هدایت شده از رمانکده مدافعین عشق
چشمان سرت را ببند میخواهیم با چشم دل سفری به شهرهای ایران داشته باشیم تا حالا فکر کرده ای امنیت امروزت را مدیون چه کسانی هستی ؟
بیا اول برویم مازندران
#کمیل_صفری_تبار میشناسی ؟همان جوان که در دشت جاسوسان در مبارزه با پژاک به درجه شهادت رسید
خبرداری به جای حجله و آذین بندی برای عروسیش حجله شهادت برایش در #بیشه_سر زدن
#علی_بریری و #رضا_طاهر میشناسی؟همان سیزده شیر کربلای مازندران که هنوز هیچکس نمیدانند چگونه در خان طومان شهید شدن
راستی میدانستی از خان طومان فقط پیکر #سیدرضا_طاهر بلافاصله برگشت
از #علی_بریری برای همسر جوانش و محمدامین یک سالش فقط یک چمدان آوردن
چشمایت باز نکن اینجا مزار شهدای قزوین است دو دسته گل مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی و #حجت_اسدی
خبر داری #حمیدآقا انقدر عاشق حضرت عباس بود که شبیه اون شهید شد خمپاره به او اصابت کرد پای چپ و راستش آسیب دید و ترمشی از این خمپاره به چشمان زیبایش خورد
چقدر شبیه حضرت عباس شهید شد
هیچ خبر داری #حجت_اسدی روزهای قبل آخرین اعزامش گفت خانم جان اگر یک شب از بیست سال نوکری ام قبول کنید تذکره شهادتم امضا میکنید و چه زیبا شب شهادت حضرت زهرا از ناحیه پهلو ،صورت و بازو مجروح و بعد شهید شد
بهشت زهرا تهران رفته ای ؟قطعه ۵۳ را دیده ای همان جا دلت را قشنگ میدزد
مزارهای اولیه ببین همه خالی هستن و فقط یاد بودن
#مجید_قربانخانی را میشناسی ؟همان بچه بامرام یافت آباد که حالا چشم همه هم محلی ها به در است بلکم پیکرش باز گردد هیچ میدانی انقدر مامانی بود ک وقتی مامانش گفت بزرگ شدی دیگه نمیتونم تا مدرسه همراهیت کنم ترک تحصیل کرد حالا چندوقتی از دل از مادر کنده و در خاک سوریه ماندگار شده
#مرتضی_کریمی به دخترهای کوچلوش میگفت گنجشک های بابا زمانی که برای انتقال #محمد_اینالو ،#مجید_قربانخانی وسایرین رفت تا پیکرها به عقب برگردانند موشک ب آمبولانس خورد و در خاک سوریه ماند
راستی میتونی تصور کنی موشک ب پیکر خوردن یعنی چه ؟
بعد مزارهای خالی یک مزار جوان دهه هفتادی است #آقاسید_محمدحسین_میردوستی همان ک شد اولین شهید مدافع حرم دهه هفتادی
میدانستی وصیت کرده بود حلقه ازدواجش ب پسرش بدهند؟اما طوزی شهید شد که ن دست ماند نه حلقه
#علی_خلیلی را میشناسی مزارش قطعه ۲۹است همان جوانی بخاطر امر به معروف شاهرگش را زدن فهمیدی والدینش از قاتلش گذاشتن ؟
#محرم_ترک را میشناسی همان #اولین_شهید_مدافع_حرم_ایران خبرداشتی از بچه های مدافع هرکس با نیت شهادت با وی عکس یادگاری دارد حال خود شهید شده
#جواد_تیموری میشناسی همسرش میگوید آرزو داشت مدافع حرم شود و از متجاوزین خاک سوریه بکشد در دفاع از امنیت ملی همین پارسال در مجلس با ۵تیر مستقیم به شهادت رسید
شهدای اربعه حلب را میشناسی #مسعود_عسگری #محمدرضا_دهقان #احمد_عطایی و #سید_مصطفی_موسوی
ضدهوایی به چهارتاشون خورد مسعود تو بهشت زهرا تهران دفن شد و محمدرضا طبق خواسته خودش امامزاده علی اکبرچیذر
راستی خبر داشتی امسال فاطمیه پسر خود را به مراسم عزای مادر رساند #سید_احسان_میرسیار بعد از دوسال درآستانه شهادت مادر برگشت
راستی میدانی با بنزین به شهادت رسیدن یعنی چه ؟#پویا_اشکانی سرباز شهید ناجا زنده زنده با بنزین سوخت آن زمان ک برای دستگیری قاچاقی مواد مخدر رفته بود
قصه مصور کربلا در سوریه را که مطمئنم شنیده ای ومیدانی چه کسی آن را ترسیم کرد #محسن_حججی همان که سلفی داعش با سر جدا از بدنش شد #سلفی_عزت
بهشت معصومه قم را دیده ای ؟
همان جایی که یک مدافع حرم ایرانی به خواست خود کنار برادران دلیر فاطمیون ب خاک سپرده شد #احمد_مکیان شاید باورت نشود هم خودش هم همسرش هردو دهه هفتادی هستن از ترکش های موشک به پهلویش خورد و شهید شد
#سید_حکیم را میشناسی همان فرمانده دلیر فاطمیون که استاد خثنی کردن بمب و همین بمب بود که خثنی نشد و وی را به دوستان شهیدش رساند
از برادران شهید کرد #ابوذر_امجدیان را بگویم همان شیرمرد کرد که عاشقانه از همسرش رخصت شهدا گرفت
آخرین مرحله سفر بیا از دو خادم الشهید بگویم #حجت_الله_رحیمی و #محمد_سلیمانی
قدر امنیت مان بدانیم
https://eitaa.com/mCc8095f9d9c
رمانکده مدافعین عشق
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
@Shahadat_dahe_haftad
هدایت شده از الشہـ ڂادم ـداء
🎴🍃
🍃: #خاطرانہ
آن روز صبح محمدامين خوابيده بود، عليرضا نتوانست با پسرش صحبت كند، عليرضا گفت
غروب زنگ ميزنم با محمدامين صحبت ميكنم. هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت
از همه بيشتر دلم براي محمدامين تنگ ميشود. آخر صدای همه شما را ميشنوم و با شما صحبت ميكنم
اما محمد امين كه نميتواند صحبت كند. دلم برايش تنگ ميشود اما...
اين آخرين تماس عليرضا بود و ديگر نه محمدامين صدای پدرش را شنيد و نه عليرضايم صداي محمدامين را...
👤| #شهیدبریری
___________________________
@khademalshohada72
🎴🍃
هدایت شده از برای کوثر
42.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
🌾
✍ #خاطـرات_شهــدا
بچہ محــل بودیم .
حالا هم توی #خیبـــر شده بودیم همرزم.
صبح عملیـــات دیدمش؛
شده بود #غــرق خــــــــون،
دوتا دستاش قطــــع #شده بود...
همہ #بدنش پر بود از تیــــر و ترکش.
وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود.
همون #اول وصیت نامہ
نوشـــــتہ بود؛
"خدایا #دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل،
مثل حضرت #ابوالفضل 'ع' شهــــــید شم"
دوتا #دستاش قطــــــع شده بود...
❤️ #شهیدابوالفضل_شفیعے
🆔 @shire_samera
هدایت شده از الشہـ ڂادم ـداء
آخرین جملۂ شهــید
برای شرمندگی ما:
اگر توانستید
جنازہ ام رابہ دست بیاورید
آن را روی مین هــای دشمن بیندازید
تا اقلا جنازہ من کمکی بہ
حاڪمیت اسلام ڪردہ باشد
#شهــید_محسن_وزوایی
@khademalshohada72
هدایت شده از کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار
امام خامنه ای:
این شهدا👆(شهدای ارتفاعات جاسوسان)
خیلی مظلوم هستند
شما بروید مسوولان را توجیه کنید
مردم باید بدانند که اینها چه کردند
🌹کانال رسمی شهیدمصطفی صفری تبار🌹
@shahid_mostafa_safaritabar
هدایت شده از شهید مدافع حرم احمد اعطایی
🌷 شهید سید مجتبی هاشمی🌷
❣️ سخت ترین دوران زندگی ما تازه بعد از انقلاب و شروع جنگ آغاز شد.
سید دیگر در خانه نمی ماند.
من بودم و 5 تا بچه قد و نیم قد، هر روز خودم می رفتم و کرکره مغازه را بالا می کشیدم و کار می کردم.
سید هم خیالش از بابت من راحت بود.
وقتی هم که می آمد تهران کارش این طرف و آن طرف دویدن بود تا اسلحه تهیه کند
و یا غذا برای نیروهایش بفرستد و یا به خانواده شهدا سرکشی و به آنها کمک مالی کند.
وقتی شهید شد، تازه متوجه شدیم چقدر بدهکاری از بابت خرید جنس برای جبهه دارد.
چند میلیون تومان بود که مجبور شدیم خانه را بفروشیم.
حالا شما توجه کنید که ما سه دستگاه خانه شخصی داشتیم و از نظر تمکن مالی وضع مان خوب بود،
اما سید همه اینها را خرج جنگ کرد.
زندگیش شده بود جنگ، حتی نتوانست شاهد رشد بچه هایش باشد.....❣️
🔅 روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار🔅
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#سرافرازان
#شهیداحمداعطایی
@shahidataei64
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
▫️👆▫️ #خــــــاطـــــــــــره🔻🔻 روایت های مختلفی از برخورد شهید بروجردی با مردم بومی کُردی که با ا
هدایت شده از شهید مدافع حرم احمد اعطایی
هدایت شده از الشہـ ڂادم ـداء
🍃💠
•| #شهید_تورجی_زاده
زیاد قرآن تلاوت می کرد. یک قرآن
جیبی داشت که همیشه همراهش بود.
هر زمان فرصت داشت مشغول
قرائت میشد آن هم با تدبر و دقت.
•| #الگو_بردارے_از_شهدا
.
.
🍃💠| @khademalshohada72
هدایت شده از برای کوثر
💠ارادت شهید شجاع به شهید بیضائی :
🌷اولین دیدار هادی شجاع با محمود رضا بیضائی دی ماه سال ۸۷ در ارتفاعات شمال کشور از تیکه انداختن یکی از بچه ها و همراهی کردن هادی تو کنایه زدن نسبت به آرم و علائم لباس محمود رضا شروع شد و تا تلافی کردن محمودرضا و غش کردن همونی که تیکه مینداخت پیش رفت که در نهایت رفاقتی ایجاد شد صمیمی که این رفاقت تا آسمونی شدنشون پیش رفت...
اونروز حتی ثانیه ای هم به فکرمون نرسید که شاید این دو عزیز امانت آسمانی باشن وگرنه...
🌷هادی قبل از شهادتش هم سه بار اعزام شده بود؛ شهید شجاع توسط شهید محمود رضا بیضایی که قبل از شهادت در اسلامشهر زندگی میکرد آموزش نظامی دیده بود و ارادت ویژه ای به این شهید داشت. وقتی خبر شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفته بود و گفت باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیرم.
وقتی خبر شهادت هادی را شنیدیم رفتیم منزلشان و مادرش را دیدیم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق هادی نصب بود به مادر شهید شجاع گفتم هادی می گفت میخواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم. مادرش همینطور که اشک می ریخت گفت وقتی آقای بیضایی به شهادت رسید عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد این عکس را برای همیشه نگه دار مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی حق داشته است.
http://www.afsaran.ir/link/1208490ذ
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/540144/ارادت-شهید-شجاع-به-شهید-بیضایی
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
دیدار فرمانده سپاه عاشورا با خانواده شهید بیضایی عکاس: #بهزاد_عزیزپور 🔹تصاویر در لینک زیر: goo
هدایت شده از الشہـ ڂادم ـداء
🌸🍃
•| عملیات شروع شده بود،
گردان ما خط شڪن بود ...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت
یه دفعه خوردیم به یه ڪانال پر از سیم خاردار های حلقوی ...
باید هر جور بود از این مانع رد می شدیم، یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن بهمون نزدیڪ میشن
اگه ما رو می دیدند عملیات لو می رفت و بچه ها قتل و عام می شدند
چاره ای جز عبور نبود
توی فڪر بودیم ڪه یه دفعه ... فرمانده خودش رو انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی، داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم! گفت: از روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها نیومدند
هیچ ڪس حاضر نبود رد بشه
تا اینڪه ما رو به جان امام قسم داد
با گریه از روش رد شدیم
آخرین نفر من بودم، دستمو گرفت
غرق خون شده بود و صداش در نمی یومد
اشاره ڪرد به پاڪتی ڪه توی جیبش بود
و بهم فهموند ڪه بردارم
فڪر ڪردم وصیت نامه اش رو نوشته،
برداشتم ...
عراقی ها نزدیڪ شده بودند
باید میرفتم تا من رو نبینند
وقتی داشتم میرفتم گریهام گرفته بود
برگشتم و به فرماندهام نگاه ڪردم
دیدم آروم داره اشڪ می ریزه و
به سختی دستاش رو به سمتم تڪون میده
فڪر ڪردم داره باهام خدافظی می ڪنه ...
خودم رو انداختم پشت یه خاڪریز
پاڪت نامه فرمانده رو باز ڪردم
خشڪم زد ...
خشڪم زد
به جای وصیت نامه، یه عڪس دیدم
عڪس دخترش بود
دختری ڪه تازه دنیا اومده بود و
هنوز ندیده بودش ...
تازه فهمیدم تڪون دادن دستاش برا خداحافظی نبوده :) میخواسته بگه برگرد یه بار هم ڪه شده عڪس دخترم رو ببینم
شهدا
شرمنده ایم
روسیاهه روسیاهیم ...
•| @khademalshohada72