#خاطرات_شهدا
چند وقت پیش مشکلی داشتم و رفتم سر قبرش.
کلی گله کردم که چرا حاجت همه را میدی ولی ما را نه؟!
شب خوابش را دیدم.
بهم گفت: آبجی! من فقط وسیلهام،
ما دعاها را خدمت امام زمان(عج) عرض میکنیم و حضرت برآورده میکنن.
من واسطه ام، کاره ای نیستم،
اگر چیزی میخواهید اول از #امامزمان(عج) بخواهید...
#شهید_کاظم_عاملو
#عاشقانھ_شهدایی
#خاطرات_شهدا
روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم، بعد از محرم شدن به اتفاق خانوادههایمان رفتیم یک امامزاده زیارت و بعد هم بیرون امامزاده نشستیم با هم صحبت کنیم.
من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم. اصلاً هیچی نمیشنیدم، اما یادم هست خیلی از رهبر صحبت کردند.
بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست.
شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود. همه میگفتند: «آقا ابوالفضل اصلاً ناراحت نمیشود.»
واقعاً کسی ناراحتی آقا ابوالفضل را ندیده بود، اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت میشد. درباره با مسائل دیگر خیلی آرام بود و اصلاً ناراحت و عصبانی نمیشد.
#شـهـیـد_مدافعحرم_ابوالفضل_راهچمنی
#خاطرات_شهدا
شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند برمیگردد.
یک هیئت، زیارت عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب میکرد.
همیشه دعای بعد از نمازهایش این بود که مرگش با شهادت رقم بخورد.
یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در کارهایش اخلاص زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد.
#شـهـیـد_مدافع_حرم_قدیر_سرلک
#عاشقانه_شهدایی
#خاطرات_شهدا
احمد آقا هر حجابی را قبول نداشت. من روز خواستگاری صداقت، صبوری و خوشخلقی مرد زندگیام را مطرح کردم و ایشان هم حجاب و همراهی همسرش در هیئتهایی که میرفت، برایش مهم بود.
میگفت از ازدواج به غیر از اینکه سنت پیامبر است میخواهم با همسرم به خدا نزدیکتر شوم.
به جرئت میتوانم بگویم که حضور در هیئات و سفرهای زیارتی جزو لاینفک زندگی احمد آقا بود که زمان زیادی را هم به آن اختصاص میداد.
دوست داشت همسر آیندهاش پا به پای او در هیئات حضور داشته باشد.
#شـهـیـد_مدافع_حرم_احمد_قنبری
#خاطرات_شهدا
#شهیدرضاحاجیزاده
⚘ وقتی که آقارضا از مسجد محل متوجه شد که سپاه نیرو جذب میکند، اول اومد با من مشورت کرد و گفت «سپاه نیرو میخواد، من ثبتنام کنم؟» بهش گفتم «اسم بنویس پناه بر خدا»
آقا رضا همیشه کارهایی را که میخواست انجام بده، با من مشورت میکرد. رفاقت من با بچههام خیلی زیاد بود؛ برای همین همهی کارهاشون رو برام تعریف میکردند.
من خیلی نذر کرده بودم تا رضاجان جذب سپاه پاسداران بشه.رضا جان به تحقیق کارهای سپاه میپرداخت تا مقدّمات استخدامش آماده شد و تمام مراحل گزینشش را به سلامت گذراند و در سن ۱۸سالگی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استخدام شد و در همان سال به محل آموزش اعزام شد. اوایل جذبش در سپاه مأموریت بود و ما خیلی کم آقارضا را در خانه میدیدیم...
《راوی:مادر شهید #رضاحاجیزاده》
#خاطرات_شهدا
#سالروزشهادت
چند ماه بعد از عقدمون من و آقا محمد رفتیم بازار واسھ خرید ، من دوتا شال خریدم .. یکیش شال سبز بود کھ چند بار هم پوشیدمش اما یِ روز محمد بهم گفت : خانومی ، اون شال سبزت رو میدیش بھ من؟ حس خوبی به من میده شما سیدی و وقتی این شالِ سبز شما همراهمه قوت قلب میگیرم 💚
گفتم آره که میشه ..
گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد و شد شال گردنش تو هر ماموریتـے کھ میرفت یا به سرش میبست یا دور گردنش مینداخت . تو ماموریت آخر هم همون شال دور گردنش بود کھ بعد شهادت برام اوردن ...
#شهیدمحمدتقیسالخورده
#خاطرات_شهدا
داخلهرکدومازاینچادرهایسفید
هلالاحمر،هرکدومهفتیاهشتنفر
میخوابیدیم،طوریمیخوابیدیم
کهبههمگرهمیخوردیم.مناونشب
حدودساعتسهونیمازخواببیدار
شدم.رفتمبیروندیدمبابککنارماشین
پتوگذاشتهرودوششدارهنمازشب
میخونه!مااینروتوداستانهاشنیده
بودیم،تومناطقندیدهبودیم.
ولیمندیدم...
بابکاینطوربودکهشهیدشد:)!
#شهیدبابڪنوری🌱
#خاطرات_شهدا
#شهیدمدافعحرمعباسدانشگر
🔹سوم یا چهارم ابتدایی بود. شب بیست و یکم ماه رمضان در خانهی پدرم مجلس احیاء و شبزندهداری بود. به عباس گفتم: «دعای مجیر بسیار ساده و روان است. اگر بخوانی، یک جایزه پیش من داری!» مکث کرد، چیزی نگفت.
🔹دوباره گفتم: «میخوانی؟!» گفت: «میخوانم!» اولینباری بود که در جمع میخواست دعا بخواند. فرازهایی از دعا را خواند؛ همه به او بارکالله و احسنت گفتند. بعضیها که او را نمیشناختند، سؤال میکردند: «این پسر کیه؟!» بعد از آن در جلسات قرآنی ماه مبارک رمضان مسجد هم شرکت میکرد و قرآن را تلاوت میکرد.
#ماه_رمضان
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
🎥 ببینید | نماز قضاشدهی محسن !
روی نمازصبح هایش خیلی حساس بود :)'
#شهیـدمحـسنحجـجی '!
#نماز_صبح
#حجاب
#خاطرات_شهدا
🌷سید همیشه یک قرآن تو جیبے كوچیك داشت و هر وقت كه فرصت مے كرد سریع قرآنش رو باز مے كرد و مے خوند،
🔹دوستاش مے گفتن:هر وقت آماده نماز جماعت مے شدیم سید همیشه صف اول نماز بود و وقتے روحانے نداشتیم آقا سید بزرگوار جلو مے ایستادن وامام جماعت ما مے شدن.
🔹اگه از مادر سید در مورد رفتارش با والدین سوال کنید، میگه آقا سید مصداق بارز آیه ے شریفه ے : {وبالوالدین احسانا} بود.
#شهید_سیدمحسن_قریشی🌷
#ایام_شهادت
ولادت : ۱۳۶۳ خمین ، مرڪزی
شهادت : ۱۳۸۹/۱/۳۰ منطقهٔ سنگهایآذرین ، شمالغربکشور ،به دست ضدانقلاب
#خاطرات_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
شبی که فردایش قرار بود برود جبهه
بُردمان حرم خدمت #امام_رضا علیهالسلام خودش یکی یکی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد از حرم که آمدیم بیرون گفت:
"امشب سفارشتون رو به امام رضا(؏) کردم اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا(؏) بگید، من شما رو سپردم دستِ امام رضا(؏)"
📎به روایت همسر شهید
#خاطرات_شهدا🕊
فرمانده دسته بود.
یکبار خیلی از بچهها کار کشید.
شب براش جشن پتو گرفتن.
حسابی کتکش زدن.
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی اون جشن پتو، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همہ بیدار شدن نماز خوندن!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابن. بیدارشون کرد و گفت:
اذان گفتن چرا خوابید؟
گفتن: ما نماز خوندیم!
گفت: الان اذان گفتن، چطور نماز خوندین؟
گفتند: سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت: من برای
نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح シ
شهید سعید شاهدی