🔹قبل انقلاب با خانواده رفتیم تخت جمشید. حمید یک ساعت مچی زنانه پیدا کرد. چون راهی برای پیدا کردن صاحبش نبود، آن را به خواهرم داد تا از آن استفاده کند.
حمید مرتب به جبهه می رفت. وقتی وصف گردان فجر و (شهید) مرتضی جاویدی را شنید به گردان فجر رفت. سال 65 بود، یکی از دوستانش به شهادت رسیده بود. به شیراز آمد. خیلی ناراحت بود. می گفت نمی دانم چرا من شهید نمی شوم.
بعد گفت تنها جایی که فکر می کنم در زندگی اشتباه کردم، ساعت خواهرم باشد! شاید این ساعته مشکل اصلی باشد و دلیل شهید نشدن من.
ساعت را از خواهر گرفت و در ضریح استانه انداخت.
قبل رفتن یک نوار گذاشت، شروع کرد به پر کردن صدای خودش، حدود نیم ساعت حرف زد و وصیت کرد. این بیت با صدای زیبای خودش خواند:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم را به باغی ببرید و دلم شاد کنید
کارش که تمام شد، طاقت نیاورد، هرچه را از خودش ضبط کرده بود پاک کرد.
بعدش رفت. عملیات کربلای 4 شد و حمید مفقود شد. به منطقه رفتم، شهید مرتضی جاویدی شرح شهادت و رشادت حمید را برایم گفت...
راوی برادر شهید
🌷🍃🌹🌱🌷
شهید حمید هاشمی
#شهدای_فارس
#شهدای_کربلای_۴
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
1_1822586124.mp3
13.3M
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
📗کتاب صوتی
#خداحافظ_سالار
قسمت 9⃣
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ماجرایی از سردار دلها که رهبر انقلاب با بغض آن را تعریف می کند ...😭
💢چقدر قشنگ، چقدر زیبا...
#جان_فدا
#سرداردلها
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷بیست و چهارم آبان ۱۴۰۱ بود. ساعت چهار یا پنج عصر. خوابیده بودم. خواب دیدم محمد توی دریایی از نور به سمت من میآید، مثل کسی که توی مه بیاید فقط صورتش پیدا بود. وقتی به فاصله تقریباً چهل متری من رسید. صورتش را که لبخندی داشت برایم نمایان شد. از شدت نوری که توی خوابم میتابید از خواب بیدار شدم.
گفتم: «حتما کاکام شهید شده.»
با عجله گوشیام را برداشتم و شماره محمد را گرفتم. بعد از کمی معطلی جواب داد. انگار دوباره برادردار شده باشم با خوشحالی گفتم: «کجایی؟»
-بیضا. ولی دارم میام شیراز.
پیش خودم گفتم اگر این شهید نشده لابد داره میاد شهید بشه!
از ماجرای خوابم چیزی بهش نگفتم فقط گفتم: «پس با زن داداش و بچهها شام بیاید خونه.»
با این خوابی که دیده بودم نمیخواستم برود وسط میدان و می خواستم دورش کنم. گفت: «نه کاکام. من خانمم دندونش درده می خوام ببرمش دندون پزشکی. شب هم خونه مادر خانمم دعوتیم ولی تو شب میای پهلو من.
محمد توی مسیر شیراز به خانمش گفته بود: «من امشب شهید میشوم.»
گفته بود یا گلوله به قلبش میخورد یا با چیزی محکم میزنند به پیشانیاش.
شب همان طور که پشت تلفن گفته بود رفتم پهلویش، با ضربهای به پیشانیاش به شهادت رسیده بود.
محمدم را همانجایی که نشانم داده بود، توی حسینیه سیدالشهدا و زیر پای عزاداران امام حسین(ع) دفن کردیم
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢سخنان حاج قاسم درباره فتنه ٨٨ و نهم دی ماه
🇮🇷باید پای این ملت را بوسید ...
#جان_فدا
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃
شـھـࢪ باید بـزنـد
عـڪس تـو ࢪا
دࢪ هـمـه جـا...
تو شـدی چـشـم
و چــراغِ
مـن و...
این مردم شـھـࢪ... (:
#حاج_قاسم💔
#جان_فدا
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹"ان شالله هم زیارت هم شهادت..."
💢نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت!
خوابش را دیدم. با خنده گفت مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم!
روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود!
🍃🌷🍃
#شهیداحمد اژدری
شهادت:۴/۱۰/۱۳۶۴
#شهدای_کربلای۴
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
1_1822589409.mp3
12.94M
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
📗کتاب صوتی
#خداحافظ_سالار
قسمت 🔟
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #حاجقاسم در هیچ حالی از توسل به حضرت زهرا سلاماللهعلیها غافل نبود...
⭕️ بنده مقابل این فرمانده نظامی خجالت میکشم...
🔰 #علامه_مصباح
#جان_فدا
🌷🍃🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷در معالی آباد، دودِ آتش و گاز اشک آور با هم قاطی شده بود. آنقدر سنگ ریخته بودند که حتی با موتور هم نمی شد عبور کرد. چشمانمان بدجور می سوخت اما شیخ برایش مهم نبود که اذیت می شود. چیزی را با فندک آتش زده و دودش را فوت می کرد توی چشمان من تا سوزش چشمم کمتر شود.دست خالی بدون هیچ وسیله دفاعی می رفت. می گفتم: شیخ صبر کن با هم بریم. میری وسط اغتشاش گرها، بلایی سرت میارن.
همگی به سمت بلوک ها رفتیم. در تاریکی شب از بالای ساختمان ها و لابلای درخت ها، سنگ پرتاب میکردند و به بدنمان می خورد. توی آن سنگ باران تا آخر بلوک ها رفتیم.
کوچه ها را بسته و با کوکتل مولوتوف آتش زده بودند. ساعت هشت و خورده ای از معالی آباد به سمت میدان احسان رفتیم. آنجا هم، از بالای ساختمان ها، سنگ و تابوک به سمت ما پرتاب می کردند در حالی که ما چیزی برای دفاع از خودمان نداشتیم. در آن شرایط، نور کافی هم نبود و اصلا نفهمیدیم سنگ از کجا به پیشانی شیخ خورد. تیزی سنگ به دماغش هم آسیب زده بود. بیحال شد و افتاد روی زمین و خون روی دماغش ظاهر شد. سریع شیخ را روی موتور گذاشتیم و بچه ها او را آوردند عقب. سرش را روی لبه ی سیمانی پارک گذاشتیم. جلوی یک پراید عبوری را گرفتیم و شیخ را سوار ماشین کردیم. یکی از بچه ها عقب نشست و سر شیخ محمد را روی زانوی او گذاشتیم. می گفت به بلوار چمران که رسیدیم، دو تا نفس عمیق کشید و تمام کرد...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد