eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
136 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
🌹🕊🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🕊🌹 💠🌳💠🌳💠🌳💠🌳💠 🌹🕊🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🕊🌹 💠🌳💠🌳💠🌳💠 🌹🕊🇮🇷🇮🇷🕊🌹 💠🌳💠🌳💠 🌹🕊🕊🌹 🕊 💠🌳💠 🕊 🌹🌹 🌹🌹 🌹🌹 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 تابستان براے دوره رزم در شرایط ویژه به پادگان دوآب مازندران اعزام شده بودیم. شب شهادت امام صادق علیه السلام بود کہ پیکر 17نفر از شـــهداے غواص رو براے وداع و تشییع توے حسینیہ پادگان آوردند. فرماندهان ارشد نظامی، امام جمعہ شهر، خانواده هاے شهدا، دانشجویان دانشگاه هاے افسرے و سربازان همہ جمع بودند.شب بہ یاد ماندنے بود. مداح داشت روضہ امام صادق علیه السلام رو می خوند؛ از دستان بسته امام گریزے بہ دستای بسته ی شهدای غواص زد. بین روضہ بود کہ یہ لحظه چشمم بہ حاج محـــــسن افتاد. بین همه بچه ها حال و هوای حاج محسن از همه دیدنی تر بود. بین تابوت های شهدا نشسته بود.حال و هوای عجیبے داشت. من خیلی بهش دقت می کردم بہ طورے عجیب گریہ می کرد و اشک می ریخت. یادمه ڪہ تا چند روز بعد از اون شب فقط جسمش بین ما بود، انگار روحش چند روزے رو با شهدا بود. تا چند روز بعد مابین آموزش هاے نظامے فقط از شهادت برامون صحبت می ڪرد. نمی دونم چے باید بگم یہ طورے بہ تابوت شهدا نگاه می کرد انگار اون روزے رو می دید کہ پیکر خودش توے تابوت از سوریه بر می گرده. شاید اون شب تأییدیہ ے شهادتش رو از دستان بستہ ے امام صادق علیه السلام و شهداے غواص گرفت. از آخر مجلس شهـــــــدا راچیدند. ۹۴وحس_مسئولیت ایام اعتکاف نزدیک بود و اکثر پیگیری ها و امورات ثبت نام و... با حاج محسن بود، تقریبا از یکی دو هفته قبل از شروع رسمی مراسم اعتکاف؛ محسن کارا رو شروع کرده بود. خیلی تلاش گر بود نسبت به این برنامه ها. بالاخره ایام اعتکاف هم شروع شد و محسنم مثل مابقیه رفقا کاملا تو مسجد بود. سحر روز دوم یدفه دیدم لباسای نظامیشو و پوتینشو همراش آورده و میخواد بره. کلی تعجب کردم، گفتیم تو خودت این همه تلاش کردی برای برگزاری این اعتکاف حالا کجا..؟! گفت: من بدلیل شرایط کاریم نتونستم معتکف بشم ولی کارایی رو که میتونستم حداقل برای اعتکاف انجام بدم و تو توانم بود رو دارم انجام میدم. یادمه ساعت حدود ۶ رفتش و تقریبا ۳و۴ بعد از ظهر با همون لباس نظامیش برگشت مسجد پیش معتکفا(مستقیم از محل کار می مود مسجد و خونه نمی رفت) اون روز خیلی هم خسته بود می گفت: با زبون روزه امروز سقوط آزاد داشتیم، بنده خدا ولی بازم با اون حال خستگیش واقعا خدمت می کرد برای معتکفین. 💠💠💠🕊🌳💠 💠🌳🌹🇮🇷🕊🌳💠 💠🌳🌹🇮🇷🇮🇷🕊🌳💠 💠💠💠💠💠💠💠💠💠