#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهیدمدافعحرمسیدمحمدحسینی
راوے: #همسرشهید
🍃من و سیدمحمد، دیوانهوار همدیگر را دوست داشتیم و در بین همه کسانی که ما را میشناختند، به لیلی و مجنون مشهور بودیم. ۱۲سال باهم زندگی کردیم و در این مدت، لحظهبهلحظه بر عشق و دوستداشتنمان افزوده میشد و هرروز بیشتر از روز قبل به هم علاقهمند میشدیم.
🍃اگر یک روز صدایش را نمیشنیدم، عجیب دلتنگش میشدم؛ این درحالی بود که مثل خیلی از مردم، توان مالیمان ضعیف بود. سیدمحمد خیاطی میکرد و گاهی هم که کار خیاطی کساد بود، نقاشی ساختمان میکرد؛ یعنی زندگی با عشق و درآمد کم.
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهیدمدافعحرمسیدمحمدحسینی
🎙راوے: همسر شهید
سیدمحمد همیشه مرا غافلگیر میکرد. یکبار مردادماه در سالروز تولدم، مرا به بهانهای به منزل مادرم فرستاد.
خودش با ذوق و سلیقه، خانه را تزئین کرده و کیک، شیرینی و میوه هم تهیه کرده بود.
وقتی به خانه رسیدم، فهمیدم موضوع از چه قرار است و از خوشحالی شوکّه شدم.
او از یک خانمِ کدبانو هم سلیقهی بیشتری در تزئین خانه بهکار بُرده بود.
در برابر خوبیهای بیاندازهاش، هیچگاه توقعی از من نداشت و محبّتش کاملا خالصانه و بیچشمداشت بود.
در کارهای خانه هم تا حدّ توان به من کمک میکرد. گاهی مادر من، او را نکوهش میکرد که «پسرم! لازم نیست این همه از زنت، حرفشنوی داشته باشی»
اما سیدمحمد لبخندی میزد و میگفت: «نه مادرجان! خسته است دیگر؛ حق دارد. خودم انجام میدهم. از من که چیزی کم نمیشود»
و این کارِ یکروز و دوروزِ زندگی ما نبود و در ۱۲سال زندگی مشترکمان، هرروز این رفتارهای نیکویش را تکرار
میکرد.
از خیابان ایران تا میدان شهدا پیاده میرفت تا از دکّهی یک پیرمرد میوه بخرد. دور از چشم پیرمرد، میوههای له شده را در پاکتش میریخت.
بعدها گفت: دکهدار، پدر شهید و نیازمند بود، این میوهها را میخریدم که کمکی به او شده باشد...
#شهید_رجایی♥️
#امام_حسین
#وعده_صادق
#مرگ_برآمریکا
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#زندگی_به_سبک_شهدا
🖤❤️🌱