eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
55 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️روزگاری در استان فارس مسئولی داشتیم که .... 💠 مسئول اداره تربیت بدنی بود و یک ماشین در اختیارش.... یک روز با هم برای انجام کار اداری رفتیم ارسنجان. وقت برگشت یکی از روستاهای اطراف کار داشت. کنار جاده فرعی ایستاد و گفت: رمضان، یک دفترچه توی داشبورد ماشینه، بیار بیرون! در آوردم. گفت: بنویس! نوشتم. حرکت کرد. گفتم این برای چی بود، 👈 گفت: تا لب جاده کار اداری بود و استفاده از سوخت ماشین حلال، از اینجا به بعد کار شخصی است و مدیون بیت المال! وقتی به اداره برگشتیم، گفت بنویس. دوباره کیلومتر ماشین را خواند و من دوباره در دفترچه نوشتم. گفت: شد چند کیلومتر؟ تفاوت دو عدد را گفتم. گفت:بنویس! آخر ماه که می شد، این کیلومترها را که کار شخصی اش بود، با هم جمع می کرد و معادل پول بنزینش را واریز می کرد به حساب تربیت بدنی تا مدیون بیت المال نباشد! 👈ظهرها ساعت دوازده که میشد، ماشین را می گذاشت اداره، با دوچرخه می آمد خانه.... خانمیرزا استواری 🍃🌷🍃🌷🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢آوازه حاج خلیل را که شنیدم از مشهد برای شاگردی و آموختن فوت و فن های باطری سازی ماشین به تهران و مغازه جاج خلیل رفتم. 💢هر وقت می‌خواست چیزی را بیاموزد می‌گفت، درس اول من نماز است، قبل از هر چیز یادت باشد نمازت را ترک نکنی! 💢این مدت که خدمت ایشان بودم، محال بود سائل و نیازمندی به درب مغازه بیاید و دست‌خالی برگردد. 💢وقتی بعد از یک سال آموزش و کارگری‌ام تمام شد، با ماشین خودش من را به بازار برد، از آشنایان بازاری‌، کمک کرد تا لوازم باطری‌سازی را بخرم، بعد راهی ام کرد هنوز بعد از حدود پنجاه سال عکس قاب شده اش بالای مغازه ام است و تا به تصویر حاج خلیل سلام نکنم، روزم شروع نمی شود. حاح خلیل طلایی نشــــــــردهیــــــــد ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─...................─┅╯ وارد کانال شهداشویــد👆👆
💢 🌹 ♨️عاشق حرم سامرا بود، وقتے حرم توسط معاندین شیعه بمب گذارے و تخریــب شد خیلے ناراحت بـــود ... بعد از ڟهـــور داعش، ڪارش حفاظت از حرم امامین عسکریــین(ع) با کنترل پهپادها بود. شب آخر، بعد از زیارت با همکاران، با همــسرش تماس گرفت. صـــدای خمپاره که آمد گفت: «چیزی نیست… باور کن جایمان امن امن است.» اما همان شب، خمپاره دیگر تنش را نشانه گرفت و ساعت دو بامداد به یاران آسمانی پیوست. سه روز قبـــل از پرواز ابدی، از اهواز احضارش کردند؛ گفت: «تا شهید نشم برنمی‌گردم… علمداری فقط شهــــید برمی‌گردد.» و همین‌گونه شد؛ علمداری در کنار حرم امامین عسکریین به آرزویش رسید و پیکرش به ایران بازگشت. شجاعت علمداری 🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشـــر باـشمـــا👆👆
♨️هادی نیک‌رو از کودکی با قرآن و نماز مأنوس بود، حتی پیش از تکلیف روزه می‌گرفت و نمازش را اول وقت می‌خواند. برای کمک به خانواده، درس را رها کرد و نان‌آور شد. در کار، به محض شنیدن اذان دست از همه چیز می‌کشید. در جبهه حتی بدهی دو تومانی‌اش را فراموش نکرد و وصیت کرد بپردازند. بعد از شهادتش، طلبکارش با اشک گفت: کاش بدهی بیشتری داشت تا ارزش بخشیدنش بیشتر بود… هادی نیک‌رو 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید👆👆
🔰 حاج قاسم سلیمانی: نباید تردید کنیم که $شــهدا مثل اولیای الهی دارای . اینکه به آنها توسل می‌کنیم و استمـــداد می‌طلبیــــم برای این اسـت که آنـــها مثــــل قطــره‌اے به دریـــا وصـــل و جــــــزئے از ائمــــــه(ع) شــــــــده‌اند. 🔹🔹🔹 🗓عصــر پنجـــشنبہ ها 📎قطعه شهـــداےگمنام شیراز ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─...................─┅╯ نشردهیـــــــــــد👆👆
♨️ 💠شده بود بانک قرض الحسنه بچه های گردان. هر کسی احتیاج مالی داشت می رفت پیش خلیل. توی خیابان می رفتیم که گوشی همراهش زنگ خورد. طرف را نمی شناخت ولی مشغول صحبت بود. حرف‌هایش که تمام شد پرسیدم: «کی بود؟» جواب داد: «نمی شناختمش. ولی می گفت شنیدم شما به مردم کمک می کنین من احتیاج به کمک مالی دارم». شماره حساب طرف را گرفته بود و می خواست برایش پول واریز کند. قرار بود دوباره تماس بگیرد. گفتم: «چطور می خوای به کسی که نمی شناسیش پول بدی؟» جواب داد: «اولاً حتماً به این پول نیاز داره که با من تماس گرفته، ثانیاً من اونو نمی شناسم، اون که منو می شناسه». بعدها فهمیدم این کار شوخی یکی از دوستانش بوده.ولی خلیل در این امتحان سربلند بیرون امده بود خلیل عسگری 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود اجر ببرید
♨️به مناسبت یادواره شهید سید کاظم حسینی ، امروز، در 💠پدرم گوشه سالنی خوابیده بود و کاظم آمد انگشت دستش را توی استمپ فرو برد و چسباند پای برگ رضایت‌نامه‌اش. آقام از خواب پرید و کاظم مثل آنکه قلّه‌ای را فتح کرده باشد، برگه را توی هوا می‌چرخاند و می‌گفت: «من که با اجازه شما رفتم.» آقام هم خودزنی می‌کرد و می‌گفت: «این اجازه را خودت صادر کردی، من ندادم.» از کاظم اصرار و از پدر انکار که اجازه نمی‌دهم. کاظم به سیم آخر زد و گفت: «باشد نمی‌روم، اما جواب روز قیامت حضرت زهرا(س) با شما!» بالاخره پدر خلع سلاح شد. کاظم به خوب کسی واگذارش کرده بود. بین بیچارگی و ناراحتی پدر دستش تکان داد و گفت: «برو به سلامت!» اما از آن به بعد خواب راحت نداشت. نیمه‌ها می‌جهید راه می‌رفت و می‌گفت: «بابا، الان رنگ کدوم پایت بی‌حس شده؟». اما... وقتی خبر شهادت سید کاظم آمد ، همه گفتن پدرم دق می‌کند و‌ مي‌میرد... ولی پدر آرام بود، خیلی آرام ... مادرم هم می‌گفت امانت الهی بوده ، الان به صاحبش برگرشته.... سید کاظم حسینی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─...................─┅╯ وارد کانال شهداشویــد👆👆
♨️ و امروز مجلس به‌نام شهیدی هست‌ که حاجت خیلی ها را برآورده کرده ... شهیدی که شهید غدیری استان فارس یعنی شهید حاج علی کسائی، حواله زائرین را بهش می دهد ..... سید کاظم حسینی..‌ تو را به میهمانی امروز فرا می خواند.... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشر با شما👆👆👆
「•🌻•」 اسم نیست، رسم است! شهید عڪس نیست ڪه اگر از دیوار اتاقت برداشتـۍ فراموش بشـود! شهید مسیر است، زندگیست، راه است،مرام است!!.. شهیـد پس داده و روزنه ایست بـه سوی خـدا...💔 .......((🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz
🔹مغز متفکر بود . طوری شد که از اصفهان خواستندش. نرفت و ماند جهرم. جزواتی نوشته بود در مورد زندگی در شرایط سخت و اسلحه M16 . برای جمع و جور کردن این جزوه‌ها خیلی زحمت کشید. چندین ساعت از روز را به تحقیق و جستجو اختصاص می داد. بیشتر شبها تا ساعت دو بامداد، رویشان کار می کرد؛ از بس اشتیاق داشت. توی هر کاری که وارد می شد تا آخرش را می رفت. پیگیر بود. اهل نیمه کاره رها کردن کار نبود. آنقدر ادامه می‌داد تا درست و کامل تمامش کند. 🔸دنبال مطالعه و بالابردن سطح سوادش بود. نمی گذاشت فرصت های روزانه اش به بطالت بگذرد. خودش می گفت: «اگه من روزی دو سه ساعت مطالعه نکنم، انگار گم شده ای دارم.» 🔹یکبار که توی خیابان، عکس های شهدا را دید گفت: «این عکسا رو می بینی چقدر قشنگه؟ یه روزی میاد عکس من رو هم توی خیابون می زنن و زیرش می نویسن شهید مهدی مولانیا. وای چقدر با ابهته... مهدی مولانیا ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─...................─┅╯ وارد کانال شهداشویــد👆👆
🌷 ♨️یک روز بارانی دور تا دور یکدیگر در خانه نشسته بودیم که مجتبی هم از راه رسید. رو به من کرد و گفت: « بابا، از روی سند ازدواج به من یک فرش داده‌اند، برویم آن را بیاوریم.» گفتم: «امروز که بارانی است، باشد برای فردا.» گفت: « نه، امروز حتماً باید آن را بیاوریم.» ♨️همه با هم رفتیم و فرش را آوردیم. وقتی فرش را در خانه پهن کردیم، گفتم مبارکت باشد. گفت: «مبارک صاحبش باشد.» من که سر درنیاوردم، خنده نمکینی کرد و به سراغ تلفن رفت. بایکی از بسیجی‌های گردانش تماس گرفت. به اوگفت: « من قالی‌ات را گرفته ام، بیا و آن را ببر.» بسیجی گفته بود:« امروز بارانی است، باشد برای فردا.» مجتبی گفت: « نه! همین امروز باید بیایی و آن را ببری.» نیم ساعت بعد، آن بنده خدا آمد و فرش را برد، بی آنکه مجتبی پولی از آن بسیجی بگیرد. بعد از آن با لبخند رضایت، روی فرش کهنه اتاقش کنار همسرش نشست. مجتبی قطبی 🌷 سمت: فرمانده گردان حضرت فاطمه(س) 🌷🌱🌷🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠توجه به بیت المال💠 🌿 مجروح شده بود .او را به بیمارستان صحرائے اهواز منتقل ڪردند. در همان بیمارستان مورد عمل جراحے قرار گرفت. گلوله به قلب و سینه اش اصابت ڪرده بود. 😔 آر-پے- جے ڪه در دست داشت را، با وجود مجروحیت و خونریزے زیاد، محڪم گرفته بود و آن را از خود جدا نمےڪرد. وقتے دڪترها از او مے خواهند ڪه آن را رها ڪند . رسول مے گوید:*این امانت مردم و بیت المال است نمے توانم آن را رها ڪنم* رسول ایزدی @shohadaye_shiraz نشر با شما👆👆