خاطرهای عجیب و به یاد ماندنی از شهید علی اکبر کورش فر به روایت مادر🧡✍🏻
امروز در خدمت مادر بزرگوار شهید علی اکبر کورش فر شهید یزدی بودم .
یه خاطره ایی از پسرشون برامون تعریف کردن چون جالب و شنیدنیه دوست داشتم شماهم بخونید 🖐🏽❤️🩹(:
گفتن که وقتی پیکر پسرش رو آوردن بغلش کردن و ایهی ۱۶۹ سورهی آل عمران را تلاوت کردن
{ وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ}
بعد سرش رو تو بغل گرفتن و ایهی ۳۵ سورهی نور را خوندن : الله نور السماوات و الارض مثل نوره ..
طولانیه یکم!
میگن بار اول شهید همراه مادرش ایه را خواند یعنی لباشون تکون میخورد!
گفتن که من پدرم از بچگی بهم گفتن موقع خوندن توجه کن ؛ گفتم شاید خیالاتی شده ام ..
و اهمیت ندادن!
بار دوم با توجه ایه را تکرار کردن دیدن نه جدی پسرشون زبونشون داره تکون میخوره!
از اول جلسه که بغض کرده بودم نا خود اگاه با شنیدن این خاطره اشکام سرازیر شد!
این برای من یه نشونه بود و زیر لب به شهید به چیزایی گفتم "
و ذکر کردن چند نفر هم که اونجا حضور داشتن هم این قضیه رو دیدن که ذکر کردن از تهران و جاهای مختلف تشریف اورده بودن!
در نتیجه ..
شهدا زنده اند🍂:)))
✍🏻دست نوشت ..
[بیست ُ دوم ِ آبان ماه ِهزار ُ چهارصد ُدو]
#به_قلم_مهدا
#خاطره #شهدا #امام_زمان #فلسطین