ﻣﺠﺮﻭﺡ شده بود, پایش توی گچ بود و به اجبار در مرخصی.
گفت بیا بریم انتقال خون من خون بدم!
گفتم تو با این حالت؟😳
گفت حالا که دستم از جبهه کوتاه شده, بذار حداقل خونم را برای مجروحین بدم.😔 با اصرار رفتیم...
اما پرستار حاضر نشد, سعید هم اصرار. دیدم راضی نمی شود, گفتم پس من به جای تو خون می دهم.☺️
کارمان که تمام شد. هنوز سعید ارام نشده بود.
دست کرد توی جیبش همه پول هایش که ۳۰ توﻣﺎن بود را در اورد و گفت:پس این را بده به صندوق کمک به جبهه!!😞
☘🌺☘🌹☘🌺
#ﻃﻠﺒﻪﺷﻬﻴﺪﺳﻌﻴﺪاﺑﻮاﻻﺣﺮاﺭ
#شهدای_فارس 🌹
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ🌷
🔺🔺🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75