#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#اولین_شناسایی :
⬅️ قسمت اول
⭕️ یک گردان تانک عراقی تا نزدیک کارون پیشروی کرد. از همان جا دارخوئین را زیر آتش گرفت. همه چیز به هم ریخت!😔
نمی دانستم تانک ها در کجا مستقر شده اند؟! از مواضع دشمن خبری نداشتیم. #مصطفی گفت: باید مواضع دشمن را شناسایی کنیم. ما در ساحل غربی کارون مستقر بودیم. نیمه های شب با مصطفی و حسن عابدی و چند نفر دیگر حرکت کردیم.
به سختی تا نزدیک سنگرهای دشمن رفتیم.😳 در نزدیکی مواضع دشمن مجبور شدیم سینه خیز برویم. صدای عراقی ها را به راحتی می شنیدیم. واقعا بیشتر بچه ها ترسیده بودند. 😱
ادامه دارد...
💠به ما بپیوندید 🔽
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#اولین_شناسایی
⬅️ قسمت دوم
⭕️ در همین حال و هوا حسن عابدی اهل شوخی و..... بود به مصطفی نزدیک شد و گفت: تو که طلبه ای بگو ببینم این پدر سوخته ها چی میگن!؟ 🤔
#مصطفی هم که طلبه ای حاضر جواب بود بی معطلی گفت: دارن می گن این حسن عابدی رو بفرستید پیش ما تا اونو کباب کنیم! 😁😁😁
مصطفی تو اون شرایط هم دست از شوخی برنمی داشت. بدون ترس👊 شناسایی کاملی انجام داد و بر گشتیم.
چند روز گذشت. نزدیک غروب تحرکات دشمن زیاد شد. آن ها آماده پیشروی بودند. گردان تانک دشمن حرکت کرد و جلوتر آمد.
در این چند روز ما هم با تدبیر و درایت #مصطفی و #حسین_خرازی مشغول فعالیت بودیم.
وقتی دشمن نزدیک می شد آن ها اعلام کردند بچه ها شلیک نکنند! 😱🤔 گفتند سریع بروید در سنگرهای مخفی!
تانک ها و نفرات دشمن از میان ما عبور کردند! لحظاتی بعد دستور حمله صادر شد. 😡😡😡
ادامه دارد...
💠به ما بپیوندید 🔽
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#اولین_شناسایی
⬅️ قسمت سوم
⭕️ از دو طرف و از پشت سر به تانک ها و نفرات آن ها حمله کردیم.💣 شلیک پیاپی آرپی جی و ... امان دشمن را گرفته بود. 🤯
این حمله خیلی طول نکشید. تانک های دشمن از بین رفت و نیروهای پیاده یا کشته و اسیر شدند و فرار کردند.
دشمن آن قدر تلفات داد که دیگر حمله به دارخوئین را از سر بیرون کند. روز بعد با #مصطفی سوار بر یک وانت به اهواز رفتیم. عقب وانت هم پر بود از اسرای عراقی.
مظلومیت روز های اول جنگ در اینجاست! ما اسرا را تحویل دادیم و به جای آن برای رزمندگان گلوله ی آر پی جی گرفتیم!! 😃😃😃😃😃😃
زیرا ستاد ارتش زیر نظر بنی صدر اداره می شد و او به نیروهای مردمی اعتقادی نداشت! واقعا روز های اول جنگ شرایط خیلی سخت بود. 😔
ادامه دارد...
💠به ما بپیوندید 🔽
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#اولین_شناسایی
⬅️ قسمت سوم
⭕️ از دو طرف و از پشت سر به تانک ها و نفرات آن ها حمله کردیم.💣 شلیک پیاپی آرپی جی و ... امان دشمن را گرفته بود. 🤯
این حمله خیلی طول نکشید. تانک های دشمن از بین رفت و نیروهای پیاده یا کشته و اسیر شدند و فرار کردند.
دشمن آن قدر تلفات داد که دیگر حمله به دارخوئین را از سر بیرون کند. روز بعد با #مصطفی سوار بر یک وانت به اهواز رفتیم. عقب وانت هم پر بود از اسرای عراقی.
مظلومیت روز های اول جنگ در اینجاست! ما اسرا را تحویل دادیم و به جای آن برای رزمندگان گلوله ی آر پی جی گرفتیم!! 😃😃😃😃😃😃
زیرا ستاد ارتش زیر نظر بنی صدر اداره می شد و او به نیروهای مردمی اعتقادی نداشت! واقعا روز های اول جنگ شرایط خیلی سخت بود. 😔
ادامه دارد...
💠به ما بپیوندید 🔽
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#اولین_شناسایی
⬅️ قسمت چهارم
⭕️ در ساحل غربی کارون روستایی بود به نام کفیشه. حدود چهل نفر نیرو ما در سنگرهای استتار شده در آنجا مستقر بودند. 🤔
ما باید کوچکترین تحرکات عراقی را زیر نظر می گرفتیم. یک شب #مصطفی گفت: من می روم برای بچه های کفیشه دعا بخوانم. 🤲
تنها سوار قایق شد و رفت. صبح فردا رفتم دنبالش. نیروهای این محور تازه اعزام شده بودند.
مصطفی را نمی شناختند. پرسیدم: اون آقا که دیشب برای شما دعا خواند کجاست؟! 🤔
گفتند: نمی دانیم! دیشب فقط یک نفر آمد اینجا. وقتی دید بچه ها خسته اند تا صبح به جای ما #نگهبانی داد! الان هم اونجا خوابیده.
من هم رفتم سراغ مصطفی. گوشه ای خوابیده بود. یک لیوان آب برداشتم و ریختم تو یقه اش! 😁😁😁
از جا پرید. با خنده گفتم: مرد حسابی حالا دیگه کلک می زنی. مگه نیومدی دعا بخونی؟
مصطفی هم خندید و گفت: مگه بده؟! عوضش دعا کردم که تو آدم بشی! 😉
اما حیف ...😁😁😁
پایان داستان #اولین_شناسایی
💠به ما بپیوندید 🔽
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa