گاهی اوقات هم به جای این سوال که چند سالمان است!
باید به این سوال پاسخ دهیم:
#چقدرمان است؟!!!
کانّه فرض کن تو را در کفه ی ترازویی نهاده اند
در کفه ی دیگر چه بگذارند که هم وزن شود؟!
میشود جواب سوال بالا!!
گاهی اوقات به اندازه ی یک #نگاه،
یک #لبخند،
یک #به_به شنیدن!
یک امکان(ماشین و موبایل و پول و...)،
یک آفرین شنیدن و...
خودمان را #کوچک میکنیم!!!!
خودمان را هم وزن میکنیم...
چقدر کوچکیم گاهی اوقات...
خوشا آنان که تمام #هستی با این عظمتش هم وزنشان نمیشود!
همان هایی که مصداق؛
«وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ»
هستند...
#ای_کاش_برای_خدا_باشیم
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجلفرجهم💐
🔻- #گمنام_313-🔻- به ما بپيونيد👇
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷 @gomnam313
╚═ ⚘════⚘ ═╝
حال_خوب
مادرم میگفت: وارد آشپزخانه که میشوید با #لبخند و جانانه وارد شوید
آنجا برنج هست گندم و آرد هست، اینها #برکت خدا هستند .
با اخم و نا امیدی وارد اشپزخانه نشوید که خدا خوشش نمیآید و برکت از شما خواهد رفت
مادرم میگفت: زنی که از آشپزخانهاش بوی غذا میآید، قشنگ دل به زندگی بسته، عاشق شوهرش شده...
مادرم این حرفها را طوری بیان میکرد که آدم دلش میخواست ساعتها در آشپزخانه بماند و آشپزی کند
حتی برای انارها و سیبهای گوشه آشپزخانهاش هم نجوا میکرد و
موقعی که خمیرها را به دیواره تنور میچسباند تنور گرم را قسم میداد تا نانش شفای هر بیماری شود و مزه دهان هر گرسنهای...
مادرم
گاهی از مرغ و خروسهای حیاطش هم عذرخواهی میکرد که به موقع آب و دانشان را نداده است...!!!
حتی درختان باغ را هم با اسم صدا میکرد انجیرک خانم، سیب خوشگلم....
حتی وقتی از فرط خستگی عرق از پیشانیاش میریخت باز هم به آرامی پدرم را صدا میزد و میگفت: مشتی! #چای تازه دم بیاورم...
مادرم چیزی از #روانشناسی نمیدانست...
او فقط یک زن سادهی روستایی بود که دکترای #آرامش داشت با چندین زبان...
مهربانیاش همه را آرام میکرد...☘️
کلبه ی آرامش💝
🔻- #گمنام_313-🔻- ادامه مطالب 👇
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷 @gomnam313
╚═ ⚘════⚘ ═╝