eitaa logo
شهدای گمنام
71 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
124 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امیرالمومنین علیه السلام: 💥اِتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ 🌓از فراست و گمان افراد باايمان برحذر باشيد، زيرا خدا حق را بر زبان و فكر) آنها قرار داده است» ✍به يقين قلب مؤمن همچون آيينه صاف و بى زنگارى است كه چهره حقايق در آن منعكس مى شود و به همين دليل گاه از آينده و از امور پنهانى موجود آگاه مى شوند. 📘  ┅═🌸✧๑✿๑✿๑✧🌸═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 امروز سه‌شنبه ☀️26 بهمن 1400 هجرے شمسے 🌙13 رجب ۱۴۴۳ هجرے قمرے 🎄15 فوریه 2022 میلادے ┄┅═══✼✨✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـــم ربِّ العشــــ❤️ــــــق طعـــــم سیبـــ🍏ــــ قسمٺـ پانزدهم: همینطوری که زل زده بودم به پنجره یک دفعه پنجره رو بست!!! منم جا خوردم و سریع رفتم داخل حیاط...چادرمو در اوردم کیفمو پرت کردم گوشه ی حیاط...صورتمو شستم و بعد وارد خونه شدم مادر بزرگ مشغول کار بود رفتم پیشش و گفتم: -سلام مادر جون...دلم برات تنگ شده بود... -سلام عزیزم خوش اومدی... یک دفعه چشمش خورد به چشمام و با تعجب گفت: -چقد غم از چشمات میباره مادر؟؟؟؟ -نه مامان جون خستگیه... -پس برو استراحت مادر... یه لبخند تلخ جواب مادر بزرگ شد... - خسته ام مامان جون خسته ام! نفس عمیق با لرزه کشیدم و رفتم داخل اتاق...لباس هامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم... چشمامو گذاشتم روی هم...پلک هام داشت سنگین می شد که صدای آیفون بلند شد...یک دفعه با عجله و سریع از روتخت بلند شدم و رفتم سمت آیفون: -بله؟؟؟؟؟؟؟؟ -سلام دخترم مادر بزرگت هست.... بغضمو قورت دادم و گفتم: -بله بله...چند لحظه... به مادر بزرگ اشاره کردم و سریع رفتم داخل اتاق... موهامو پخش کردم روی متکا...پتو روکشیدم روی سرم و شروع کردم به گریه کردن...من دل علی رو شکستم من خیلی بد باهاش حرف زدم من جواب اون زخم چاقو و درگیری علی بخاطر خودمو اونجوری دادم...چه جوری میتونم خودمو ببخشم...! باید از دلش در بیارم اما چه جوری اون حتی حاظر نیست حرفامو بشنوه...یه وقتی من مغرور بودم و حالا ورق برگشته... خدایا خودت کمکم کن...! ادامه دارد...❤ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به قلم⇦بانو.میـــــم.سیـــــڹ