eitaa logo
شهدای گمنام
72 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
124 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از واجب فراموش شده
🌿 ♥️ 🕊 یھ موتور گازے داشت 🏍 کھ هر روز صبح و عصر سوارش مے شد و باهاش میومد مدرسھ و بر مے گشت. یھ روز عصر ، کھ پشت همین موتور نشستھ بود و مے رفت ، رسید بھ چراغ قرمز.🚦 ترمز زد و ایستاد.🌱 یھ نگاھ بھ دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالاے موتور و فریاد زد : 🗣 اللّٰه اکبر و اللّٰه اکبر...🌸 نھ وقت اذان ظهر بود نھ اذان مغرب!...🌻 اشهد ان لا اله الا اللّٰه... هرکے آقا مجید و نمے شناخت غش غش مے خندید😂 و متلک مے انداخت😒 و هر کیم مے شناخت ، مات و مبهوت نگاهش مے کرد😳 کھ این مجید چش شدھ⁉️ قاطے کردھ چرا⁉️ خلاصھ چراغ سبز شد🚦 و ماشینا راه افتادن 🚗 🚙 و رفتن. آشناها اومدن سراغ مجید کھ آقااا مجید😳 چطور شد یهو؟! حالتون خوب بود کھ!! مجید یھ نگاهے بھ رفقاش انداخت 👀 و گفت : مگھ متوجھ نشدید؟ 😏 پشت چراغ قرمز یھ ماشین عروس بود کھ عروس توش بے حجاب نشسته بود😖 و آدماے دورش نگاهش مے کردن. 😒 من دیدم تو روز روشن☀️ جلو چشم امام زمان دارھ گناھ میشھ!...🥀 بھ خودم گفتم چکار کنم کھ اینا حواسشون از اون خانوم پرت شھ؟ دیدم این بهترین کارھ!...👌🏻 همین✌️🏻 برگے از خاطرات
♥️↓ محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم.... اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم. کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم ، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال. چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم... -سرباز روح الله ═🍃🕊🍃═════
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🍃از ویژگی‌های برجسته ، حسن‌خلق و رفتار نیکوی ایشان بود و این ویژگی پسندیده را در محیط خانواده و اجتماع حفظ می‌کرد. همسر ایشان نقل کرده است: «ایشان در امور زندگی به من اختیار تام داده بود. هر کاری انجام می‌دادیم ایرادی نمی‌گرفت. با بچه‌ها خیلی مهربان بود و در اوقات فراغت، با بچه‌ها در حیاط قدم می‌زد و آن‌گونه که بچه‌ها دلشان می‌خواست با آنها رفتار می‌کرد. 🍃دختر ایشان می‌گوید: «پدرم وقتی می‌خواست مرا برای نماز صبح از خواب بیدار کند، ابتدا در می‌زد و مرا مهربانانه با این عنوان زیبا صدا می‌زد: «خانم بهشتی! خانم بهشتی! وقت نماز است پاشو. صبح‌ها، با پای پیاده می‌رفت و نان می‌خرید و به خانه می‌آمد، سپس چای و صبحانه را آماده می‌کرد و ما را صدا می زد تا با هم صبحانه بخوريم.
🌷در شب عمليات کربلای ۴ به نمایندگی از شهداي گردان قمر بنی هاشم علیه السلام مهمان شهید بزرگوار حمیدرضا حاجی پروانه 🌷فرازی از وصیت نامه:شهید حمیدرضا  حاجی پروانه اي خدا در اين مدت كوتاهي كه به خدمت‌‌گذاري مشغول بودم خيلي برادرانم از من جدا شدند و هم اكنون آنان را در لقاء خود جاي دادي. درست است كه من خيلي بدبختم و خيلي گناهكارم كمتر از آنم كه در لقاء خود مرا پذيرايي كني ولي اي خدا ديگر دلم طاقت ندارد ديگر نمي‌‌توانم در اين دنيا و در اين لجن‌‌زار طاقت بياورم خدايا مرا ببخش و از اين لجن‌‌زار نجاتم بده @gomnamshohada360
🍃🌸 ۱۶ اردیبهشت سالروز ولادت پر خیر و برکت شهید ، در سال ۱۳۴۶ مبارک باد. 💐 هدیه به روح مطهر این والامقام و جمیع شهداء ، فاتحة مع الصلوات. 🌿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌿 ❇️به کانال صدای بصیرت بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/340459628C36a9f82c75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس از صفحه بگیرین هر شهیدی براتون اومد براش یک فاتحه بخونید🌸 یهویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برید دعا کنید شهید بشید.. واقعا تعجب داره... 📍این شهدا چی دیده بودند و چی فهمیده بودند که اینطور حرف می زدند؟
♦️شهیدی‌که‌برای‌آب‌نامه‌ می‌نوشت♦️ ●¹شهید یوسف قربانی محل تولد : زنجان تاریخ تولد :  ۱۳۴۵ تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ نام عملیات: کربلای۵ منطقه عملیاتی: شلمچه – پاسگاه کوت سواری شهید غواص،  یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد ۶ ماهش بود که پدرش را از دست داد در ۶ سالگی مادر و در ۸ سالگی مادر بزرگش را هم از دست داد برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد... زمانی هم که شهید میشه ، غریبانه دفنش می کنند🖤🔗 چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله نامه برای آب... همرزم یوسف می‌گوید هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم ، کسی را ندارم که بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و در گروه‌هایی که هستیم ارسال کنیم تا سیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم . تا ابد مدیون شهداء هستیم...♥️ 🥀
سعےڪنید‌سڪوت‌شما بیشترازحرف‌زدنتان باشد هرحرفےراڪہ‌مےخواهید بزنیداول فڪرڪنید آیاضرورۍهست‌یانہ؟ هیچ‌وقت‌بےدلیل‌حرف‌نزنید... _شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری 🌿