eitaa logo
🌷گــــمــــنامــــ۳۱۳ــــ🌷
377 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
424 ویدیو
33 فایل
⚜﷽⚜ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ❣هدف جلب #رضایت خـ♥️ـدا ꔷ͜ꔷ🕊 ✅اشتراک مطالب #پرمحتوا و #معنوی 🔷 کپی باذکر #صلوات و #لینک بلامانع است 👤 @Gomnam3l3 #گمنام_313 ارمغان بهترین مطالب گلچین شده برای شما #ببینید_بخونید_و_انتشار_بدید ✌
مشاهده در ایتا
دانلود
دستانش را بين دستان او گذاشت. دستى مردانه را لمس ميكرد كه پوستى پينه بسته داشت و انگشترى كه روى آن جا خوش كرده بود. پيرمرد سرش را بالا آورد و پرسيد : - اهل كجايى مرد؟ اصلا من را از كجا ميشناسى!؟ وسط اين خرابه تاريك كه كسى به فكر من نيست. تو چگونه من را پيدا كرده اى؟ مرد دستانش را فشرد و گفت : اهل همين شهرم و خوب ميشناسم تو و كسانى را كه مثل تو اند. پيرمرد دستانش را تا بالاى عباى وصله شده ى مرد كشيد و محاسن سفيد او را لمس كرد. - من را ببخش جوانمرد! چيزى ندارم كه از تو پذيرايى كنم، نابينا ام و چشمانم نمى بيند تا بتوانم كارى كرده و اين شكم گرسنه را سير كنم. مرد لبخندى زد، دست روى شانه اش گذاشت و موهاى پريشان پيرمرد را نوازش كرد و گفت : خداوند روزى رسان است، حتما روزه اى، غذايى به همراه دارم و اگر موافق باشى با هم افطار كنيم. پيرمرد گفت : خدا تو را اجر دهد، خدا هرچه ميخواهى به تو عطا كند. ناتوان و نابينا هستم اما در حضور تو حالم بسيار خوب است، تو هستى انگار ميان بهشت نشسته ام. مرد كيسه نان و خرما را باز كرد و لقمه گرفت و در دهان پيرمرد گذاشت. افطار كه تمام شد مرد خداحافظى كرد و برخاست. پيرمرد فورا دامنش را گرفت و با بغض گفت : - قول بده باز هم به من سر بزنى، من در اين تاريكى تنهايم. تنها تو مونس و همراه منى. مرد نشست، دستانش را فشرد و كيسه اى نان و خرما براى او گذاشت و گفت : من تو و امثال تو را هيچگاه فراموش نميكنم. و رفت... چند شب گذشت و خبرى از مرد غريبه نشد پيرمرد هرشب خود را كشان كشان تا ورودى خرابه ميكشيد و صدا ميزد : كجايى مرد غريب؟؟؟ مگر قرار نبود باز بيايى؟ صدا ميزد اما جوابى نمى آمد. در يكى از شبها از سر و صداهاى كوچه، فهميد در شهر خبرى شده است. همه با سرعت به سمت جايى ميرفتند. پيرمرد لباس يكى از عابران را كشيد و پرسيد چه شده؟ عابر گفت : كجايى بى خبر!؟ خليفه رسول الله، على پسر ابوطالب را در محراب نماز كشتند. دل پيرمرد لرزيد. فكر وحشتناكى قلبش را آزار ميداد. مدام از خود مى پرسيد يعنى آن مرد غريب، آن دستان پينه بسته مهربان، دستان اميرمومنان بود؟... صداى گريه پيرمرد در تاريكى شب، خرابه را پر كرد... 🔻- -🔻- به  ما بپيونيد👇 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌷 @gomnam313 ╚═ ⚘════⚘ ═╝