در آخرالزمان فرزندان از مرگ پدر و مادرشان خوشحال میشوند
امام صادق علیه السلام فرمودند:
و میبینی که پسر به پدرش تهمت میزند
و پدر و مادرش را نفرین میکند و از مرگ آنها خوشحال میشود.
و میبینی عاقّ والدین بودن رواج یافته، پدر و مادر سبک شمرده میشوند.
✅ با کمال تاسف، امروز این صفات نکوهیده در بسیاری از خانواده ها تحقق یافته..!
الکافي، ج ۸، ص ۳۶
وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۷۵
الوافي، ج ۲۶، ص ۴۵۱
بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۲۵۴
🔸#قضاوت_يا_علم_آشكار
📚عبداللّه بن عبّاس حكايت نموده است :
✍روزى عمر بن خطّاب به امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام گفت : يا ابا الحسن ! تو در حكم و قضاوت بين افراد، بسيار عجول هستى و بدون آن كه قدرى تاءمّل كنى ، قضاوت مى نمائى ؟!
🔹امام علىّ عليه السلام به عنوان پاسخ ، كف دست خود را جلوى عمر باز كرد و فرمود: انگشتان دست من چند عدد است ؟
عمر پاسخ داد: پنج عدد مى باشد.
🔸امام فرمود: چرا در پاسخ عجله كردى و بدون آن كه بينديشى جواب مرا فورى دادى ؟
عمر گفت : موضوعى نبود كه پنهان باشد بلكه آشكار و ساده بود؛ و نيازى به تاءمّل نداشت .
🔹امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود: مسائل و قضايائى كه من پاسخ مى دهم و قضاوت مى كنم براى من آشكار و ساده است و نيازى به فكر و انديشه ندارد.
✍و چيزى از اسرار عالم بر من پنهان و مخفى نيست همان طورى كه تعداد انگشتان دست من بر تو ساده و آشكار بود.(1)
📚1-كتاب سلونى قبل اءن تفقدونى : ج ۲، ص ۱۳۰.
📚#داستان_خضر_نبی(علیه السلام)
#وسائل_الشیعه
✍خضر نبی در سایه درختی نشسته بود، #سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد (درخواست کمک داشت) حصرت خضر علیه السلام دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت،گفت ای سائل ببخش چیزی ندارم،
🔸سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی.
#حضرت_خضر علیه السلام برخواست گفت صبر کن دنبالم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش را بگیر و ببر، چاره علاجت کن، سائل گفت نه هرگز!!!
🔹حضرت خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی،
القصه خضر را سائل فروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
حضرت خضر را مردی خرید و آورد خانه دید #پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
🔸روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر علیه السلام خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
حضرت خضر علیه السلام گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم، مرد گفت همین بس.
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم.
🔹خضر نبی علیه السلام پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت.
صاحب خضر علیه السلام آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
🔸گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن، گفت غلام توام.
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر علیه السلام گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم خودم را به بردگی فروختم!!!
🔹من #خضر_نبی_هستم، مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت.
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان، گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه،
🔸گفت ای صاحب و مولای من از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم، چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
🔹مرا لطف فرموده #آزاد_کن، صاحب خضر علیه السلام گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر علیه السلام کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
🔸#راستی_ما_برای_خدا #چه_میکنیم ؟
#قدری_بیندیشیم…؟؟؟
📝از آنچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
السلام علیک یا ابا صالح المهدی🌹
مولایم!
محبوبم!
امام زمانم!
با یادِ شما زندگی منتظرانه به هر گونهای كه باشد؛ باشکوه و زیباست. 🌺✨
#امام_زمانم❤️🩹
#صبحتونمهدویـ✋
🔴 #قضاوت 😰
✍در بين بني اسرائيل قاضي اي بود كه ميان مردم عادلانه قضاوت مي كرد.
🔹وقتي كه در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت:
- هنگامي كه مُردم مرا غسل بده و كفن كن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روي تخت (تابوت) بگذار.
🔸وقتي كه مُرد، همسرش طبق وصيت او رفتار كرد. پس از چند دقيقه كه روپوش را از روي صورتش كنار زد ناگهان كرمي🐛 را ديد كه بيني او را قطعه قطعه مي كند...
⚠️از اين منظره وحشت زده شد!
روپوش را به صورتش افكند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن كردند.
همان شب در عالم خواب، شوهرش را ديد.
🔹️شوهرش به او گفت:
- آيا از ديدن كرم وحشت كردي؟
🔸️زن گفت:
- آري!
🔹️قاضي گفت:
- سوگند به خدا! آن منظره وحشتناک به خاطر جانبداري من در قضاوت راجع به برادرت بود!
▪️روزي برادرت با كسي نزاع داشت و نزد من آمد. وقتي براي قضاوت نزد من نشستند، من پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادر زنم قرار بده!
🔆وقتي كه به نزاع آنان رسيدگي نمودم، اتفاقا حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم.
❎ آنچه از كرم ديدي، مكافات انديشه من بود كه چرا مايل بودم حق با برادر زنم باشد و بي طرفي را حتي در خواهش قلبي ام حفظ نكردم...
📒بحارالانوار، ج 14، ص 489
امیرالمومنین سلام الله علیه
ای مردم! با این لباسی که بر دوش دارم و این مرکبی که بر او سوار هستم ، داخل شهر شما شدم . پس اگر من از شهرتان خارج شدم و به غیر از چیزهایی که با آن وارد شدم ، چیز دیگری داشتم ، پس بدانید من از خیانت کاران هستم .
مناقب آل أبی طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج۲.ص۹۸