن روز پیش از طلوع آفتاب همه پرنده ها روی بلندترین درخت دست جمع شدند و شروع کردند به صحبت کردند هر کسی چیزی می گفت اما وقتی همه جای کار روز ندیدند غلط از آب در میامد.
هد هد که تا آن موقع ساکت مانده بود و گوش میکرد بالهاشو باز کرد و به بالاترین شاخه درخت پرید و با صدای بلند که بقیه هم بفهمند نظر خود را گفت.
واسه اونا از دشت بزرگ و قشنگی هاش و پرنده ای که آنجا زندگی می کرد حرف زد به نام سیمرغ.
اون میتونه از اونا رو از اون روباه نجات بده حرف ها که تموم شد و صدای عجیبی توی پرنده ها به راه افتاد. هرکس نظری داد اون عده که شهامتشان را از دست داده بودند از سختی های سفر گفتند. ما خیلی ها هم که از بدشون خسته شده بودم آمادگی خودشون را واسه رفتن اعلام کردند.
چهار دختر گلم گوشت که با منه؟! فردای آن روز ۸ انگار داشت نفس تازهای میکشید پرنده هایی که عازم سفر بودند آخرین سفارش ها و پیغام ها را به جفت و بچه هاشون می کردند و آماده میشوند تا برند ناجی بزرگشون را پیدا کنند.
عدهای دیگر از این پرنده ها که البته تعدادشان زیاد نبود به لونه هاشون پناه برده بودند.
_مامان چرا بعضی از پرنده ها با بقیه نمی رفتند؟!
_آخه مامان ممکن بود که سفرشان برگشتی نداشته باشه دانا این موضوع و خطراتش رو در همان جلسه اول برایشان گفته بود.
خلاصه آنها حرکت کردند انگار یک ابر بزرگ روی سردشت کشیده شد صدای به هم خوردن بال هاشون توی آسمون همه جا را پر کرده بود آره عزیزم اون ها رفتند...
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰چرا می گوییم شهدای شیراز، غریب و گمنام هستند؟!
🔰آیا میدانید اولین شهید مدافع حرم #کشور در شیراز هست ؟
🔰آیا میدانید این شهید حتی در گلزارشهدا هم دفن نشده است ؟
🎞 #کلیپ را حتما ببینید ...👆
♻️ هدیه به شهدای غریب شیراز #صلوات
#اجتماع_عاشقان_شهادت
#یادواره_شهدای_شیراز
#پنجشنبه ۳شهریور
💠🔅💠🔅💠
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷علی الوانی شهید شده بود. مرتضي با پيکر مجروح خود را براي مراسم علي به فسا رساند. در برگشت به اهواز همراه حاج محمود ستوده بودیم. حاج محمود با آن چهره دوست داشتني اش سکوت را شکست و با غم گفت: مرتضي من هر چه فکر کردم به نتيجه نرسيده ام، مگر ما چه گناهي کرديم که خدا ما را قبول نمي کند. ببين علي هم شهيد شد و ما مانديم. به خدا خجالت مي کشم به فسا برگردم و به چهره خانواده شهدا نگاه کنم.
حاج محمود هم خيلي زود به علي دست داد و مرتضي را تنها گذاشت. بعد از آن زنده برگشتن به فسا براي مرتضي از مرگ هم بد تر بود. اين غم مشهود در وصيت نامه مرتضي هم نمود داشت: نمي دانم، من چه كردهام كه شهيد نميشوم. شايد قلبم سياه است. خدا رحمت كند، حاج محمد ستوده را وقتي با هم صحبت مي كرديم(به يكديگر) ميگفتيم! اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشيم، چه كار كنيم. واقعا نميشود زندگي كرد، و به صورت خانواده هاي شهدا نگاه كرد. اين جاست كه ما واماندگان از قافله نور بايد بگوييم، خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش نوشته بود: او میبیند..
✨ با این کار میخواست هیچوقت خدا را فراموش نکند..
#شهیده_زینب_کمایی🌷
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb