eitaa logo
🌷گــــمــــنامــــ۳۱۳ــــ🌷
409 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
424 ویدیو
33 فایل
⚜﷽⚜ ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ✨ ❣هدف جلب #رضایت خـ♥️ـدا ꔷ͜ꔷ🕊 ✅اشتراک مطالب #پرمحتوا و #معنوی 🔷 کپی باذکر #صلوات و #لینک بلامانع است 👤 @Gomnam3l3 #گمنام_313 ارمغان بهترین مطالب گلچین شده برای شما #ببینید_بخونید_و_انتشار_بدید ✌
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 خدایـــ💓ـــا شب را در سڪوت و تاریکی آفریدی تا همه از هیاهو و شلوغی روز به آرامش برسند پس آرامش حقیقے و خوابی آرام را نصیب دوستانم کن 🌸شبتون منور به نور حق🌸 🌱|  @gomnam313
🌸🍃 ﻭَﺇِﻥ ﺗَﺘَﻮَﻟَّﻮْﺍ ﻳَﺴْﺘَﺒْﺪِﻝْ ﻗَﻮْﻣًﺎ ﻏَﻴْﺮَﻛُﻢْ ﺛُﻢَّ ﻟَﺎ ﻳَﻜُﻮﻧُﻮﺍ ﺃَﻣْﺜَﺎﻟَﻜُﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﻯ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺟﺰ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﺁﺭﺩ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺷﻤﺎ - ﺳﺴﺖ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﺨﻴﻞ - ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ. ❤️ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ❤️ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﭘﺮﻣﺎﺭﮐﺖﻫﺎﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﺧﺮﯾﺪﺵ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺭﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﺻﻨﺪﻭﻕ. ﺻﻨﺪﻕﺩﺍﺭ ﺯﻧﯽ ﺑﯽﺣﺠﺎﺏ ﻭ ﺍﺻﺎﻟﺘﺎً ﻋﺮﺏ ﺑﻮﺩ. ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﺭﮐﺪ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﮑﺒﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﺍﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎﺏ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﺪ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﻮﺩ! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺻﻨﺪﻭﻕﺩﺍﺭ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ‏(( ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮﯼ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ ﻭ ﺑﺤﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ! ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ! ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺩﯾﻨﺖ ﺭﻭ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪﯼ ﯾﺎ ﺭﻭﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﻫﺮ ﺟﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ)) ! ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ ﺍﺟﻨﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻕ ﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩ … ﺭﻭﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﭼﻬﺮﻩٔ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﺍﻭ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ‏ ﻣﻦ ﺟﺪ ﺍﻧﺪﺭ ﺟﺪ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﻫﺴﺘﻢ… ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭﻃﻨﻢ … ﺷﻤﺎ ﺩﯾﻨﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻭﺧﺘﯿﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ ! 🔻 🔻 ادامه مطالب 👇 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌷 @gomnam313 ╚═ ⚘════⚘ ═╝
جايی يک چيز را در زندگی ات عوض کن تا زندگی ات زيبا شود : به جایِ ترس از خدا ، عشق  خدا را جايگزين کن ...🌸 🔻 🔻 ادامه مطالب 👇 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌷 @gomnam313 ╚═ ⚘════⚘ ═╝
: اگر گناه می‌کنید اما هنوز در قلبتان محبت بھ"حضرت‌صدیقه‌سلام‌الله‌علیها" را حس می‌کنید ، امیدوار باشید!
درتمناے نڪَاهت بيقرارم تا بیایی مڹ ظهور لحظہ‌ها را ميشمارم تا بیایی، خاڪ لایق نیست تا بہ رویش پاڪَذارے درمسیرت جاڹ فشانم گل بڪارم تا بیایی... 🌱|  @gomnam313
نزدیک‌تر از رگم مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» «آنچه خدا بخواد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز قدرت خدا نیست» خودش داره میگه من اگه برات بخوام میشه و هیچکسی هم نمیتونه جلومو بگیره! داریم قشنگ تر از این؟ 🌱|  @gomnam313
اِرحَم مَن رأسُ مالِهِ الرّجاءُ و سِلاحُهُ البُکاءُ. رحم کن به کسی که سرمایه‌اش امید به تو و اسلحه‌اش گریه است... 🌱|  @gomnam313
هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت‌ها و برکات خود را برای او تقدیر می‌نماید! "حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها" 🌱|  @gomnam313
🌷ازخدامیخوام بایه حس خوب بانوری ازجنس امید بادلی غرق شادی وباقلبی سرشار از آرامش امشب بخوابید تافردابا کلی انرژی ازخواب بیدار بشید شب پائیزیتون 🌙 مالامال عشق و صفا❤️    ✨در پناه نور و عشق الهی باشید✨ ‌  🌱|  @gomnam313
حلاوت خدمت ✏️۵ ‏وارد اتوبوس شدم .دختر خانم خوش صورت و زیبایی که شالش روی شانه هایش افتاده بود ، توجهم را جلب کرد . جلو رفتم و کنارش نشستم. بعد از چند دقیقه با خوشرویی گفتم :《دختر خوشگلم ،شالت افتاده ها!!!》 دختر با برخورد سردی گفت :《 میدونم 》 گفتم :《 نمیخوای درستش کنی؟ 》 فوراً گفت :《 نه 》 گفتم :《عزیزم ، موها و گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن ، هم تو ، هم اونا دارین گناه میکنین ، فدات شم! هنوز نزدیک حرم امام رضاییم (ع) ها!!!》 دختر برگشت و به من نگاه کرد، هر لحظه منتظر بودم شروع به فحاشی و دعوا کند، اما یک دفعه ، سرش را روی شانه ام گذاشت و شروع به گریه کرد و گفت :《 آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من ؟ صبح تا شب دو شیفت کار می کنم .،پدر و مادرم هر دو مریضن، خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم ، بریدم. ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! 》 خیلی ناراحت شدم ‏به چشمانش نگاه کردم و گفتم :《عزیز دلم ، تو سختی های زندگی به خدا توکل کن..برو پیش امام رضا (ع) بگو به خاطر شما حجابمو درست می کنم، شما هم این خواسته ی منو برآورده کن. 》 دختر با صدای لرزان گفت :《 به خدا روم نمیشه ، چند ساله حرم نرفتم ، همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم ، ولی آخرماه کلاً پنج ،شش میلیون بیشتر دستمو نمی گیره ، واقعاً خسته شدم. 》 گفتم :《 با امام رضا(ع) معامله میکنی یا نه؟ 》 بعداز کمی مکث ، با چشمای پر از اشک گفت ؛《 آره. همینجا جلوی شما به امام رضا (ع ) قول میدم حجابمو درست کنم ،تا حضرتم به زندگیم سر و سامون بدن ، الانم میشه شالمو ببندین؟》 در حال بستن شال بودیم که یک دختر خانم جلو آمد و یک گیره ی قشنگ بهش داد و با لبخند گفت :《 اینم هدیه ی من به شما ... 》 خانمی که به نظر تحصیل کرده می آمد و روبروی ما نشسته بود گفت :《دختر گلم اسمت چیه؟ 》 _《 عاطفه 》 _《عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم ، بامن کارمیکنی؟ 》 عاطفه با حالتی بهت زده و شگفت زده به چهره آن زن خیره شد و به آرامی گفت :《 ولی من که بلد نیستم .》 _《 اشکال نداره یاد میگیری .حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه ، کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه. قبول؟ 》 چشمان عاطفه پر از ذوق و شادی شد و با تمام وجود خندید و با صدای بلند گفت :《 قبول 》 برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و با صدای بلندتر گفت :《 خدایا شکرت. امام رضا( ع ) دمت گرم. 》 در همین حین کیسه پلاستیکی که دستم بود را بهش دادم و گفتم :《.‏من خادمم و اینم غذای حضرته ، این هفته روزی شما است.》تشکر کرد و اشک شوق دیگر امانش نداد .... ✏️خاطره ای از خادمیار بخش انتظامات صحن ها و حریم خواهران 🔻 🔻 ادامه مطالب 👇 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌷 @gomnam313 ╚═ ⚘════⚘ ═╝
💌 قلبم را به خدا می سپارم وقتی که میدانم بدون حکمت او برگی از درختی نمی افتد ...🌸 🔻 🔻 ادامه مطالب 👇 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌷 @gomnam313 ╚═ ⚘════⚘ ═╝