2. فایل صوتی.mp3
4.24M
#متن_روضه
هر مجلسی ، کسی دمِ در می ایسته ، خوش آمد میگه ، اما اینجا خودِ بی بی خوش آمد میگه ...
خودِ بی بی میشنوه ، خودِ بی بی گریه میکنه ...
بی بی جان : ایام شهادت پدر بزرگوارتان ، آقا موسیَ بنِ جعفر است ... نمیدونم چند سال بابا رو ندیدی ؟ چند سال از دیدن پدر محروم بودی ؟
میگن هر کاروانی که وارد مدینه میشد ، می فرمود بروید بپرسید ببینید بابای من هم آزاد شده یا نه ؟
اما یه روز براش خبر آوردند : بی بی جان ، دیگه منتظر نباش ، بابای غریبت ، گوشه زندان ، زیر غل و زنجیر از دنیا رفت ... چه میگذره به دختر وقتی بفهمه باباش از دنیا رفته ... نمیدونم بی بی جان چه کردید شما ؟
بی بی جان : نبودید اون روزی که بابای غریبتون از زندان آزاد شد ، دیدند چهار غلام زیر یک تخته پاره رو گرفتند ، بدن تو غل و زنجیره ، بدن سنگینه ، بدن رو زمین گذاشتند ، روپوش رو کنار زدند ، دیدند غل و زنجیر به گردن آقاست ...
خوب شد نبودی ببینی ، اگر بودی می دیدی ، دق میکردی ! ... هان میدونی میخام کجا ببرمت ؟ ای کاش دختر خرابه هم سر بریده ی بابا ...
رسم نامردا همینه
سر بابا رو زمینه
عمه چادری سرم کن
بابا گوشامو نبینه
ببین عمه بی قرارم
سرشو رو سینه دارم
چرا قرآن نمیخونه
من که خیزران ندارم
شدم از جفا و کینه
مثل بانوی مدینه
بس که سیلی خوردم عمه
دیگه چشمام نمیبینه ...
#شعر_کربلایی_نریمان_پناهی :
آنشب که من از ناقه
افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی
از ما تو جدا بودی ؟
( بابا حسین جانم .. ) تکرار
آن دم که تو از ناقه
افتادی و غش کردی
من بر سر نی بودم
کی از تو جدا بودم ؟
( بابا حسین جانم .. ) تکرار
۱۴٠٠/۱۲/۵