eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🍃 دی ماه شهادت دی ماه وصال یاران چه فصل سردی ست این ماه سردار سلام مارو به حاج قاسم برسون :)💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فرزند شهید ملکپور که بعد از تولد پدر به دنیا آمد می‌گفت: سالها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم. یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه. گفتم من هیچ پولی ندارم. حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد. گفت برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا. از خواب بیدار شدم. تعجب کردم. من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم‼️ رفتم بانک. شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم: این حساب را میخواهم ببندم. متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد. ✅وقتی تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید... 💢آن سفر یکی از عجیبترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم... 📗برگرفته از کتاب میعاد در شلمچه جلیل ملک پور : کربلای۴ 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * ماشین که ترمز کشید و ایستاد پیاده شدیم. پیراهن سیاهم از گرد و غبار جاده رنگ خاکستری گرفته بود. برادرم سیفور که روز قبل با فرهام پسر عمویم گله را آورده بودند از راه رسید. چادرهای سیاه برات و مشهدی رضا و مشهدی خلیفه برپا بود نگاهم به کاکل درخت گلابی وحشی افتاد که تازه به گل افتاده بود و گلهای سفیدش در تیغ آفتاب به زردی میزد نگاهم لیز خورد روی تنه درخت و آن شاخه ای کـه بـا عبدالرسول از آن طنابی میآویختیم و تاب درست میکردیم. بغض گلویم را میفشرد .انگار سایه ای از کنارم رد شد .نگاهم چرخید به طرفش. مشهدی خاتون زنِ مشهدی خلیفه بود به طرف مادرم رفت. مادر دستی بر پیشانی گذاشته بود و نای بلند شدن نداشت پلکهایش به هم میخورد و آب دهان قورت می داد . انگار اشکهایش تمام شده بود. مشهدی خاتون دستش را گرفت _بلند شو بریم .گریه نکن بچه هات ناراحت میشن نگاهم به چشمهای سبز رنگ مشهدی خاتون افتاد که در میان پلکهایی که تند تند میزد در اشک می غلتید. آن طرف پدر دستها را زیر بغل گرفته بود و آن دور دست و کوه رنج را نگاه می کرد. عمه گلاب هم سر رسید .عمو برات از پشت چادرها بغلی هیزم روی دوش داشت و پایین می آمد. همسایه ها جمع شده و اساس خانه را از بار وانت پیاده کردند آن سال و آن بهار چشمه گل زردی زیبایی سالهای قبل را نداشت. دکان مشهدی رضا هم در میان همان سنگ چینیها و زیر سایه گلابی وحشی بود. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🔷‌شهادت رئیس پلیس امنیت عمومی فیروزآباد‌‌ 🔹‌سرهنگ احسان بخشنده، رئیس پلیس امنیت عمومی شهرستان فیروزآباد که در تاریخ ۲۵ شهریور در درگیری بااشرار مسلح از ناحیه شکم مجروح شده بود، پس از تحمل ۳ ماه درد و مجروحیت، شب گذشته به درجه رفیع شهادت نائل شد‌. برادرشهیدم 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پهلوانهای محله رفتن و مادرا موندن و کوه خاطرات... تقدیم به همه مادران شهدا که مقتدایشان حضرت ام البنین (س) بود🌷 سلام الله علیها 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🔹خدایا! می دانم که کم کاری از من است 🔹خدایا! می دانم که من بی توجهم 🔹خدایا! می دانم که من بی همتم 🔹خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من باز آیید.. 🔹آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. 🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 تا چند از این داغ لبالب باشیم در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم گفتند در باغِ شهادت باز است ای کاش فداییان زینب باشیم 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢به مناسبت سالروز وفات حضرت ام البنین س و تکریم مادران و همسران شهدا: 🔰 ✍ : مـادرم اگر خواستي گريه كنـى بروشـريك باش اوكه پـس ازواقعـه گفت ديگر مرا مادر پسران نخوانيد چون ديگر پسرے نداشت وتوهم ديگر پسر ندارى 😭 وچه خوب وجه اشتــراكى داريد.. آرے مــادرم هروقت دلت گرفــت وياد فرزند افتادے برو درمـجلس زهــرا(س) شــرڪت كـن ڪه زهـرا داغ بســيارديده و دلے پر درد وجانكـاه ازپهلوے شكسته دارد. اما مادرم دوست دارم در عزايم همچون مادر وهــب كه ســر فرزندش را بسو ى دشمن پرتاب كرد وگفت چيزى را كه درراه خــدا دادم پس نمى گــيرم تو نيــز چون او مقــاوم و استــوار در مقابل منافقيــن وآنهايـى كه ممكــن است بيايند و با سخــنان نيـشدار دل تو را بدرد بياورند با صــبر و بردبارى خود ايستادگے كنى .... 🌹🍃🌹🍃 سید محمد شعاعے 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * قرار بود وقتی مرخصی ایام تعطیلات نوروز سال شصت و هفت به پایان برسد به جبهه بروم. دوست داشتم به نحوی از تجربه هایم در جنگ استفاده کنم. پدر و مادر عاطفی و رنج کشیده از یک سو سر راهم قرار گرفته بودند و خواهرم در دانش سرای تربیت معلم شیراز درس میخواند که به خاطر شهادت عبدالرسول سخت متأثر و نگران بود و به دلداری و سرکشی مداوم نیاز داشت. ناچار در سپاه سپیدان ماندم تا از تب و تاب داغ برادرم بر دل خانواده کاسته شود. باورم نمیشد به این زودی جنگ تمام شود مسئول پرسنلی سپاه آقای افشار به من گفت: _در هر واحدی علاقه داری میتوانی کار کنی! در حقیقت به هیچ واحدی علاقه نداشتم دوست داشتم جایی باشم که صحبت از عراقیها و رزمنده ها باشد و آن جا هم جایی جز جبهه نبود. ناچار بودم در شهرستان بمانم به آقای افشار مراجعه کردم و گفتم:- می خواهم در تعاون کار کنم او هم ترتیب کارم را داد و به واحد تعاون معرفی شدم. تعاون در آن زمان دو قسمت داشت . یکی قسمت رزمندگان بود و کمکهای در حد مختصر به خانواده های رزمندگان میکرد و دیگری قسمت ایثارگران بود که گرفتن اخبار شهدا و مجروحان و انتقال شهدا از مرکز استان و شهرستان را عهده دار داشت. در قسمت ایثارگران مشغول به کار شدم. از این جا زندگی با اجساد شهدا شروع شد بهار سال شصت و هفت بود. دشمن با تکهای پیاپی ابتکار عمل را به دست گرفته بود فاو شهر کوچک جنوب عراق را از دست داده بودیم و روزهای سخت و دشواری در جبهه پیش آمده بود. هوای خوزستان گرم و سوزان بود و اجساد شهدا وقتی به شهرستان میرسیدند. حکایتی مظلومانه داشت شهدای جزایر مجنون هر دلی را متأثر و اندوهگین میکرد . وضعیت به گونه ای شده بود که هر روز شهید داشتیم و گاهی شمار شهدای شهرستان به ده نفر هم میرسید برخی از اجساد شهدا روزهای زیادی در منطقه عملیاتی و در گرمای سوزان مانده بودند. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻عجب مادرانی دارد 💢یاد همه مادران شهدا بخصوص مادران شهدای غزه... به مادری خبر می دهند که فرزندت شهید شده و او از خدا طلب صبر می کند و می گوید : "الحمد الله ربي الهمني الصبر وانا صابرة" خدایا به من صبر بده و تو خواهی دید من جزو صابرین خواهم بود 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پنجره متفاوتی به حضور رهبر انقلاب در منزل شهید مسیحی آرمن آودیسیان. ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
آیت اللہ جوادی آملی: ما برای اینکه از برخوردار باشیم، باید در مسیر آنها حرکت کنیم و بدانیم، دعای شهدا، جزو دعاهای مستجاب است.... یاد با صلوات🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🚨 میهمانی لاله های زهرایی شهدای کربلای ۴ گرامیداشت سالگرد شهادت شهید عباس نظیری🌹 💢 حاج کاظم نظیری(برادر بزرگوار شهید) 💢 : کربلایی محمدرضا فرخی : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۷ آذرماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 هر شهید🕊 مثل یڪ فانوس است مےسوزد و نور مےدهد✨ و از کنار او بودن تو هم نورانی مےشوی با که رفیق شدی می شوی 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢اقامه نماز توسط رهبر انقلاب بر پیکر شهید موسوی و صحبت با خانواده شهید 🔹رهبر انقلاب با تسلیت به خانواده شهید و قدردانی از جهاد خستگی ناپذیر شهید سیدرضی موسوی برای این شهید همنشینی با اوصیا و اولیای الهی و علو درجات مسئلت کردند. 🎙رهبر انقلاب خطاب به خانواده شهید: شما در اجر شهید شریک هستید 🌱🌷🌱🌷🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢به مناسبت یادواره شهدای کربلای ۴ و شهید عباس نظیری امروز در 💢بچه های گردان امام مهدی(عج) اماده میشدن نماز مغرب وعشا رو بخونن و حرکت کنند برا عملیات. با عباس وضو گرفتیم و منتظر اذان. در تمام مدتی که باهم بودیم با این چهره ندیده بودمش. حال عجیبی داشت. گفت امروز یه درخواست زرنگانه ای از خدا کردم! گفتم چی؟ گفت اینکه اخر زندگیم حتما به شهادت ختم بشه و میدونم که میشه. نزدیکای سپیده دم همون شب خدا درخواست عباس رواجابت کرد, بدنش هم تا کربلای ۵، همون جا موند.... عباس نظیری 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * گاهی شمار شهدای شهرستان، به ده نفر هم میرسید . برخی از اجساد شهدا روزهای زیادی در منطقه عملیاتی و در گرمای سوزان مانده بودند .یکی از این شهدا سهام کریمی نام داشت. پیکر این شهید آن قدر در منطقه مانده بود که کمتر کسی میتوانست به آن نگاه کند .بچه های تعاون یکی از وظایفشان این بود که شهدا را در غسالخانه برای تشییع آماده کنند. اکثر شهدا بر روی جواز دفنشان که از معراج شهدا ارسال میشد نوشته شده بود که غسل ندارد. اما آنهایی که غسل لازم نداشتند هم میبایست به نحوی آماده می شدند تا وقتی خانواده ها برای آخرین وداع می آمدند تأثر و تألم کمتری در برداشته باشد. عطر و گلاب پاشیده میشد و تابوتها هم عوض میشد. هنگامی که جنازه شهید سهام کریمی را دیدیم حزن انگیز بود .برادرش محمد شفیع کریمی در سپاه همکار ما بود. او کار مرتب کردن پیکر برادرش را عهده دار شد و تا جایی که توانست این کار را کرد. ایام تلخ و روزگار غریبی پیش آمده بود. هر روز با سیل عظیمی از خانواده هایی که برای کسب اطلاع از وضعیت فرزندانشان مراجعه میکردند مواجه میشدیم. بچه های تعاون با صبر و حوصله به آنها پاسخ میدادند گاهی پیش می آمد که مراجعین کاسه صبرشان لبریز و از کوره در میرفتند یک روز صبح تعدادی از مراجعین در سالن تعاون جمع بودند. داشتم تعدادی ساک متعلق به شهدا را درست و راست میکردم که جوانی با چهره ای خسته و غمناک پرسید: این جا کبریت هم دارید؟ درست متوجه صحبت او نشدم و خیال کردم میخواهد کبریت بخرد، با خونسردی گفتم: -اینجا فروشگاه نداریم. با لحنی تند هر چه توانست بد و بیراه گفت .خواستم ساکتش کنم اما کوتاه نمی آمد. وقتى تب عصبانیت او کمی فروکش کرد پرسیدم - برادر چرا ناراحتی؟ برو تا دهانت را پر از خون نکردم - همین طور با آرامش نگاهش کردم فهمیدم که اشتباه از من بوده و ایشان کبریت را برای روشن کردن سیگار میخواسته و من طور دیگری برداشت کردم .با آرامش نگاهش کردم با عذرخواهی دل او را به دست آوردم او هم از رفتار خود عذرخواهی کرد و گفت: برادرم مفقود شده و هیچ اطلاعی ازش ،ندارم .ناراحتیم به همین علت است .وقتی این حرف را از او شنیدم پیشانی اش را بوسیدم . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیکر شهید سید رضی در امام‌زاده صالح تجریش آرام گرفت 💢شادی روحش شهید 🌱🌷🌱🌷🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️ 🌹 برای امتحانات دانشگاه آمده بودم، قرار بود عملیات که شد کاکا علی خبرم کند. کربلای 5 شروع شده بود که از بچه ها شنیدم کاکا علی از ناحیه کتف مجروح شده است و در بیمارستان بستری است. زنگ زدم به واحد تخریب. خود کاکاعلی گوشی را برداشت. گفتم، شما چرا اینجا هستید، شما الان باید بستری باشید. گفت: من از بیمارستان مرخص شده ام و الان عازم خطم. از اوضاع درس هایم پرسید و پرسید، امتحانات چه طور بود؟ گفتم: سخت! گفت: امتحانی که خدا از آدم می گیرد خیلی سخت تر است از امتحانی که بنده خدا می گیرد. سعی کن در امتحانی که خدا می گیرد قبول شوی! این آخرین جمله ای بود که این شهید به من گفت، جمله ای که هر گاه اسم امتحان را می شنوم در گوشم طنین انداز می شود. صبح که به منطقه رفتم، شنیدم در امتحان خداوند قبول شده ... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃 صبح 🌤جمعه ... چشـم در راهیم مــا یار با ما وعده دیدار دارد جمعه‌ها ♥️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔹پرویز معاون آموزش پرورش شهرستان فیروزآباد بود. چند باری برای انجام کارهایم به آنجا رفتم. همیشه پشت میزی که کنار در ورودی بود نشسته بود. تا ارباب رجوع وارد می شد، تمام قامت روبروی او می ایستاد و از او استقبال می کرد و کار او را انجام می داد. 🔹پائیز سال 65 هم در گردان امام علی(ع) در خدمت ایشان بودم، آنجا هم فرمانده یکی از گروهان های گردان بود، اما همچنان بی ریا، بدون اینکه ذره ای حس غرور در ایشان باشد، با همه خاکی و یکسان بر خورد می کرد. 🔹هیچ وقت او را در صف غذا ندیدم. همیشه آخرین نفر وقتی کس دیگری نبود غذا می گرفت. غذا را می گرفت و کنار بچه ها می نشست و می گفت تنهایی غذا خوردن مکروه است، بیائید کنار من غذا بخورید و همان غذای اندکش را با بقیه تقسیم می کرد. 🔹هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آروز دارم برای چند دقیقه هم شده است، حکومت آقا را درک کنم. 🌷🍃🌷 پرویز فروردین شهادت: ۱۳۶۵_شلمچه_کربلای۴ 🍃🌷🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید