eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
کارنامه خانم #محجبه #فاطمه_ملکی که #بدون_سهمیه رتبه‌ی اول کنکور انسانی شدند... جا داره این موفقیت ر
🍃اندکی تفکر در زندگی یاران... چهارشنبه سوری(از خاطرات شهید محمد بلباسی) یکسال که ماه رمضان مقارن شده بود با ایام عید، محمد گفت من وضو می‌گیرم بروم مسجد.😊 شب چهارشنبه سوری هم بود، موقع رفتن بچه‌های محل بهش می‌گویند بیا برویم آتش بازی، او می‌گوید دارم می‌روم مسجد، امشب شب قدر هم هست و نباید جشن چهارشنبه سوری بگیرید.😢 بچه‌ها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی می‌کنند روی محمد و لباسش آتش می‌گیرد. بر اثر آن اتفاق پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد😔 راوی :مادر شهید @Beyzai_ChanneL
#شهید_محمد_بلباسی #شب_قدر_چهارشنبه_سوری
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
#حدیث 🔹امیر المومنین (علیه السلام) فرمودند : 🔆 صلوات فرستادن در محو کردن گناهان شدیدتر است از فر
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣0⃣1⃣ 🌷 🔹من به عنوان مسئول اركان گردان موقتا به آنجا رفتم و در بدو ورودم با بچه هاي باصفاي شمال آشنا شدم كه چند نفر آنها بعدا شهيد شدند. 🔸از جمله :شهيد بريري،شهيد بلباسي،شهيد كمالي 🔹يادمه در اوايل انتقالم به گردان با برادر مرصاد آشنا شدم بعد با . 🔸وقتي كه اين شهيد بزرگوار غذا را بين بچه ها تقسيم ميكرد گاهي اوقات با ايشان به خط ميرفتم. 🔹براي رسيدن به خط بايد در دو نقطه از جلوي چشم دشمن رد ميشديم؛ گاهي اوقات دشمن شليك ميكرد اما به هدف نميزد. 🔸يك روز كه رفتيم خط، از تل يك رد شديم به تل دو رسيديم، در آنجا جواني را ديدم كه با قدي بلند و صورت نوراني حضور داشت؛ او كسي نبود جز شهيد بزرگوار .. 🔹با او آشنا شدم و خودم را معرفي كردم و سريع صميمي شديم و گفت اگه برگشتم حتما ميام مشهد و به من هم سر ميزنه،تلفنم را گرفت. 🔸در حال آشنايي با عليرضا بوديم كه شهيد بلباسي صدام زد سيد سيد كجايي؟ داداش بيا كه بچه ها منتظر نهار هستند . 🔹سوار ماشين شديم و باز بايد از جلوي چشم دشمن حركت ميكرديم تا به مقر ميرسيديم، در حال برگشت بوديم كه دشمن به سمت ما آتش ريخت؛ محمد بر سرعت ماشين افزود و از اونجا جون سالم به در برديم ولي كار هر روز دوستان همين بود وقتي ميرفتند بايد از جلوي تعداد زيادي از دشمن رد ميشدند . 🔸رسيديم به مقر و شهيد بلباسي نهار را تقسيم كردند و چند تا غذا براي هم اتاقي هاي خودشون بردند و به من گفتند سيد هر وقت كسي غذا نداشت بفرست پيش من، " يك غذا " اضافي دارم . 🔹اين جريان چند روز تكرار شد و گاهي وقتها من كسي را ميفرستادم تا غذاي اضافه بگيرد و بخورد.. 🔸تا اينكه يك روز به من غذا نرسيد و من رفتم و گفتم محمد غذاي اضافي كو؟! من غذا ندارم كه بدون درنگ غذاي خودش را به من داد . 🔹من قبول نكردم و گفتم غذا هست؛ اما از ايشان اصرار و از من انكار تا اينكه عباس يكي از رزمندگان شمالي كه بعدا مجروح شدند، گفت سيد جان غذاي اضافي در كار نيست اين محمد ما رو نميخوره و اونو ميداد به بچه ها ... 🔸وقتي اين ها را شنيدم بي اختيار ايشون رو در آغوش گرفتم و بوسيدم و اظهار شرمندگي كه چرا نفهميدم. 🌷🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh