eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخند بزن 🍃 به ما که چشم به شفاعت تو دوخته ایم j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🦋ویژه نامه شب جمعه 💞فقط حسین ... 🥀و دگر هیچ...💔 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
4_5815419606075965871.mp3
8.55M
مرهم واسہ چشم ترم میخوام حالِ دلم بده حرم میخوام حال دلم خیلے بده💔 جا موندم از قافله بازم j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🔷️بِسمِ رَبِ الشُهَداء وَ الصِدیقین🔷️ 🔸️خداوند در قران میفرماید: وَلاتَحسَبَنَ الَذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا آل عمران ۱۶۹ این یعنی است.🌺 این یعنی صحبتهایمان را میشنود، دلتنگی هایمان را میبیند، هایمان را درک میکند و... این یعنی میداند هایمان به سبب چیست؟🕯🦋 هایمان از کجا منشا میگرد.این یعنی او زنده است!💯 💠سال های پیش بود با خودم عهد کردم او را برادر بنامم.😍این به این جهت بود که زنده بودنش را در زندگی ام درک میکردم و میدانستم او مانند یک از من مراقبت خواهد کرد.❣ 💠سال ها بود که با عکسش زندگی میکردم قاب عکسشم را جلویم میگذاشتم و درد و دل میکردم.😭🌹 اما نمیدانستم من تنها نیستم!!!نمیدانستم ابراهیم لطفش شامل حال خیلی ها شده و خیلی ها به او برادر میگویند و او در حق خیلی ها برادری میکند..☺️🤲 ولی از حق نگذریم چه شهید است..ما او را از یاد بردیم..!!،یاد او را به دست باد سپردیم ولی او ما را از یادنبرده..📿 این ها را همه‌و همه به یک علت میگویم و آن هم دلتنگی است.. دلتنگی شهیدی که تا امروز را داشتم ولی حالا میدانم تا همیشه پیش مادرش (س)می ماند.. وبه یاد که ابراهیم کبوتر🕊 گمنامش هست و میماند.💕🌿 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🌸به نام آنکه بی منت محبت میکند🌸 🍃دوستان شهدایی سلام🖐 شبتون بخیر باشه ان شاءالله 🍃 🌸فردا نهمین روز چله ، به نیابت خانم مهدوی پور میخونیم ان شاءالله به حق حضرت زینب س حاجت روا بشند🌸 🍀یادتون نره واس امام غریبمون هم دعا کنید🍀 🌼ان شاءالله عاقبت همه ی ما ختم به خیر وشهادت بشه 🌼 🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️ ابراهیم که قدرت بدنی بالایی داشت 💪به دل دشمن می زد و با چندین اسیر بر می گشت.👀👊🏻 در آن اوضاعی که اول جنگ داشتیم🔫💣 و سلاح و مهمات به مقدار کافی نبود⚔ ابراهیم با اسرایی که می گرفت برای یاران خود سلاح جمع می کرد و در بیشتر عملیات ها بدون سلاح بود.🙃🤷🏻‍♂ می گفت وقتی عملیات آغاز شود به اندازه کافی سلاح روی زمین میریزد ...✋🌹 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند شهید جاویدالاثر 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 👇👇👇 🌟رامبد جوان 🦋ده ثانیه باید لبخند بزنی به تماشاچی توی خونه و رای بیاری. 🦋(این شما و این لبخندهای شهید جاویدالاثر ) j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
یک معادله ریاضی زیبا؛ شاید تا بحال این سؤال براتون زیاد پیش اومده كه جمعه روز زوجه یا فرده؟ جواب حقیقی این پرسش اینه:جمعه نه فرده و نه زوجه. بلكه تركیب فرد و زوجه یعنی روز "فر جه" *اللهم عجل لولیک الفرج* تعداد جمعه های یک سال 52 تاست. و تعداد روزهای یک سال 365 روز. 💢بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه 365-52=3⃣1⃣3⃣ ‼‼ چه پیام زیبایی دارد. یعنی ای مسلمان شیعه و ای منتظر ظـهور!! در روزهای کاری هفته باید کاری کنی که جزء این 3⃣1⃣3⃣ نفر باشی و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشی ان شاالله j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: “بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم”. یکی دیگه از بچّه ها گفت: “ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه” یکی دیگه گفت: “ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان” پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: ” چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟” با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: “الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و… خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.” تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: “مادر چی شده؟” گفت: من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و… “ وقتی گریه اش کمتر شد گفت: “من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده”. مادر ادامه داد: “ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه” چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد. j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
سلام علیکم جهت دریافت کد قرعه کشی این ماه به خادم قرعه کشی پیام دهید👇 @sardarekomeil
گلزار شهدا
سلام علیکم جهت دریافت کد قرعه کشی این ماه به خادم قرعه کشی پیام دهید👇 @sardarekomeil
سلام علیکم جهت دریافت کد قرعه کشی این ماه به خادم قرعه کشی پیام دهید👇 @sardarekomeil کانال گمنام کمیل j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🔻 خاطره ای از برخورد شهید ابراهیم هادی با یک معلول 🔅بخوانید: 💬حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت. 🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 🔸آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🌼بسم رب الشهدا والصدیقین🌼 بزرگواران توجه داشته باشید 👇 🔴کد هایی ک به شما داده شد را تا زمان قرعه کشی داشته باشید 🔴قرعه کشی آخر ماه صورت میگیرد 🔴بین کد ها قرعه کشی میشود وفیلم قرعه کشی در کانال ارسال خواهد شد 🔴هدیه قرعه کشی کتاب سلام برابراهیم میباشد ↩لطفا دقیق مطالعه کرده وسوال نفرمایید...↪ آیدی خادم جهت شرکت 👇 @sardarekomeil 💐با تشکر از همراهی شما عزیزان💐 ☘شهادت روزیتان☘ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
پوستر ثبت نام سراسری خادمین در عملیات راهیان نور جنوب کشور j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
؟ ══🍃💚🍃══════ اسم همرزم شهید حسن پور رضا محسنی از بزرگان سپاه پاسداران بود با ورود سرادر محسنی دوربین و ضبط صوت آماده شد سرادر محسنی :‌ قبل از شروع مصاحبه بگم سردار حسن پور به سردار خیبر معروفه و اولین کسی بود که وارد منطقه خیبر شد بسم الله حالا شروع کنیم فقط حرفارو از زبان خود شهید حسن پور میگم انگار خودشون حرف میزنن سید: چه عالی 💠 زندگینامه سردار شهید رضا حسن پور من رضا حسن پور ، در سال 1339 در تهران بدنیا آمدم دوران كودكی را در تهران پشت سر گذاشتم . پدر و مادرم انسانهای مذهبی ، معتقد ، اما محروم از تمتعات زندگی بودند . هفت سالم بود كه همراه پدر و مادرم از تهران به قزوین آمدیم. در قزوین دورة بتدایی را شروع كردم . دورة ابتدایی را با نمره های خوب قبول شدم . فشار بار زندگی بر دوش پدر و مادرم سنگینی می كرد . حس كردم ادامة تحصیل برایم مشكل خواهد بود . از این رو مجبور به ترك تحصیل شدم و نتوانستم به تحصیل ادامه بدهم . 💠 فعالیتهای شهید پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رضا كه فردی محرومیت كشیده و رنج دیده بود ، با شروع نخستین جرقه های انقلاب ، خود را به جریان زلال انقلاب می سپارد . او تمام امیدها و آرزوهایش را در انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) مجسم می دارد و از این رو ، دل در گرو رهبر می سپارد و با شور امید در تمام صحنه های انقلاب حضور مشتاقانه و فعال می یابد . رضا در تمام راهپیماییهای شهر ((قزوین )) به طور جدی شركت می جوید . وی در سال 1356 با دختری پارسا و پاكدامن ازدواج و از آن پس ، همراهی دلسوز و یاری با وفا برای ادامة زندگی و فعالیتهایش می جوید . رضا در روزهای پیروزی انقلاب ، همراه دوستان خود در شهر قزوین فعالانه حضور می یابد و با ایثارگری فراوان در صحنه های مختلف وارد می شود . 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
؟ ══🍃💚🍃══════ 💠 فعالیتهای شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی رضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تهران با كمیتة انقلاب اسلامی همكاری میكند و در مبارزه با عوامل ضد انقلاب به فعالیت می‌پردازد. پس از چند ماه فعالیت در تهران، دوباره به شهر قزوین باز می‌گردد. سال 1358 به دنبال تحركات گروهكهای ضد انقلاب در لستان كردستان، همراه یك گروه، راهی این استان میشود و با شهامت و شجاعت در سركوبی ضد انقلاب شركت می‌جوید. وی در پاكسازی شهر (( تكاب )) از لوث ضد انقلاب، شجاعانه میجنگد. روزها به مبارزه و مقابله با ضد انقلاب مشغول میشود و شبها هم برای حفظ امنتیت شهر، به گشت زنی در سطح شهر می‌پردازد . رضا آخر سال 1358 به عضویت رسمی (( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی )) شهر قزوین در می‌آید و خود را وقف حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی میكند. او در سل 1359 طی مأموریتی، به عنوان فرمانده یك گروه به (( قصر شیرین )) اعزام میگردد و در آنجا به مقابله با منافقین و نیروهای عراق مشغول میشود. رضا مدتی نیز در قزوین، به دنبال قیام مسلحانه منافقین، به مقابله با این گروهك تروریستی اقدام و در جنگ شهری و جنگ  گریز در شهر قزوین، تعدادی از آنان را دستگیر میكند. یكی از دوستانش میگوید: (( با رضا در ‹‹واحد عملیّات ›› سپاه قزوین بودیم یك روز خبر دادند كه تو شهر شخصی به اسم ‹‹حصاری›› را منافقین ترور كرده‌اند رضا سریع خودش را با موتور به محل حادثه میرساند و با شهامت تمام، یكی از منافقین را دستگیر میكند و یكی از آنان نیز از محل میگریزد)) 💠 فعالیتهای شهید در دوران دفاع مقدس حسن پور كه پیش از شروع جنگ تحمیلی، در منطقة غرب، در حال مبارزه با ضد انقلاب بود: با شروع جنگ بلافاصله خود را به پیشتازان مبارزه با دشمن می رساند. وی مدتی در ((گیلانغرب )) و (( سرپل ذهاب )) میجنگد و به عنوان مسئوول گروه، رشادتهای فراوانی از خود نشان میدهد پس از آن مدت شش ماه از اوایل سال 1360 به سرپرستی یك گروه چهل نفره از قزوین به منطقه (( میمك )) اعزام میشود. در طول این مدت، با توان بالای رزمی، در آزاد سازی ارتفاعات میمك شركت میجوید. با شهامت تمام در شناسایی منطقه، تا عمق دشمن نفوذ میكند. یك بار نیز همراه سه نفر از همرزمان خود، به تعقیب نیروهای عراقی میروند و یك تانك سالم را از آنان به غنیمت میگیرند. حسن پور پس از مدتی، برای گذرانیدن یك دوره آموزش تخصص به تهران می‌آید پس از فرا گرفتن آموزش، به جبهه‌های جنوب اعزام میشود وی در عملیّات فتح المبین به عنوان (( فرمانده گردان )) در عملیّات شركت میكند و با مدیریت و نظم خاصی، به هدایت نیروها میپردازد. در این عملیّات، از ناحیة سر و پهلو مجروح میشود و با همان حالت، به اسارت نیروهای عراقی در می‌آید. اما پس از كامل شدن حلقه محاصره دشمن نیروهای عراقی به اسارت رزمندگان در می‌آیند و رضا هم از چنگ آنان آزاد میشود: اما یك هفته بیشتر در پشت جبهه نمی‌ماند و هنوز كاملاً سلامتی‌اش را باز نیافته، به جبهه باز میگردد. او با مسئوولیت فرمانده گردان در عملیّات (( رمضان )) حضور می‌یابد و حماسه می‌آفریند. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از گلزار شهدا
اهل دلی می‌گفت: 🔸«چه زیباست گم شدن»🔸 🔻 اوایل معنای حرف او را نمی‌فهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک‌ های خود را می ‌آویختند تا بی‌نشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...! اهل دلی می‌گفت: آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطه‌ور شوی تا نام و نشانی از تو نماند.. 🔹«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🔹 ♦️و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه‌ را صرف کردند... «گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند و برای همیشه جاوید ماندند! ای کاش می‌شد ما هم گم شویم... تا آنجا که «گمنام» شویم. #شهید_گمنام ‌ ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @gomnamekomeil ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
📚 🌹 🔺 زندگی داستانی حر مدافعان حرم؛ جوان دهه هفتادی شهید مجید قربان خانی 🔺بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافت آباد تهران قهوه خانه دار بوده، و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند. از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش. 🔺 اما بخش دوم زندگی او، عنایتی است که به او می شود و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند، ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم. 🔺 مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است، اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش. j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
گلزار شهدا
#معرفی_کتاب📚 #مجیدبربری🌹 🔺 زندگی داستانی حر مدافعان حرم؛ جوان دهه هفتادی شهید مجید قربان خانی 🔺بخش
🔻مادر شهید 🔰همه می‌دانستند رابطه‌مان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا مریم خانم و را آقا افضل صدا می‌کرد. ما هم همیشه به او می‌گفتیم. 🔰آن‌قدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان می‌شدند. وقتی خبر پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشتند. 🔰با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتا دور را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم 🔰این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یکی از دخترهایم درگوشی همسرش را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود 🔰او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد آخر از تناقضات حرف‌ هایشان و شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم هم شهید شده است. j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
ابراهیم در هر سه وعده روی بلندی می ایستاد و می گفت، همیشه با پخش نوای ملکوتی اذان ابراهیم گلوله باران دشمن می گرفت نمی دانم از چه چیزی داشتند یادم هست یک روز، در کنار اصغر وصالی و و چند نفر از نیروها نشسته بودیم شخصی به ابراهیم اعتراض کرد که چرا در هر موقعیتی، حتی زمانی که در هستیم اذان می گویی؟! آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن! این سۇال در ذهن بسیاری از افراد بود اما شاید نمی کردند بیان کنند همه منتظر جواب شدند، کمی فکر کرد و چند جمله بیشتر نگفت تمام افراد جواب خودشان را گرفتند ابراهیم گفت: مگه توی امام حسین (ع)e محاصره نشده بود چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند؟ بعد مکثی کرد و گفت: "ما برای همین با دشمن میجنگیم." 🌷 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🌸🍂 ♦️ روی لبش لبخند بود نه از این بابت که مشکلی ندارد من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد... ♦️اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: ⚜مومن شادی هایش در چهره‌_اش وحزن و اندوهش در درونش می باشد. ♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره‌ای بـود کـه با لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت با او هیچ کـس را خسته نمی کرد j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
این عکس پدرم است که 65/3/29 در جبهه های جنوب شهید شدند .این عکس رو بابا همراه یک نامه از جبهه برامون ارسال کرد .می خواستم بگم پدرم خیلی اخلاق و مرامش شبیه شهید هادی بودند. اگه عکس پدرم رو تو کانالتون بگذارید ممنون میشوم .شهید قدمعلی اشرفی از شهر بم j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•