eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ 🌱آب را گِل نکنید ...! شاید یک مادر ... با چشمانِ کم سو ... در زلالی رود ... در پی فرزندِ مفقودش ... طی طریق می کند ...✨ ... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰شیخ علیرضا مشهور بود به شیخ نجفے.... شیخ شــده بود معــاون تبلیعات تیپ امام حسن.... یک روز گــفت می خواهم به سنگر کمین بروم. سنگر کمــین تا عراقے ها فاصــله کمے داشت. قسمت اول ایستــاده، قسمت دوم خمیده و قسمت سوم را باید سینه خیر می رفتیم... به قسمت ســینه خیز که رســیده بود، عمامــه را روے کمــرش گذاشــته بود ڪه خراب نشــود.... نزدیک سنگر عمامه را روی سر گذاشــته بود. از او اسم رمز پرســیدیم. با خنده گفت این عمامه من اســـم رمز من است! ۴۸ ساعــت آنجا مانــد. وقــتی برگشــت گفــتم عراقــی ها سیاهی متحــرک را هم می زنـند، تو با عمامـه سفــید میرے جلوشــون! خندید و گفت: نگران نباش، آنها کور هستند، نمی بینــند! 🌷🌷🌸🌷🌷 علیرضا نجف پور(شیخ نجفی) 🌷 🌹🌺 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * _چیه داداش به من نمیاد که بسیجی بشم؟! _نه این چه حرفیه من کی گفتم به شما نمیاد؟! _آخه با تعجب نگاه می کنی. حق داری راستش من اصلا از بسیج و بسیجی و دار و دسته شما ها خوشم نمیومد. اون روز یه دعوایی شد که من هم توی اون نقش داشتم.یک دفعه سر و کله آقای رهسپار پیدا شد و بین ما وساطت کرد و آشتیمون داد.عوامل کراس پا رو میدیدم کلی با بچه ها مسخره اش می کردیم و بنده خدا غلامعلی می‌خندید و دفعه بعد که ما را می‌دید انگار ما دوست هستیم سلام و احوالپرسی گرمی کرد. این دفعه که دعوامون شده بود واقعاً شیفته اخلاقش شدم. خیلی بالاتر از سنش حرف میزنه. فکر کنم چند سالی هم از ما کوچکتر باشه درسته؟! _آره کوچکتره فقط هیکلش درشته _نمی دونید که امروز چطوری با ما صحبت کرد من واقعاً از اخلاق گذشته خودم خجالت کشیدم. الان هم تصمیم گرفتم بیام توی پایگاهی که آقای رهسپار فرمانده است و فعالیت کنم و از اخلاق و رفتارش درس بگیرم. این طوری که حرف زد بیشتر نگاهش کردم و با خودم گفتم که خوش به حالش. الان چقدر دلش پاکه این جوان توبه کرده از رفتارهای گذشته‌اش .چقدر غبطه خوردم به حالش. _آقای علیزاده کار من تمام شد؟! _آره ببخشید غلامعلی افتخار پایگاه است اینجا همه شیفته اخلاق و رفتارش هستند. آن جوان خداحافظی کرد و رفت و بعداً یکی از فعال های پایگاه و از بهترین رزمنده ها شد که توی جبهه و جنگ هم شرکت کرد. هر روز خیلی ها می آمدند و به پایگاه می شدند که قبلا خلافکار بودند. غلامعلی که برگشت گفتم: داداش دمت گرم عجب کاری کردی! _کدام کار چیکار کردم مگه؟! _همین که این خلاف کار را کشوندی توی پایگاه و مسجد دیگه. _آقا اکبر از تو بعید .این چه حرفیه؟! اون که الان دیگه خلاف کار نیست و دوم این که خدا باعث هدایت اینها میشه من چه کاره هستم .راستی امشب آماده باش که گشت شبانه داریم. غلامعلی با گفتن این حرف موضوع را عوض کرد. چندتا بودیم که گشت شبانه داشتیم و غلامعلی مسئول ما بود.همان اوایل جنگ بود در یکی از تقاطع های ایست بازرسی ایستاده بودیم که اگر خودروی مشکوکی آمد متوقفش کنیم. چون ضد انقلاب ها فعال شده بودند و بی نظمی ها و خرابکاری هایی انجام می دادند. من و غلامعلی این طرف خیابان ایستاده بودیم و چند تا از بچه های دیگر هم همان اطراف پخش شده بودند. مشغول حرف زدن با غلامعلی بودم که دیدم دستور ایست داد. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻وقتي فرشته‌ها، حاج‌حسين رو ميبردند... 🎙روايت حاج‌رحيم صارمی از فرمانده‌ای كه بهشتی شد. ... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷قبل از اعزام شادی و نشاط آقا کمـال چند برابر همیشه بود. گفتم: به کجا چنین شتابان... خندید و گفت: شنیدی فلان منطقه زلزله آمده؟ گفتم: آره! گفت: شنیدی فلان منطقه هم سیل آمده؟ گفتم: آره، خوب؟ گفت: شنیدی فلان جا را موشک زدن و فلان جا را بمباران کردن! گفتم: بله شنیدم، اما به اعزام تو چه ربطی دارد؟ بازهم خندید و گفت: خوب من هم شنیدم، اما دوست ندارم بنشینم که مرگ سراغ من بیاید و با این بلایا بمیرم، دوست دارم با پای خودم به آغوش مرگ برم! خداحافظی کرد و رفت. رفت برای همیشه. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 آسمان خورشيد را بگرفتہ و دف مےزند هر فرشتہ بر قدوم فاطمہ ڪف مےزند تا بيايد دختر يڪتاے ختم المرسلين انبيا از عرش تا روے زمين صف مےزند (س)🎉 💫💞 بر_همگان بخصوص مادران شهدا🌹 _مبارک_باد🎉 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📸خبردادکه برای دیدن مادر می آید. امامادر ،خانه نبود ماهم چیزی نگفتیم. تابه خانه برسیم،بیست دقیقه طول کشید. این مدت راتوی کوچه،منتطرایستاده بود. پیاده شدم تا درخانه رابازکنم.خودش نشست پشت فرمان وماشین راآورد داخل حیاط.بعدهم مادر راباویلچربه داخل اتاق برد. می خندید ومیگفت؛می خواهی باکمک به مادر تمام ثواب راخودتان ببریید.. 🍃🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
.... ✍همسرم بدان که من نسرین کسی که تو را دوست دارد، را هم بسیار دوست می‌دارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا می‌کنم...... 🌷 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ اﻧﻘﻼﺏ اﺳﻼمی ﺻﻠﻮاﺕ .... 🌷🍃🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💞 ✨بہ زمین تا ڪه رسیدے همہ جا زیبا شد هرچہ گل بود شڪفٺ و دلِ باران واشد هر فرشتہ بہ تو یڪ نامِ بهشتے مےداد آسمان دید ڪه مجموعہ ے آن زهرا شد 🌸🌿 🎊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
به رضا که وسط اتاق به نماز قامت بسته بود خیره شدم، نمازش که تمام شد با تعجب پرسیدم : رضا این چه نمازیه که ساعت 9 صبح باید خوند؟ گفت: دو رکعت نماز عفو خوندم که چرا حرفی زدم که مادرم ناراحت شد ﺑﻌﺪﺵ دیدم تا رضایت مادرم را جلب نکرد آرام نگرفت 🌷 🌹🍃🌷🍃🌹 🌷ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * با خودم گفتم که غلام چقدر حواسش جمع هست من که دارم باهاش حرف میزنم اما حواست به ماشین هایی که می روند و می آیند هم هست. یک خودروی سواری با یک با کلاس بود که با دستور ایست غلامعلی جلوی پای ما ایستاد.آقا و خانمی که معلوم بود از فرنگ برگشته اند و خانم همچنان حجاب خوبی نداشت داخلش بودند. خیلی ترسیده بودند چون ما با لباس بسیجی بودیم مثل بید می لرزیدند.همین که غلامعلی ایستاد و از آن طرف اشاره کرد و بقیه بچه‌های گشتی بیان این ها دست و پاشون رو گم کردن به فکر کردن آبروشون رفته. ماشین را کمی گشتیم چند بطری مشروبات الکلی پیدا کردیم. خانم به شوهرش گفت: آبرومون رفت. با خودشون فکر میکردن حالا زندان و شکنجه و دادگاه....چون نیروهای گشتن بسیجی وقتی خلافکاری را دستگیر می‌کردند تحویل مقامات نظامی می‌دادند. غلامعلی آمد طرف آن خانم و آقا گفت: چرا ناراحتید؟ چرا استرس دارید؟ آرامش داشته باشید خواهر. با استرس که مشکلی حل نمیشه !خواهش می کنم آروم باشید. خانم داشت گریه میکرد ولی چیزی نمی گفت .خیلی ترسیده بود. یک مقدار که غلامعلی باهاش صحبت کرد و آرومشون کرد به بچه های گشت گفت. _همه بطری های مشروبات رو بریزید توی جوی و همه شیشه ها را بشکنید. همه متعجب گفتند: آقای رهسپار می دونید چه کار می‌کنید؟ چرا بشکنیم مگه نباید تحویل بدیم؟ _نه همین که گفتم همش رو بشکنید. غلامعلی که تصمیمی گرفت دیگه اجرا می‌شد چون فرمانده پایگاه بود و همه و تا قبولش داشتند همه چیزهایی که تولیدی آب ریخته شد غلامعلی به این خانم و آقا گفت: _بفرمایید ما دیگه با شما کاری نداریم فقط یک تعهد بدید. به همان اندازه که خانم و آقا ترسیده بودند و استرس داشتند الان هم خوشحال شدن و داشتن بال در می آوردند.فکر می کردند که غلام علی کاریشون نداشته باشه و با اخلاق خوش بهشون بگه بفرمایید سوار ماشین بشید و برید. کل تشکر کردند و گفتند دیگه توبه می‌کنیم و رفتند. غلامعلی در مسئولیت‌هایی که بهش سپرده می‌شد کوتاهی نمی‌کرد و در انجام همه ماموریت ها سر آمد بود و همیشه همه بچه‌ها به او می‌گفتند که تو افتخار پایگاه مقاومت و مسجد هستی. چند وقت بعد غلامعلی رفت جبهه عضو نیروهای نامنظم شهید چمران شد و حالا کمتر او را می دیدیم. بعد از مدتی من هم رفتم جبهه و دوباره کنار هم بودیم. خیلی خوشحال بودم که کنار غلامعلی هستم.همیشه در صف مقدم جبهه بود و یادمه چند بار به سختی مجروح شد و مورد اصابت چند ترکش قرار گرفت و موج انفجار هم او را گرفته بود. اما با این حال از خط مقدم دست نمی کشید در بدترین حالت هم که بود در عملیات شرکت می‌کرد. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*