eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
دختـرم،فاطمه جان سلام بابا جان! خیلی دوست دارم، درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن. نماز و حجاب یادت نره، یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشکل و ناز میشدی، همیشه به یادت هستم، تو هم به یاد من باش باباجونی. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * * * بگذار خون گریه کنم بعد از تو. سه سال که سهل است ۳۰ سال هم که بگذرد خاکت برایم سرد نمی شود، وقتی بعد از مدتها در کوچه دیدمت و تو بغلم کردی و چلاندیم. گفتم این هم با این ریش های بلندش لابد مثل خیلی ها بعد از سلام و احوالپرسی سراغ ریش‌های نداشته ام می‌رود: «ریش هات رو باد برده ؟!این چه قیافه ایه برای خودت درست کردی؟! این لباس ها چیه پوشیدی؟!..» ولی انگار برایت این چیزها مهم نبود دنبال چیزهای دیگری بودی یا لااقل این طور وانمود کردی. گفتم از دست شما خسته ام و تو با من بحث نکردی،نخواستی خودت را با داد و بیداد و قهر برایم ترجمه کنی.خندیدی و گفتی که بیایم خانه ات و همان جا بود که مقدمات ازدواج مرا جور کردی و حالا پسر کوچکم هر وقت عکست را می بیند یا عصرهای پنجشنبه در راه دارالرحمه با آنکه تو را به یاد نمی آورد از بزرگ ترها یاد گرفته و می گوید: «برای شادی روح حاج منصور صلوات» دیدی حاجی حدسم درست بود! نگاه کن چطور سرش را روی سنگ مزارت یله کرده و شانه هایش که می لرزند،هیکل بزرگش به حرکت در می آید. اما دلم نمی آید بیرونش بیاورم از دنیایش. شعله شمع ها چقدر کشیده می شود و نمی دانم که چرا با این باد، خاموش نمی شود. سرش را بلند کرد. انگار فهمید کسی ایستاده بالای... _سلام از ما...... نه ولی از برادرم برام عزیزتر ه..‌ 🌿🌿🌿🌿🌿فصل دهم _اصلا آقا جون شما پنج نفر،همین پنج تا  بشقابو بخورین،اگه اضافه اومد منم می خورم. _ناسلامتی قراره بریم جایی که پشه‌ها هم تو حریم خدا آزادن! حالا این معده ما چه گناهی کرده که.. به احتیاط پیچاپیچ پله های مسافرخانه را رد می‌کرد که خورشت ‌قیمه از دستش نیفتد. بشقاب برنج در دست دیگرش بود.می دانست بازهم دو کودک سیاه بمبولی دستش را پس می زنند و به هم نگاه می‌کنند و می‌خندند و رج سفید دندان ها در صورتشان می درخشد. بعد به او چشم می دوزند و سر کج می کنند گویی که گرسنه شان باشد و خجالت شان شود.چند روز پیش از اول بار هم که دیده بود شان با زبان اشاره به ایشان فهمانده بود که دوستشان دارد. حتما دو کودک هم نمی‌دانستند این مرد با این موهای تراشیده شده و ریش های بلند اهل کجاست. از در مسافرخانه بیرون آمد. از پسرها خبری نبود، از پاهای لاغرشان که از زیر زانو لخت بود،از موهای فرفری شان که دایره دایره در هم تنیده شده بودند و برخلاف آنچه که می دید،وقتی چنگ در آنها رانده بود خیلی نرم و لطیف بودند،از دندان‌های جلو که موقع خجالت و سرک کشیدن و به هم نگاه کردن پیدا می‌شدند. میان آدم ها نیافتشان. در پیاده رو صدای خنده می آمد و می رفتند چند سبیلو و چند ریشو و گاهی شکم گنده با دشداشه و پارچه سفیدی بر سر،که حلقه سیاهی دارد و چند بند آویزان از آن. ماشین های مدل بالا، رنگارنگ ،ضرباهنگ موسیقی تندی که از آنها بیرون می زد و کار چند نفر که معلوم بود آن جایی نبودند. موهای بور شلوار جین و عینک دودی.. کنار در ورودی مسافرخانه بشقاب و کاسه در دو دست،تکیه داد روی یکی از پاهایش و منتظر پیدا شدن آن دو ماند. کم کم انگار یادش رفته بود که منتظر کسی است. لابد رهگذر های پیاده رو چند در میان، لحظه ای او را می‌دیدند و با آن ریش های انبوه و غذاهای در دستش هرکدام برداشتی از او داشتند. «این از این آدم های عجیب و غریب نزدیکی‌های ذی الحجه که می شود اینجا زیاد است...» ادامه دارد.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99 در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببينيد | حقايقی درباره حضرت خديجه(س) در بيانات رهبرانقلاب ▫️ايشان مظلومه است؛ غريب است س 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
مناجاتی از شهید فدایی امام زمان عج شهید عبد الحمید حسینی با امام زمان«عج» ‌ سلام بر مهدی منجی انسانها: ای آقایم ای سرورم ای رهبرم وای امیدم.... آقا جان خود بهتر میدانی که جز تو امیدی ندارم وجز به تو دل نبسته ام .... آقاجان آن شب در حمله تورا ... آقا من عاشقم .... آقا من گم کرده دارم ... آقایم مولایم تو را به جان تو را به ناله های زینب بار دگربگذار تا تو را ببینم دعایم این ست که خدایا تا مهدی را ندیده ام مرا از دنیا مبر .... آقایم مولایم خدا شاهد است در آزاد سازی آبادان ما نبودیم که جنگیدیم . تو بودی آقا.آقا با چه رویی تو را صدا کنم وبا کدامین آبرو تو را بخوانم .... 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فرزانه سیاهکالی مرادی، همسر شهید: 🌸 ساعات آخر ٍ، همسرم گفت:🗣 «دوری از تو برایم سخت است😔، من آنجا در کنار دوستانم و پشت نمی توانم بگویم دوستت دارم❤️، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست…» این طرح را پسندید و با هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت: «یادت باشه، یادت باشه😇» و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم «یادم هست …یادم هست …» و حمیدم رفت....و عشق ما همیشه ماند💔 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🎐 | ⭐️ لوح | واخفض جناحک للمومنین 🔺اکثرا در ماه مبارک رمضان ماموریت بودند و همیشه با بچه‌های خط افطار میکردند و همان غذایی که آنها میخوردند را میل میکردند. گاها افطار خود را به رزمنده‌ها میدادند و فقط نان و ماست میخوردند... 🏷 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هر صبـح🌤 با نگاه تو همه ی خوبـی‌ها در مـا طلـوع می‌ڪند نگاهت را از ما دریــغ مڪـُن🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
🔰 دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان 🌹 🔸 اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین. 🔸 خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده من گردان و نادرستی ها و نافرمانی ها را مورد کراهت من قرار ده و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان، به یاری ات ای فریادرس دادخواهان. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗ ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
🎐 l 🔸آن مردی که میرود جلوی دشمن و واهمه نمیکند و در همه‌ی میدانها نه خستگی میفهمد، نه سرما میفهمد، نه گرما میفهمد، این اگر چنانچه در درون خودش در آن جهاد اکبر پیروز نشده بود، این جور نمیتوانست جلوی دشمن برود. ۹۸/۱۰/۱۳ 🔹مقام معظم رهبری 🔰 نشر دهید 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * * * چشمش تنگ شده بود،انگار به چیزی فکر کند. «... ببین کجا آوردی ام! در خواب هم نمی دیدم. همه چیز دست توست. اینجا، آنجا، هر جای دنیا که باشم دست بر نمی دارم. باورم نمی شود.... هرچه صلاح توست. اصلاً برنامه ای نبود که من بیایم اینجا. یک دفعه دو تا فیش کسی دیگر جور شد.... شکرت..» ذره های روغن در کاسه می بست. زردی کم کم مشخص می شد. _... مرد عزیز! از دار دنیا ای خونه نیمه تموم داری.‌‌. اینم میخوای بفروشی که چی بشه؟! پس بچه هات چی میشن؟! _خونه اینجامو می فروشم که خونه اونجا رو بخرم. بچه هام خودشون بزرگ میشن، گردن کلفت میشن ،خونه میخرن‌. خدا کریمه بابا. ما هم هیچی نداشتیم. _.... شمو از طریق سپاه برو ‌مگه سهمیه ندارین؟! _نه ،حاجی خسرو! طول می کشه اگه بخوام به انتظار سپاه بشینم. شما لطف کن اسم ای دوتا فیش عوض کن. یکی به اسم خودم یکی ام به اسم بابام. _من سال اولم نیست که مدیر کاروانم ها! صلاحه به جای خودت مامانت بفرستی بره!مرد حسابی باباتون داره میره حیف نیست سر پیری باهم نرن؟! _آقوی چمن پرور. گوشاتون بیارین... احترام مامانم واجب ولی خب، اوشون سال دیگه م زنده ان خودشون میره مکه. من خودم مشکل دارم. من خودم مشکل دارم. خودم مشکل دارم...» «من خودم مشکل دارم. به خودت قسم،من خودم مشکل دارم. دیگر نمی توانم. این چند سال به همه جا کشاندیم. خسته شده ام. چرا من نه؟! چرا فقط دوستانم؟! چرا؟ فکر بچه ها و مادرشان عذابم می دهد. می آید سراغم و نگهم می دارد. نمی دانم،نمی گذارد بروم این فکر ها. خودت حواست به آنها باشد. همه چیز تویی. ولی من خسته ام. دیگر حالم به هم می خورد از ماندن. نمی‌توانم. به غربت زهرایت قسم نمی توانم... به یقین برسان و ببرم. مگر نگفتی یا ایها النفس المطمئنه.... الی ربک راضیه مرضیه..... راضیه و مرضیه را هم می سپارم به خودت. در حق شان که پدری نکردم. هر چه بود از تو بود. خدایا تنهایم به چه کسی درد دلم را بگویم که بفهمد....حالا نمی توانم شب ها را بیدار نمانم تا صبح در مسجد پیغمبرت. رحم کن. ببین، زانویم بس که پیاده آمده ام و رفته ام شبها در این راه، تاول زده،تکه تکه شده و نمی فهمم. محبتت اینها را از یادم برده. نگذار خون جگر بمانم.. به کی شکایت کنم؟ به کی....» بخارهای برنج،حلقه زده بودند و به هوا رفته بودند. توی این دو سه دقیقه، خورشت هم مثل برنج سرد شده و چسبیده بود به جداره های ظرف پلاستیکی یکبار مصرف. یکباره دو بمبولی را دید که نشسته‌اند در پناه سایه ماشینی کنار جوی آب و با حلبی ها چیزی می سازند. آنها را که دید، انگار با چشم،صدایشان کند، نگاهشان چرخید به طرفش. حلبی ها را رها کردند و دویدند. منصور خندید. در این که اهل یکی از کشورهای آفریقایی بودند، شکی نداشت. قبل‌تر،دست و پا شکسته عربی با آنها صحبت کرده بود و آنها به زبان دیگری،با اشاره جوابش داده بودند و هر دو با هم خندیده بودند. منصورهم ریز خندی زده بود. قیافه ها شان بیشتر اتیوپی را به یاد می آورد. شاید هم گینه،ساحل عاج..یا... دستش را پس نزدند. ولی رج سفید دندان ها در صورتشان درخشید. یکی‌شان که کوتاه تر بود،به زحمت دست کرد در جیب شلوارک خاکستری اش،حوالی جیبش از جای دست، مثل لکه های روغن،سیاه بود و بالاتر،کم کم، سیاهی محو می شد،و شکلاتی به منصور ،تعارف کرد. گرفت و بازش کرد. مشتش را پر آجیل کرد و در دست‌های هردوشان نصفانصف ریخت. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
21.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فکرم مشغوله به اینکه... 📹 | کانال کمیل 🎙روایتگری در اردو راهیان نور؛ ۱۲ اسفند ۹۵ (ظهر پنجشنبه، شهادت حضرت فاطمه "سلام الله علیها"، کانال کمیل) ➕ تصاویر اختصاصی مناطق عملیاتی 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
『 مـٰاه‌رمضان‌درکنارابراهیم‌هادی:⬇️ 』 مــےگفت‌: همہ‌چیزدست‌خداست☝️🏻' تمام‌مشکلات‌‌بشربہ‌خـاطــر مــااز خداست🚶🏿‍♂💔.. ماباید باشیم ! هرچہ‌گفتہ‌بایدقبول‌کنیم،خیروصلاح‌مادر همین‌است🌱'! .🔹🔹🔹🔹🔹🔹 پیامبرصـلےالله‌علیہ‌وآلہ: ماه‌رمضان،ماه‌خداست‌وآن‌ماهے است‌کہ‌ خداوند درآن‌ رامــےافزایدو گناهان راپاڪ‌مـےکندوآن‌ است📿: ) -📚بحارالانوار؛جلد⁹⁶.. 🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb