#فرصت_خوب_گناه...🔥
شاگرد بزازی به نام ابن سيرین در بازار کار میکرد...
ابن سيرين مردی زیبا بوده که یکی از زنان زیبای شهر شیفته و دلباختهی او شده بود...
روزی آن زن عمداً وارد مغازه شد و تعداد زیادی پارچه خرید و به صاحب مغازه گفت :
این پارچه ها بسیار زیادند و من توانایی بردن آنها را ندارم و علاوه بر این ، پول هم در خانهام است پس بده شاگردت آنها را بیاورد تا پول پارچه ها را همانجا به او بدهم
مغازه دار قبول کرد و شاگردش را همراه او فرستاد ...
ابن سیرین پارچه ها را به خانهی زن برد
بعد آن زن گفت وارد خانه شو و پارچه ها را درون خانه بگذار...
ابن سیرین هم وارد خانه شد اما زن در را بست...‼️
خود را زینت داده و آرایش نمود و گفت یا با من گناه میکنی ، یا داد میزنم که همه فکر کنند تو قصد انجام گناه با من داشتهای تا آبرویت برود❗
ابن سيرين جوان بود و آن زن هم که زیبا...
برایش خیلی سخت بود اما لحظهای با همهی وجودش از نگاه خدا خجالت کشید و به عشق خدا گذشت...
به زن گفت قبول است اما قبل از آن میشود به مستراح بروم❓
زن گفت برو...
او به مستراح رفت و در عین ناباوری تمام لباس هایش را به نجاست آلوده کرد و بیرون آمد و به طرف زن رفت. تا چشم آن زن به او افتاد ، چهرهاش دَرهَم شد و فوراً او را از منزل بیرون انداخت...
ابن سیرین میفرمود :
تا از آن خانه خارج شدم سنگینیه عجیبی در دلم احساس کردم...
وقتی از آن خانه خارج شدم هیچکس بیرون نبود و سمت چشمهای رفتم و خود را شستم...
آن لحظه دیدم ملکی آمد و گفت ای سيرين به خاطر گذشتن از میل جنسی و لذتی زودگذر بخاطر خدا ،
حق تعالی به تو علم تعبیر خواب داده و از این به بعد همیشه بوی خوشی میدهی...❗
از آن پس تا آخر عمر وقتی سيرين از جایی رد میشد همه به خاطر بوی خوبش میفهمیدن که او آنجا بوده است...
بزرگان و عارفان گویند هر که بر شهوت خویش غلبه کند خداوند چون حضرت یوسف بر او علم خوابگزاری عطا نماید. و او نیز یکی از همان مردان بزرگ و وارسته است...
راستی ما اگر جای او بودیم چه می کردیم 🤔⁉️